ندای قـرآن و دعا📕
در همین حین تقه ای به در خورد.شراره با سرعت زرورق دستش را توی کشو میز جا داد و با صدای ضعیفی گفت: 🔥
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۱۴۱ و ۱۴۲
یک لحظه فکری جدید از ذهنش گذشت، بله بهترین کار همین بود، او می خواست جگری از روح الله و فاطمه بسوزاند، پس با ربودن عباس بهتر به آن خواسته اش میرسید. نگاهی انداخت به سمت عباس که هنوز از خیابان رد نشده بود و بعد خیره شد به حرکات فاطمه،
فاطمه غرق حسین بود و حواسش بیشتر به سمت در دادگاه بود و اصلا متوجه عباس نبود. شراره چادرش را زیر بغلهایش جمع کرد تا سرعت قدمهایش را نگیرد و با شتاب خود را به آنطرف خیابان رساند. عباس جلوی در مغازه بود، شراره خودش را به او رساند و با لحنی مهربان رو به اوگفت:
🔥_خوبی خاله؟!
عباس با دیدن شراره انگار کمی ترسیده بود، عقب عقب رفت تا پشتش به در شیشه ای مغازه خورد و نگاهی از آن فاصله به مادرش که اصلا رویش به آن سمت نبود انداخت و با لکنت گفت:
_چ...چ...چکار من داری؟!
شراره جلو رفت وهمانطور که گونهٔ نرم و تپل عباس را نوازش می کرد گفت:
🔥_چرا از من میترسی؟! یعنی من اینقدر ترسناکم؟! آخه پدر و مادرت چی از من تو گوش تو خوندن که...
عباس آب دهانش را قورت داد و وسط حرف او پرید وگفت:
_به من دست نزن، چیکار داری؟! برو تو دادگاه بابام اونجاست..
شراره همانطور که هنوز لبخند کمرنگی روی صورتش نشسته بود گفت:
🔥_کاری ندارم یه پیغام با یه بسته برا بابات دارم، از قول من بهش بگو که من دیگه کاری به زندگی شماها ندارم، میخوام یه جایی برم که هیچکس نباشه، میدونی من دارم میمیرم، مریضم...
و چند لحظه صبر کرد تا اثر حرفش را ببیند و بعد که حس کرد عباس کمی نرم شده با اشاره به ماشینش، ادامه داد:
🔥_یک سری وسائل هست من گذاشتم توی کارتون صندلی عقب ماشین، مال بابات هست، سنگینه بیا بردار ببر و پیغام منم بهش برسون..
عباس ناباورانه به شراره نگاهی انداخت و شراره زیر لب وردی خواند. عباس بیصدا به سمت ماشین شراره رفت، در عقب ماشین را باز کرد و در همین حین دستان شراره با دستمالی سفید جلوی دهان و بینی اش قرار گرفت و او چشمانش سیاهی رفت و چیزی از دور و برش نفهمید..
عباس چشمهایش را از هم گشود، پشتش به شدت میسوخت،انگار کل کمرش خراشیده شده باشد. میخواست آخی کند که متوجه شد دهانش بسته است و عجیب اینکه دست و پاهایش هم بسته بودند..
اطراف را نگاهی انداخت، چقدر اینجا به نظرش آشنا بود، باغی بزرگ با درختانی خشک که انگار بوی مرگ میداد، کسی در اطرافش نبود، رد کشیده شدن چیزی روی خاک مانند جاده ای روی زمین جلب توجه میکرد و این جاده باریک خاکی به او ختم میشد، عباس کمی به ذهنش فشار آورد، شراره...بسته ای برای بابا...بعد هم باز شدن در ماشین و دیگر هیچ..
درسته شراره اونو بیهوش کرده بود و به اینجا آورده بود. عباس با دقتی بیشتر اطرافش را نگاه کرد، درست حدس زده بود، اینجا آشنا بود، همان باغی که پدرش روح الله سالها در اینجا کار کرده بود و بعد هم فتانه صاحبش شده بود و الان هم با این درختان خشکیده فرقی با بیغوله نداشت، اما چرا اینجا؟!
عباس در همین افکار بود که شراره از پشت ساختمان با چهارپایهای در دستش پیدا شد. عباس که از شراره می ترسید، ترجیح داد خودش را به بیهوشی بزند، شراره جلو آمد و بی توجه به عباس غرق کارش شد،
عباس از زیر چشم طوری که شراره متوجه نشود حرکات او را می پایید و کاملا متوجه بود که شراره مشغول آماده کردن یک دار است، همانطور که در بعضی فیلم ها دیده بود. قلب عباس مانند گنجشککی ترسان، سخت خود را به قفس تنش میکوبید، این درد برای عباس زیادی بزرگ بود، او هیچ گناهی نکرده بود که مستحق این مرگ باشد.
شراره روی چهارپایه ایستاده بود، حلقهٔ ریسمان را به دیوار محکم کرد و مطمئن شد که توانایی کشیدن هیکل عباس، که نوجوانی چهارشانه و تپل بود را دارد.همه چیز درست و آماده بود، شراره از روی چهارپایه پایین آمد، نگاهی به عباس که هنوز انگار در بیهوشی بود کرد، همانطور که با نوک کفشش ضربه ای به پای عباس میزد گفت:
🔥_پاشو تن لش...دیگه باید الانا اثر اون ماده بیهوشی از بین میرفت، پاشو وقت زیادی برای خواب داری..
عباس از ترسش هیچ حرکتی نمیکرد و دیگر جرأت نگاههای دزدکی هم نداشت اما حس کرد حلقه بسته شده دور پاهایش شل شد و پاهایش از هم باز شد، انگار وقت عملی کردن نقشه بود، لحظاتی بعد مشتی آب به صورت عباس ریخته شد و عباس ناخوداگاه چشمانش را باز کرد..
شراره قهقه ای زد و همانطور که با اسلحه دستش سر عباس را نشانه گرفته بود، با دست دیگرش طناب دار را نشان داد و گفت:
🔥_پاشو نکبت...پاشو برو روی چهارپایه وایستا، اون حلقه را بنداز گردنت، می خوام صحنهٔ مرگ عموجانت سعید را دوباره تکرار کنم و اینبار هم اولین کسی که بالای سر تو برسه و این صحنه را ببینه پدرت ررروح الله باشه....
کل تن عباس زیر عرق شد و با لکنت گفت:
_م...من بلد نیستم..
شراره که انگار مواد صنعتی زیاد زده بود به طرف چهارپایه رفت
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۱۴۱ و ۱۴۲ یک لحظه فکری جدید از ذهنش گ
به طرف چهارپایه رفت و همانطور که پشت سر هم می خندید از چهارپایه بالا رفت و در یک لحظه حلقه ریسمان را گردنش انداخت و گفت:
🔥_اینجوری فهمیدی؟!
در همین حین درد شدیدی زیر شکمش پیچید و انگار قسمتی از تنش کنده شد و داخل لباسش افتاد که شراره خوب میفهمید حتما دسته ای از همان کرمهای نفرت انگیز هستند که مدتهاست به جانش افتادهاند و در همین لحظات صدایی زیر گوشش وزوز کرد:
😈_خودت را بکش تا راحت شی، از این درد راحت شی، از دست کرمهای متعفن راحت شی، از دست فاطمه و روح الله راحت شی، دیگه نبینیشون...دیگه خوشبختی اونا و بچه هاشون را نبینی
و شراره انگار با این صدا جنون آنی به او دست داد، شروع کرد خود را به تکان تکان دادن و فریاد زد، آره راست میگی و ناگهان چهارپایه از زیر پایش ول شد و شراره همانطور که دست و پا میزد، آخرین نفسش را کشید و اسلحه که واقعی نبود از دستش ول شد و چشمانش رو به آسمان خیره ماند، آسمانی که جای او و امثال او نبود، او باید به قعر زمین و عمق جهنم رهسپار میشد تا تقاص تمام کارهای شیطانی اش را بدهد.
شراره با همان مرگی مرد که شوهرش سعید مرد و باعث مرگ سعید کسی جز شراره و موکلین شیطانی اش نبود و اینک او به دست خود و به وسوسه موکلش ابلیس به درک واصل شد...
💫زندگی شراره باید #سرمشقی شود....
برای تمامی کسانی که از درگاه خدا روی گرداندند و راه را اشتباهی رفتند و به جای توکل به خداوند و مدد از انوار الهی، دست به دامان #ابلیس میشوند، هم برای خود و هم برای اطرافیان زندگی سختی میسازند و عاقبت به دست همان ابلیسی که به استخدام درآوردند، نابود میشوند....
و همه بدانند به گفتهٔ قرآن:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» {...همانا شیطان دشمنی آشکارا برای شماست}
✍و دشمن دشمن است چه او با او #هم_عهد شوی و چه بر علیه او #بجنگی... خدایا ما و فرزندانمان را از شر تمام شیطانهای #جنی و #انسی نجات بخش..
🌱🌱 #پایان🌱🌱
قسمت اول رمان 👇
https://eitaa.com/NedayQran/106518
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
به طرف چهارپایه رفت و همانطور که پشت سر هم می خندید از چهارپایه بالا رفت و در یک لحظه حلقه ریسمان را
.
🔥ادامه کارهای شیطانی گفته شده در رمان👇
×آدم ربایی
×دست بزن داشتن
×تشکیل و اداره گروههای شیطانی، شیطان پرستی، ساحری در فضاهای مجازی
×گمراه کردن انسانها(دوست ناباب شدن)
🎀ادامه کارهای معنوی و نورانی👇
✓ریاضت معنوی و عبادت
✓روزه
✓گوش دادن به مداحی و روضه
✓ذکر مداوم
✓بلند قرآن خوندن
✓ایه الکرسی
✓گفتن ذکر
✓توسل و ذکر «یاصاحب الزمان الغوث و الامان» و استغاثه به ایشون
✍خب این رمان هم تمام شد...
هدف از گذاشتن این رمان؛
این بود که نشون بدیم چه کارهایی شیطانی هست و کدومش به معنویت و نورانیت ما اضاف میکنه. البته تلنگرهای زیادی داره از جمله اینکه:
👈مغرور نباشیم که فکر کنیم شیطان سراغ ما نمیاد و وسوسه نمیشیم!
یکی از دلایلی هم که روح الله درگیر شد همین غرور و تکبری هست که داشت و البته شرایط زندگیش.....
🏴رمان بعدی آماده شد میذارم
امیدوارم از این رمان هم خوشتون اومده باشه 😍✋
اذکاری بسیار مجرب جهت حاجات
.
اگه #فرزند #صالح ميخواي:
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
.
اگه ميترسي #قلبت گمراه بشه:
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ َ
.
اگه #غم و #غصه ي بزرگي داري:
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
.
اگه ميخواي #خودت و #فرزندانت پايبند نماز باشيد:
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
.
اگه ميخواي #همسر و #فرزندانت بهت وفادار باشن:
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
.
اگه #خونه ي خوب ميخواي:
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين
.
اگه ميخواي #شيطان ازت دور باشه:
رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ
.
اگه #ناراحتي:
إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💢ختم مجرّب، در روز پنجشنبه
⚜روز پنجشنبه حمام برود و غسل توبه کرده و بعد از بیرون آمدن از حمام با کسی صحبت نکند،
⚜چهارده مرتبه صلوات بر محمد و آل محمّد[صلی الله علیه و اله و سلم» بفرستد و
⚜ بعد این ذکر را ۱۲۸ مرتبه بخواند😊👇
🌱الهی بحقِّ علی! بنامِ علی! سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ🌱
⚜بعد هم ۱۴ مرتبه صلوات بفرستد، بعد مطلب[ #حاجت] را بخواهد، بزودی روا شود🤲
📗منبع:مجموعه طب، دعا، ختم، و ... ، کتابخانه آستان قدس رضوی، واقف حاج آقا محمد ایرانی مجرد.
🔻نکته:
پیشنهاد می شود این ختم به زینب کبری سلام الله علیها هدیه شود🌿
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💟 ختم سورۀ «وَاللَّیل»
💯✍🏻 مرحوم لواسانی رحمةالله می گوید :
بہ مدت ۴۰ شب و هر شب ۴۰ مرتبه این سوره خوانده شود و چون بہ آیہ شریفہ «وَما لِاَحَدٍ مِن نِعمَةٍ تُجزی» رسیدید آن را سه مرتبہ تڪرار ڪنید سپس سوره را ختم نمایید.
💯✍🏻 این ختم داراے اثرات عجیب و #گشایش فراوان در #رزق داردبہ گونه اے ڪه عقلها از آن متحیر خواهد شد،
💯✍🏻 این ختم مشروط است به مراعات کردن تقوی و دوری جستن از محرمات بلکه از شبهات نیز دوری باید جست.
💮✍🏻مرحوم عبدالمطلب رحمةالله نیز این ختم را ذکر ڪرده و می گوید و چون به آیه
«وَما لِاَحَدٍ مِن نِعمَةٍ تُجزی»
رسید آن را سه مرتبه یا بنا بر قولی ده مرتبه تکرار کند.
📚منتخب الختوم صحفه ۳۹ تا ۴۱
📚حاشیه خلاصةالاذکار/ نسخه خطی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💌 #شفای دردهای سخت ،سرطان،
آلزایمر ،تومورمغزی.....🤕
✍🏻این دعای تجربه شده و عظیم را
بخوانید که سبب رهایی از امراض درد ها
و #بیماری های سخت و بد می شود و
ان شاءلله که پس از آن سلامت را کاملا
تجربه می کنید.
✍🏻ابن عباس فرمود: که یک بیمار بوده و
نزد حضرت علی علیه السلام رفتند
مشکلشان را به ایشان گفتند.حضرت علی
عليه السلام فرمود:من دعایی به تو یاد
می دهم که حضرت جبرئیل عليهالسلام
آن را به پیغمبراسلام(ص) آموخت، در
وقتی که حسن و حسین ۸ مریض بودند
و آن دعا این است:
اِلهی کُلَّما اَنْعَمْتَ عَلَیَّ نِعْمَهً قَلَّ لَکَ عِنْدَها
شُکْری وَ کُلَّما ابْتَلَیْتَنی بِبَلِیَّهٍ قَلَّ لَکَ
عِنْدَها صَبْری فَیا مَنْ قَلَّ شُکْری عِنْدَ نِعَمِهِ
فَلَمْ یَحْرِمْنی وَ یا مَنْ قَلَّ صَبْری عِنْدَ بَلائِه فَلَمْ یَخْذُلْنی وَ یا مَنْ رَانی عَلَی الْمَعاصی
فَلَمْ یَفْضَحْنی وَ یا مَنْ رَانی عَلَی الْخَطایا
فَلَمْ یُعاقِبْنی عَلَیْها صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَالِ
مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْلی ذَنْبی وَ اشْفِنی مِنْ مَرَضی
اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ.
📘منبع:دعا و ختم مجرب, شفای بیماری
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️دستور العملی از امام صادق علیهالسلام
برای نجات از #ورشکستی و #مشکلات
#استادرفیعی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رونق_کسب
✍ آیہ ده『سوره اعراف』را
نوشتہ در خانہ یا در محل
ڪسبش بیاویزد ↯
انشاءالله به مقصود رسد
🗞 گلهای ارغوان۸۴/۳
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#فروش_ملک
✍ اینآیه را بر دیوار آنمحل نوشته
بچسباند زودتر بفروش مےرسد↯
【رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا】
🗞 گلهای ارغوان ۱۳۱ /۱
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را شوخی گرفتیم!
🔹استاد #عالی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕