إنّ جناحي
صغيرٌ على الريح…
بالهایم برای پرواز در باد خیلی کوچکاند...
#محمود_درویش | #یک_فنجان_شعر🤍
نعاني من مرض عُضال إسمُه الأمَل
از بیماری سختی رنج میبریم...
نامش؟!
امید!
هزار دفعه مرا کشت و زنده کرد، آری!
"امید" گاه همین قدر مایهٔ رنج است...
#محمود_درویش | #یک_فنجان_شعر🤍
في كل مرة أنظر إليك
جمل مألوفة تتبادر إلى الذهن:
في هذه الأرض
هناك شيء يستحق العيش
هربار که نِگاهت میکنم،
جملهای آشنا، به ذهنم خطور میکند:
در اين سرزمين،
چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد .
#محمود_درویش | #یک_فنجان_شعر🤍
كأنَّ حياتنا
حِصَصٌ من الصحراء
مُخْتَلفٌ عليها بين آلهة العِقار
و نحن جيرانُ الغبار الغابرونَ .
گویی زندگی ما
تکه بیابانهایی است
که صاحبان زمین بر سر آن جدال میکنند
در حالی که ما، همسایه غبارِ گذشتگانِ خود هستیم.
#محمود_درویش | #یک_فنجان_شعر🤍
قالت لى: حدثنى عن الحنين
فقلت: الحنين هو أن تسمع صوت
من تحب و تلتفت و لا ترو أحداً...
به من گفت: از دلتَنگی بگو
گفتم: دلتنگی يَعنی صدایِ محبوبات را بشنوی، روی برگردانی و كسی آنجا نباشد..
#محمود_درویش | #یک_فنجان_شعر🤍