eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.2هزار دنبال‌کننده
30.6هزار عکس
6هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) چهارشنبه صبح که سر کار رفت، کل طول روز من بودم و وصیت نامه های حمید، خط به خط می خواندم و گریه می کردم. به انتها که می رسیدم دوباره از اول شروع می کردم، تک تک جمله هایش برایم شبیه روضه بود. از سر کار که آمد حس پرنده ای را داشت که می خواهد از قفس آزاد بشود، گفت: «امروز برگه ای رو به ما دادن که باید محل دفن و کسی که خبر شهادت رو اعلام می کنه رو مشخص می کردیم، نوشتم که وصیت نامه هامو سپردم به خانمم، محل دفن رو هم اول نوشته بودم وادی السلام نجف! اما بعد به یاد تو و مادرم افتادم، فکر کردم که تاب دوری منو ندارید، خط زدم نوشتم گلزار شهدای قزوین». من نفس عمیقی کشیدم و با صدای خش دار به خاطر گریه های این چند روز گفتم: خوب کردی، وگرنه من همه زندگی رو می فروختم می اومدم نجف که پیش تو باشم. به خواست من اعلام کرده بود که اگر شهید شد، پدرم خبر شهادت را بدهد، چون فکر می کردم هر کس دیگری به جز پدرم بخواهد چنین خبری را بدهد تا سال های سال از او متنفر میشدم و هر بار او را میدیدم یاد این خبر تلخ می افتادم. دلم نمی خواست کسی تا ابد برایم یادآور این جدایی باشد ولی پدرم فرق می کرد، محبت پدری خیلی بزرگ تر از این حرف هاست. وقتی می خواست بعد از ناهار استراحت کند به من گفت: «منو زودتر بیدار کن بریم مجدد از خانواده هامون خداحافظی کنیم». به عادت همیشگی کنار بخاری داخل پذیرایی دراز کشید و خوابید، دوست داشتم ساعت ها بالای سرش بایستم و تماشایش کنم. نه به روزهایی که میخواستم عقربه های ساعت را جلو بکشم تا زودتر حمید را ببینم، نه به این لحظات که انگار عقربه های ساعت برای جلو رفتن، با هم مسابقه گذاشته بودند، همه چیز خیلی زود داشت جلو می رفت ولی من هنوز در پله روزهای اول آشنایی با حمید مانده بودم. از خانه که در آمدیم اول خانه پدر من رفتیم، مادرم از لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد. جلوی خودم را گرفته بودم، خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم، چون روزی که از پدرم خواسته بودم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم. موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد، زمزمه های پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت: می دونم حمید بره شهید میشه، حمید بره دیگه برنمی گرده. این ها را می گفت و گریه می کرد، با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد، سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن. هوا سرد شده بود، بیشتر از سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم مینشست. از آنجا سمت خانه پدرشوهرم رفتیم، گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت، صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم. حمید گفت: «عزیزم گریه نکن، صورتت خیس میشه روی موتور یخ می زنی» وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود. حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد، همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند، فقط حسن آقا نبود، عمه تا ما را دید گفت: «آخیش! اومدید؟ نگران شدم حمید». فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود، حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم. چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم، عمه مشغول آشپزی بود، من را که دید گفت: «شام آبگوشت بار گذاشتم، ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم». روبروی هم نشسته بودیم، خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخی چشم هایم شد، با نگرانی پرسید: «چی شده فرزانه جان؟ گریه کردی؟ چشمات چرا قرمزه؟». گفتن خبر قطعی شدن رفتن حميد به سوریه کار ساده ای نبود، فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای مادر نقش همان بچه ای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند، پا به پایش بیاید تا راه رفتن را یاد بگیرد. مادرها در شرایط عادی نگران بچه هایشان هستند چه برسد به این که مادری بخواهد فرزندش را به دل دشمن بفرستد، آن هم کیلومترها دورتر از وطن. اگر دل کندن از حمید برای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوارتر بود. حرف هایی که می خواستم بزنم را کلی بالا و پایین کردم و بعد با کلی مقدمه چینی بالاخره گفتم: «راستش حمید فردا میخواد بره، اومدیم برای خداحافظی».... ... التماس دعای فرج🤲🏼🥀 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) با شنیدن این خبر عمه شروع به گریه کرد، گریه هایش جان سوز بود، هر چقدر خواستم آرام باشم نشد، گریه هایمان نوبتی شده بود، یکسری عمه گریه می کرد من آرامش می کردم، بعد من گریه می کردم عمه می گفت: «دخترم آروم باش». حمید هر چند دقیقه به داخل آشپزخانه می آمد و می گفت گریه نکنید، عمه بین گریه هایش به حمید گفت: «چطور دلت میاد بذاری بری؟ تو هنوز مستأجری، تازه رفتی سر خونه زندگیت، ببین خانمت چقدر بی تابه، تو که انقدر دوستش داری چطور می خوای تنهاش بذاری؟». حمید کنار ما نشست، مثل همیشه پیشانی مادرش را بوسید و گفت: مادر مهربون من، تو معلم قرآنی، این همه جلسه قرآن و مراسم روضه می گیری، نخواه من که پسرت هستم بزنم زیر همه چیزهایی که خودت یادم دادی. مگه همیشه توی روضه ها برای اسارت حضرت زینب (س) گریه نکردیم؟ راضی هستی دوباره به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) جسارت بشه؟» عمه بعد از شنیدن این صحبت ها شبیه آتشی که رویش آب ریخته باشند آرام شد، با اینکه خوب می دانستم دلش آشوب است ولی چیزی نمی گفت. صدای اذان که بلند شد حمید همانجا داخل آشپزخانه مشغول وضو گرفتن شد، نمی دانم چرا این حس عجیب در وجودم ریشه کرده بود که دلم می خواست همه حرکتهایش را مو به مو حفظ کنم. دوست داشتم ساعتها وقت داشتیم، رفتار و حرف هایش را به خاطر می سپردم، حتى حالت چهره اش، خطوط صورتش، چشم های نجیب و زیبایش، پیچ و تاب موهای پریشانش، محاسن مرتب و شانه کرده اش. همه چیز آن ساعت ها درست یادم مانده است، نماز خواندنش، خنده هایش. حتی وقتی بعد از نماز روی سجاده نشسته بودم و حمید با همه محبتش دستی روی سرم کشید و گفت: «قبول باشه خانمی!»، بعد هم مثل همیشه مشغول ذکر گفتن شد، کم پیش می آمد تسبیح دست بگیرد، معمولا با بند انگشت ذکرها را می شمرد. وقتی هم که ذکر می گفت بند انگشتش را فشار می داد، همیشه برایم عجیب بود که چرا موقع ذکر گفتن این همه انگشتش را فشار می دهد. فرصت را غنیمت شمردم و علت این کارش را پرسیدم، انگشتهایش را مقابل صورتش گرفت و گفت: برای این که می خوام این انگشت ها روز قیامت یادشون باشه، گواه باشن که من توی این دنیا با این دست ها زیاد ذکر گفتم. به شوخی گفتم: «حمید بسه دیگه این همه ذکر گفتی، دست از سر خدا بردار، فرشته ها خسته شدن از بس برای ذکرهایی که میگی حسنه نوشتن». جواب داد: «هر آدمی برای روز قیامت صندوقچه ای داره، هر ذکری که میگی یه حوری برای خودت داخل صندوقچه میندازی که اون حوری برات استغفار میکنه و ذکر میگه». از این حرف حرصم در آمد، لباسش را کشیدم و گفتم: «تو آخه این همه حوری رو میخوای چکار؟ حمید اگر بیام اون دنیا ببینم رفتی سراغ حوریها، پوستت رو می کنم. کاری می کنم از بهشت بندازنت بیرون». حمید شیطنتش گل کرد و گفت: «ما مردها بهشت هم که بریم از دست شما زنها خلاص نمی شیم، اونجا هم آسایش نداریم». تا این را گفت ابروهایم را در هم کشیدم و با حالت قهر سرم را از سمت حمید برگرداندم. حمید که این حال من را دید صدای خنده اش بلند شد و گفت: شوخی کردم خانوم، میدونی که ناراحتی بین زن و شوهر نباید طول بکشه چون خدا ناراحت میشه، قول میدم اونجا هم فقط تو رو انتخاب کنم، تو که نباشی من توی بهشت هم آسایش ندارم.بهشت میشه جهنم. .... فرج🤲🌹 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
🖊 در ساعت حرکت از وطن سه مرتبه در گوش راست و سه مرتبه در گوش چپ خوانَد امید است بسلامت به وطن برگردد 📚 گلهاے ارغوان ۱۴۹/۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ بعضی از علماء می‌گویند خواندن ۱۰۰ مرتبه سوره قدر در یک مجلس برای جلب محبت مجرب است✨ 📚 دو هزار دستور العمل مجرب ۳۳۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ به جهت رفع خوف از دشمن ۱۱ بار بگوید↯ یا مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين✨ 📚 گوهر شب چراغ ۱/۱۵۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨براے زیاد شدن و شدن روزی ۱۵ مرتبہ این آیہ را بخواند «یا الله المحمود فی کل فعاله»✨ 📚 درمان با قرآن، ص ۱۰۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂 و 🍃🍂 🖊 جهت دفع دشمنی که شرّش غیر مستقیم است مداومت بر ذکر شریف《یٰا حَسیب》نافع است Ⓜ️ نجات بخش گرفتاران ۲۸۴ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ قبل نمازهای واجب بگوید بسم الله الرحمن الرحیم أعوذُ باللهِ القَويِّ و أعوذُ بمحمدٍ الرَّضِيِّ مِنَ شَرِّ کُلِّ شَیطانِ غَوي✨ 📚 مخازن ۱/۴۱۷ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5832641084903133674.mp3
9.62M
۷۵ • اینکه بشر نمی‌داند هر نکبت و فسادی که جامعه‌اش به آن مبتلاست، از نبودن امام در جامعه است، و او را طلب نمیکند و از نبودنش غصه‌دار نیست، یک سو! ✘ یک سوی دیگر این سؤال مهم است: حالا برای حل این اوضاع فاجعه بار چکار باید کرد؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - آثار و برکات دعا برای امام زمان - استاد رفیعی.mp3
2.29M
♨️آثار و برکات دعا برای امام زمان(عج) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
انسان شناسی ۲۷۹.mp3
11.68M
۲۷۹ یهو به خودم اومدم دیدم، ※ ده سال گذشت، دکترامو گرفتم، اما از قدرتهای روحی‌ام هیچی باقی نموند! ※ سه ساله اونقدر مشغول بچه‌داری‌ شدم، که نمازام هم یکی درمیون خوندم! ※ پونزده ساله مشغول هیئت داری‌ام، اما هنوز نمی‌تونم با پدرم و مادرم درست حرف بزنم! ✘ چی میشه یهو آدم می‌فهمه همه‌ی عمرشو باخته! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
987_12946944496904.mp3
26.31M
🔈 📣 جلسه دوم * مامون هر حیله‌ای که ممکن بود، نسبت به امام جواد علیه‌السلام بکار برد. * مامون، زبردست‌ترین و مکارترین دشمن اهل بیت علیهم‌السلام بود. * یحیی بن اکثم که بود؟ * اصلِ جدال امام رضا علیه‌السلام، با هارون بوده است. * بیشتر دوران امامت حضرت رضا علیه‌ السلام در تقابل با هارون بوده است. * امام جواد علیه‌السلام به چه شغلی مشغول بوده‌اند؟ * غنا و آواز خوانی (کنسرت) از زمان بنی عباس شکل گرفت و از ایران به دنیا منتشر شد. * غنا، موسیقی و آلودگی‌های جنسی حربه بنی عباس بود. * آخرین حربه مامون به امام جواد علیه‌السلام، درگیر کردن امام با آلودگی‌های دربار بود. * مامون در مجلس دامادی امام جواد علیه‌السلام، دویست کنیز زیبا با جام‌های پر گوهر پیش‌کش امام کرد. * خاطرات شهدا را بخوانیم. * جوان تراز، نگاهش به اقتصاد، شغل و درس این نیست که برای تامین زندگی کار کند. * شهید احمدی روشن، مسئول دور زدنهای اصلی در سوخت‌رسانی هسته‌ای بود. خاطره‌ایی از همسر شهید احمدی روشن: «یک روز حساب کردم رفت و آمدهای که مصطفی برای کارشون داشتند، بیشتر از پانصد هزار کیلومتر که ده برابر دور کره زمین بود.» * چرا حضرت معصومه علیها‌السلام ازدواج نکردند. *اگر امیرالمومنین نبودند هم کُفوی برای حضرت زهرا علیها‌السلام وجود نداشت. *جبرئیل امین هفتاد و پنج روز با حضرت زهرا علیهاالسلام گفتگو کرد. ⏰ مدت زمان: ۶۴:۲۰ 📆 ۱۴۰۲/۰۳/۲۹ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
بطلب.کہ.دلتنگم.آقا ⚜️از گریـہ پُرم شبیـہِ اقیــانوسـم ✨محـــتاجِ سفر بہ نقطہ‌ے.پابوسم ⚜️اے ڪاش، میان.زائــــــرانش بودم ✨جامانده اے از زیـــــارٺ.مخصوصم 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌💌💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
تا وعده قیامت تو صبر می کنیم برداغ بی نهایت تو،صبر میکنیم ای از تبار آینه و آفتاب وعشق تا مژده زیارت تو،صبر میکنیم 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد به رُخِ حضرتِ خورشید نظر خواهد شد دلِ غمدیده‌ی ما گـر به وصـالت برسد سینه‌ی سنگی ما ، دُر و گُهر خواهد شد تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان @zohoreshgh @NedayQran 📕نـــداے قــرآن و دعـــا📕
سوره مبارکه از کتاب ترجمه خواندنی قرآن @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
383-naml-fa-maleki.mp3
3.92M
سوره مبارکه باصدای استاد مومیوند @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
383-naml-ta-1.mp3
3.78M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
383-naml-ta-2.mp3
4.59M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕