eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست تقدیر ۲۷ #قسمت_بیست_هفتم 🎬: با بلند شدن صدای مهربانو، زن عمو مسعود، رقیه از جا بلند شد و داخل
۲۸ 🎬: رقیه هراسان خودش را به داخل آشپزخانه کشاند و بشقاب های چینی گل قرمزی را از دست مهربانو گرفت و روی کابینت گذاشت و گفت: زن عمو! بگین ببینم این مرد چه جوری بود؟ چی گفت؟ چی پرسید؟! مهربانو که تازه متوجه التهاب درونی رقیه شده بود با دست گرمش دستهای سرد رقیه را در دست گرفت و گفت: چرا اینجور پریشان شدی؟! کسی تو را ترسانده؟! رقیه آب دهنش را به سختی قورت داد و گفت: ماجرا داره، ما با هزار ترفند و باکمک ننه مرضیه و پسرش تونستیم از چنگ اونا فرار کنیم و بعد بغض گلوش را خورد و ادامه داد: خودم به درک، برای محیا نگرانم. مهربانو با دست روی دست دیگرش زد و گفت: خدا مرگم بده، اونا کین؟! تو و محیا؟! مگه قرار بود چی بشه؟ رقیه گفت: اول بگو ببینم این آقا چی گفته با تمام جزئیاتی که یادت هست. مهربانو خیره به گلهای سرخ بشقاب پیش رویش گفت: فکر میکنم یکی دوماه پیش بود، مردی در خانه ما امد و گفت که با شما کار داره و از شما خبر می خواست، من گفتم که اینجا نیستند، اما اون مرد انگار باور نکرد و دست بردار نبود، چند روز پشت سر هم خودم دیدمش، درسته که سعی می کرد خودش را پنهان کنه اما من متوجه او شدم، چند بار هم به پسرم حسن گفتم اما اون خیلی جدی نگرفت. رقیه خیره به دهان مهربانو گفت: د..دیگه چیزی نگفت از مشهد حرفی نشد؟ مهربانو چشمهاش را ریز کرد و گفت: چرا...بهش گفتم اگر می خواد پیداتون کنه باید بره مشهد، اما اون گفت که مشهد هم سر زده....اما من فکر میکنم الکی می گفت و یه جورایی فقط منتظر بود اینجا شما را پیدا کنه، چون الان کمیته انقلاب به افراد مشکوک زیاد گیر میده و.. دنیا دور سر رقیه می چرخید، دیگه از حرفهای مهربانو چیزی نمی فهمید،باید زودتر کاری می کرد... رقیه پاهایش شل شد و همانجا کنار کابیت های فلزی نشست و در حالیکه سرش را توی دستهایش فشار میداد گفت: زن عمو! ماشین بابام روبه راه هست؟! مهربانو که با تعجب حرکات رقیه را می پایید گفت: آره توی گاراژ مغازه حسن هست، هراز گاهی روشنش میکنه و باهاش دوری میزنه، چرا احتیاجش داری؟! رقیه سرش را تکان داد و گفت: اگه میشه بگین برای فردا راست ریستش کنه و بی زحمت بیارتش اینجا، باید فوری به مشهد بریم. مهربانو جلوی رقیه نشست و گفت: دخترم بگو چی شده؟! اون مرد شما را تهدید کرده؟قراره چه بلایی سرتون بیاره؟! رقیه همانطور که خیره به نقطه ای نامعلوم بود لب زد و گفت: قرار بود تمام زندگی و آینده من و محیا را به آتش بکشند، لطفا اگر دوباره اومد بهش نگین ما ایران آمدیم، بگین هنوز در عراق هستیم. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۲۸ #قسمت_بیست_هشتم 🎬: رقیه هراسان خودش را به داخل آشپزخانه کشاند و بشقاب های چینی گل قرم
۲۹ 🎬: صبح زود بود که کاروان چهار نفرهٔ قصهٔ ما سوار بر ماشین کادیلاک قهوه ای رنگی بودند که سالها پیش نقش اسبی راهور برای محمد آقا، پدر رقیه را داشت. قبل از حرکت، حسن پسر مهربانو به خانه انها آمد و بعد از تعارفات معمول کیف سامسونتی که مملو از دلار بود را پیش روی رقیه قرار داد و‌گفت: زن عمو، این پول تقریبا معادل یک سال اجاره مغازه‌ های عمو محمد خدا بیامرز هست که قرار بود به دست شما برسونم، یه مقدار دیگه هم بابت محصول نخلستان خرما بود که اگر یادتون باشه نصفش را براتون فرستادم، اگر اجازه بدین اونا به عنوان قرض دست من بمونه و ان شاالله خیلی زود براتون ارسال میکنم آخه می دونید... رقیه لبخندی زد و وسط حرف او دوید و گفت: این حرفا چیه؟! شما حسابت پاکه، اگر احتیاج داری همین دلار ها هم ببر، قابل نداره.. حسن سرش را پایین انداخت و گفت: ممنون زن عمو، خدا رحمت کنه عمو محمد را، از عمو به ما خیلی رسیده، من سعی می کنم امانت دار خوبی برای شما باشم. و به این ترتیب، رقیه با دستی پر به سمت مقصد حرکت کرد. داخل ماشین، رقیه راهنمایی می کرد و عباس رانندگی، ننه مرضیه که انگار ایران برایش جالب بود، از شیشه بیرون را نگاه می کرد و مدام سوال های مختلف می پرسید. محیا هم انگار خیالش بابت همه چیز راحت شده بود، عقب ماشین در کنار مادرش رقیه، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست؛ در خیالش خود را مشهد می دید در حالیکه مهدی هم در کنارش بود. ماه ها از آخرین دیدارشان که درست چند روز قبل از حرکتشان به سمت عراق بود، می گذشت. آنزمان ایران تحت حکومت شاهنشاهی بود و الان انقلاب شده بود و مردی روحانی که همهٔ مردم او را دوست داشتند، نه پادشاهی بلکه رهبری آنها را بر عهده گرفته بود. محیا به یاد می آورد که مهدی چقدر از این سید روح الله خمینی تعریف می کرد و همیشه با حسرت می گفت: کاش زمانی برسد که بتوانیم در کشوری که امثال خمینی راهبری می کنند نفس بکشیم. مهدی جوانی انقلابی بود که بر خلاف اعتقاد مادرش که از متمولان مشهد بود و کمی افکار شاهانه داشت، او جوانی متواضع و با ایمان و البته انقلابی و فعال بود. پدر مهدی مانند پدر محیا از دنیا رفته بود و سه فرزند داشت، دو دختر و یک پسر که مهدی فرزند سوم بود و دو خواهرش ازدواج کرده بودند، او سعی می کرد مادرش اقدس خانم از کارهای او سر درنیاورد تا مبادا مانع کارش شود اما اعتقاداتش برای محیا رو بود و البته گذشته از تربیت مذهبی رقیه نسبت به محیا، همین اعتقادات مهدی باعث شده بود که او هم همیشه دعا کند که سلطنت شاهانه نابود شود و جوانان غیور ایران در سایه اسلام واقعی پیروز شوند و حالا که این آرزو محقق شده بود، دل درون سینه اش به تلاطم بود که زودتر مهدی را ببینید و این احساس شادی را با او سهیم شود... و البته کمی هم هراس داشت و گاهی میترسید نکند گذشت زمان و فاصله ای که ناخوداگاه بین آنها بوجود آمده بود، باعث شده باشد که مهدی از او دلسرد شود و اقدس خانم هم که مدام دختر خواهرش را به دل مهدی می بست دست به کار شده باشد و در نبود آنان مهدی را زن داده باشد... محیا به اینجای افکارش که رسید، زیر لب آهسته گفت: یا امام رضای غریب، حاجتم را بده... رقیه لبخندی زد و گفت: خوب بگو ببینم این حاجتت چیست؟! محیا ناباورانه مادرش را نگاه کرد و گفت: شنیدی چه گفتم؟! رقیه با لبخند سری تکان داد و محیا هم با لبخندی شیرین جوابش را داد و گفت: پس نشنیده بگیر و با زدن این حرف مادر و دختر خنده سردادند و ننه مرضیه که جلو کنار عباس نشسته بود از خنده آنها به خنده افتاد و عباس هم بی آنکه بداند چه شده، لبخندی زد. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۲۹ #قسمت_بیست_نهم 🎬: صبح زود بود که کاروان چهار نفرهٔ قصهٔ ما سوار بر ماشین کادیلاک قهوه
۳۰ اتومبیل آقا محمد مرحوم با سرعت در جاده به پیش می رفت هر از گاهی محیا از شیشه عقب،بیرون جاده را نگاهی می انداخت تا متوجه شود کسی آنها را تعقیب می کند یا خیر؟ اما انگار همه چی امن و امان بود، دیگر از تعقیب و گریز خبری نبود. رقیه در طول مسیر سخت در فکر بود باید راه چاره ای می جست؛ حالا که نزدیک مقصد بودند، می بایست نتایج تمام افکارش را بروز دهد، نگاهی به محیا که انگار در خواب بود انداخت و بعد هم به ننه مرضیه و عباس که هر دو بیدار بودند، نفسش را آرام بیرون داد و همانطور که از پنجره خیره به بیرون بود، گفت: من خیلی فکر کردم، به این نتیجه رسیدم، که صلاح ما در این نیست که اطراف خانه خودمان آفتابی شویم؛ یعنی تا خیالم آسوده نشده، نمی خواهم ریسک کنم. عباس با تعجب یک لحظه سرش را به عقب برگرداند و ننه مرضیه با همان لحن مهربان همیشگی اش گفت: پس الان برای چی به مشهد میرید و قراره کجا بمونید؟! محیا هم که انگار خود را به خواب زده بود، چشمانش را باز کرد و گفت: خوب راست میگن مامان! نقشه ات چیه؟! رقیه دست محیا را در دست گرفت و‌گفت: باید کلیدهای خونه را از آقا رحمان بگیریم و بدیم به آقا عباس و ننه مرضیه و بعد رو به ننه مرضیه کرد و ادامه داد: شما اونجا ساکن میشید و اگر احیانا کسی اومد و سراغ ما را گرفت، بهش می گین که این خونه به شما واگذار شده. محیا که ابروهایش را بهم کشیده بود گفت: اولا فکر اینو نکردین که ننه مرضیه و اقا عباس عرب هستند و فارسی نمی تونن صحبت کنن و اگر کسی بیاد در خونه این خودش شک برانگیزه، دوم اینکه خودمون کجا ساکن بشیم و این وضعیت تا کی ادامه پیدا می کنه؟ رقیه لبخندی زد و گفت: فکر همه جاش را کردم، تا وقتی که ما نیستیم، ننه مرضیه اینا ساکن خونه باغ میشن و آقا رحمان توی واحد سرایداری هست، هر کس به خونه مراجعه کرد، آقا رحمان رفع و رجوعش میکنه، فقط کافیه طرفی که خونه را زیر نظر داره، ببینه که یک زن و مرد دیگه ساکن هستند ...همین. خودمون هم توی این مدت یه خونه مبله اجاره می کنیم، تا اینکه تو رو سرو سامان بدم، به محض اینکه تو عقد کردی، میتونیم ساکن خونه خودمون بشیم. محیا که انتظار نداشت، مادرش تا اینجا را هم فکر کرده باشه، با شنیدن اسم عقد و... گونه هاش گل انداخت و سرش را پایین انداخت و مشغول بازی با ریشه های شال آبی رنگ سرش شد. ننه مرضیه لبخندی زد وگفت: باشه دخترم، هر کار که تو بخوای می کنیم، فکر کن من مادرتم، فقط هر وقت حرم میرین دعا کنید خدا حاجت دل منو هم بده... محیا که از حرف ننه مرضیه تعجب کرده بود، آخه الان وقت التماس دعا گفتن نبود، با لحن شوخی گفت: ننه جان! مگه حاجت شما اومدن به پابوس امام رضا علیه السلام نبود؟! خوب دارین حاجت روا میشین دیگه... ننه مرضیه نگاهی به عباس کرد و آه کوتاهی کشید و بعد نگاهی به رقیه کرد و گفت: آدمیزاد هست دیگه، حریصه! هر لحظه یه آرزو به دلش میافته، حالا بخیل نباش محیا جان، دعا کن این یه آرزوم هم روا بشه... محیا که احساس شادی عمیقی می کرد، دستهاش به آسمان بلند کرد وگفت: خدایا همین الان این حاجت مرموزانه ننه مرضیه را روا کن و با این حرف، هر چهار نفر زدند زیر خنده... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
😞 🖋 شیخ رجبعلے خیاط ره ؛ هرگاه دلت پر از غم شد ↯ خم شو و به خاک بیفت ➘❥ آنگاه ذڪر خدا را بگو ... تا دلت خالے شود ... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😖 ☄ امام ڪاظم ( ؏ ) ؛ هر کس پس از قضاے حاجتش با مُشک آلودگے مخرج را بزداید از باد نخواهد ترسید ✔ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏻از امام صادق علیه السلام آورده اند که برای کردن این دعا را بخوانید ⇇اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِلَهُ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ إِلَهُ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ عَدْلٌ فِيهِمَا وَ أَنْتَ الْهَادِي مِنَ الضَّلَالَةِ وَ تَرُدُّ الضَّالَّةَ رُدَّ عَلَيَّ ضَالَّتِي فَإِنَّهَا مِنْ‏ رِزْقِكَ‏ وَ عَطِيَّتِكَ‏ اللَّهُمَّ لَا تَفْتِنْ بِهَا مُؤْمِناً وَ لَا تُغْنِ بِهَا كَافِراً اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ.⇉ 📚بحارالانوار ج 92 ص 122 – 📚وسائل الشیعه ج11 ص 421 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ سوره مزمل را ۹ بار قرائت کند خداوند متعال میانشان صلح برقرار خواهد کرد✨ 📚 کنوز آل محمد (ص) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🖊 زیاد خواندن《سوره فلق》 موجـب سـهولت اسـباب و وسعت آن خواهد شد ✨ 📚 مفاتیح الجنان ۹۵۶ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ جهت در قنوت بخوانید ↯↯ «رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا و ذُرِّيَّاتِنا قُرَّهَ أَعینٍ و اجعَلنا لِلْمُتَّقينَ إِماما» 📚 داروخانه معنوے @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «امام زمان رو برای چی می‌خوایم؟» 👤 استاد 🔸 عج رو برای خودش بخواهیم... اگر این اتفاق در دل شیعیان بیوفتد ظهور شکل میگیرد... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت ۱۶.mp3
10.59M
چگونه می‌شود در غیب، برای خودمان چند تا آشنا و پارتی دست و پا کنیم که هم در زندگی دنیا و هم در لحظه وفات بی آشنا و غریب نمانیم؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۶ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والدینی که به فرزندان‌ خود باج می‌دهند، قیامت شاکی خصوصی دارند ! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
امام حسين عليه السلام مال همه ست!.mp3
3.02M
🎙️امام حسین علیه‌السلام مال همه است ولی... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
39.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ⚜️ معجزه 🎙️ صوت کامل سخنرانی را از طریق لینک زیر دریافت کنید : https://aparat.com/v/jvx0h1c @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
03_Goriz_Az_Rajim_1401_05_19_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
21.34M
⭕️سلسله مباحث « » ✅جلسه سوم 🛑لوکیشن شیطان 🛑شیطان به چه بندگانی نمی‌تواند نفوذ کند؟ 🛑حساسیت اصلی شیطان چیست ؟ 🛑شیطان با اهل خانه کار ندارد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرار عاشقی🍃 هرکه از خدایش در این عالم بخواهدآبرو ژائر موسی الرضا باید شود زین آرزو او کریم است و کریمان را کرم بخشیده است هرکه براو رو زده لطف و عطایش دیده است 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
صاحب عزاترين عزادارها بيا تا بر دلم نگاه کنے اين دو ماه را تا اندڪے شبيه تو باشيم اين دو ماه بر تن نموده ايم لباس سياه را 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مولایم از عاشورا تا زمان آمدنتان هر روز روزهای مصیبت است ... اسارت رأس‌های خونینِ بر نیزه پاهای زخمی و آبله خورده دلتنگیِ یتیمانِ بی پدر دست‌هایِ بسته و پاهایِ در زنجیر آوارگی و دربدری و شادیِ هلهله بی امانِ حرامیان !! مولای من حق دارید که بجای اشک خون گریه کنید ... ▪️خدایا به یتیمی آل محمد ▫️به یتیمی ما خاتم عنایت فرما @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
164-araf-fa-ansarian.mp3
4.53M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕