eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
4_872278501716131892.mp3
6.97M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131891.mp3
6.32M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_333285742727922210.mp3
4.16M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۲ دقیقه حجم: ۴ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-014.pdf
1.55M
متن آیه به آیه همراه با معنی ♦️14♦️ (PDF) •-------------------•°•---------------------• @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 4️⃣1️⃣ : 1️⃣👈 شش رکعت در هر رکعت بعد از حمد سی بار سوره زلزال، امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:هر کس بخواند خدای تعالی برای او جان کندن وسکرات مرگ و سوال منکر و نکیر را آسان گرداند. 2️⃣ 👈 از لیالی بیض است: چهار رکعت در هر رکعت بعد از حمد یس و مُلک وتوحید. 👇 ✅ خواندن دعاى مجیر ✅و غسل توصیه شده است.👉 🌓 مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
Samavati-Dua-Mujeer-FA.mp3
38.58M
✨📖✨ازحضرت رسول(ص) روايت شده هرکس در" "( شبهای سيزدهم و چهارهم و پانزدهم)ماه رمضان بخواند آمرزيده میشود. 🎬✨ متن عربی و ترجمه 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/500 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۸ _قشنگه؟! مهیا، نگاهی به مانتوی مجلسی ای، که در دستان سا
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۷۹ _مهیا بابا! زود باش الان اذان رو میگند. _اومدم! مهیا، کش چادر را روی سرش درست کرد. کیفش را برداشت و به سمت در رفت.امروز برای اولین بار با مهلا خانم و احمد آقا، برای نماز مغرب و عشا به مسجد میرفت. در نزدیکی مسجد، شهین خانم و محمد آقا، را دیدند.با آن ها احوالپرسی کردند.مهیا، سراغ مریم را گرفت که شهین خانم گفت. _مریم سرما خورده. بدنیست بهش سر بزنی... این چند وقت، کم پیدات شده! مهیا، سرش را پایین انداخت. نمیتوانست بگوید، که نمی تواند نبود شهاب را در آن خانه، تحمل کند.به سمت مسجد رفتند. بعد از وضو، داخل شدند و در صف نماز ایستادند. _الله اڪبر... _الله اڪبر... فضای خوش بو و گرم مسجد، پر شد از زمزمه های نمازگزاران...بعد از پایان نماز، مهیا به طرف مادرش رفت. _مامان! من میرم کتابفروشی کنار مسجد یه سر بزنم... _باشه عزیزم! از شهین خانم خداحافظی کرد، و از مسجد خارج شد.به طرف مغازه ای که نزدیک مسجد بود؛ حرکت کرد.سرش را بالا آورد و به تابلوی بزرگش، نگاه کرد. نامش را زمزمه کرد: _کتابفروشے المهدی... وارد مغازه شد... سلام کرد.به طرف قفسه ها رفت.نام های قفسه ها را زیر لب زمزمه می کرد.با رسیدن به قفسه مورد نظر، به طرف آن ها رفت. _کتب دینی و مذهبی... مشغول بررسی کتاب ها بود. بعد انتخاب دو کتاب از استاد پناهیان، به طرف پیشخوان رفت. دختری کنار پیشخوان بود. _ببخشید آقا، کاغذ گلاسه دارید. مهیا با خود فڪر ڪرد، چه چقدر صدای این دختر برایش آشناست؟! دختر، بعد از حساب پول کاغذ ها برگشت. مهیا با دیدنش زمزمه کرد: _زهرا... زهرا، سرش بالا آورد. با دیدن مهیا شوڪه شد. در واقع اگر مهیا دوست چندین ساله اش نبود، با این تغییر، هیچوقت او را نمی شناخت. _م...مهیا؟! تو چرا اینطوری شدی؟! _عجله نداری؟! زهرا که متوجه منظورش نشد، گنگ نگاهش کرد. _میگم...وقت داری یکم باهم بشینیم حرف بزنیم؟! _آهان...آره! آره! مهیا، به رویش لبخندی زد.به طرف پیشخوان رفت. _بی زحمت حساب کنید! _قابل نداره خانم رضایی! _نه..؟خیلی ممنون علی آقا! به طرف زهرا رفت. دستش را گرفت و از کتابفروشی خارج شدند.با بیرون آمدن، آنها چشم در چشم مهلا خانم و احمد آقا شدند.احمد آقا، با مهربانی به زهرا سلام کرد. _بابا! منو زهرا میریم بستنی فروشی... یک ساعته برمیگردیم. مهلا خانم که از دیدن زهرا ترسیده بود که دخترش دوباره به آن روز های نحس باز گردد؛ میخواست اعتراضی کند که احمد آقا پیشدستی کرد. _به سلامت بابا جان! مواظب خودتون باشید..... دخترم زهرا، به خانواده سلام برسون! زهرا، سلامت باشید آرامی گفت.احمد آقا و مهلا خانم از آن ها دور شدند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۹ _مهیا بابا! زود باش الان اذان رو میگند. _اومدم! مهیا،
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۰ مهیا، دو کاسه ی بستنی را روی میز گذاشت. زهرا، کنجکاو به او نزدیک شد. _خب بگو... _چی بگم؟! _چطوری چادری شدی؟! مهیا، با قاشقش با بستنی اش بازی میکرد. _چادری شدنم اتفاقی نبود!بعد از راهیان نور، خیلی چیزها تغییر کردند، بیا در مورد یه چیزای دیگه صحبت کنیم. زهرا، متوجه شد که مهیا دوست ندارد در مورد گذشته صحبتی کند. _راستی...از بچه ها شنیدم دستت شکسته! _آره! تو اردو افتادم. بچه ها از کجا میدونند؟! _مثل اینکه صولتی بهشون گفته! مهیا، با عصبانیت چشمانش را بست. _پسره ی آشغال... _چته؟! چیزی شده؟! _نه بیخیال...راستی از نازنین چه خبر؟! زهرا ناراحت قاشق را ظرف گذاشت و به صندلش تکیه داد. _از اینجا رفتند! مهیا با تعجب سرش را بالا آورد! ــ چرا؟!! _یادته با یه پسری دوست بود؟! _کدوم؟! _همون آرش! پسر پولداره!! ــ خب؟! ـــ پسره بهش میگه باید بهم بزنیم، نازی قبول نمیکنه و کلی آرش رو تهدید میکنه که به خانوادت میگم...ولی نمی دونست آرش این چیز ها براش مهم نیستند. _خب... بعد... ــ هیچی دیگه آرش، هم میره به خانواده نازی میگه، هم آبروی نازی رو تو دانشگاه میبره... مهیا شوکه شده بود. باورش نمیشد که در این مدت این اتفاقات افتاده باشد. _خیلی ناراحت شدم. الان ازش خبر نداری؟! _نه شمارش خاموشه! مهیا به ساعت نگاهی کرد. ــ دیر وقته بریم... زهرا بلند شد.... تا سر کوچه قدم زدند. دیگر باید از هم جدا می شدند.زهرا بوسه ای به گونه ی مهیا زد. _خیلی خوشحالم که خودتو پیدا کردی! مهیا لبخندی زد. _مرسی عزیزم! مهیا لبانش را تر کرد. برای پرسیدن این سوال استرس داشت: ــ زهرا... ـــ جانم... ــ تو که چادری بودی این سه سال... دیگه چادر سر نمیکنی؟! زهرا، لبخند غمگینی زد و سوال مهیا را بی جواب گذاشت. ــ شب بخیر! مهیا به زهرا که هر لحظه از او دور میشد، نگاه می کرد.به طرف خانه رفت.سرش را بلند کرد، به پنجره اتاق شهاب نگاهی انداخت با دیدن چراغ روشن، با خوشحالی در را باز کرد و به سمت بالا دوید . وارد خانه شد. سلام هول هوکی گفت و به اتاقش رفت. پرده پنجره را کنار زد.به اتاق شهاب خیره شد.پرده کنار رفت.مهیا از چیزی که دید وار رفت! شهین خانوم بود که داشت اتاق را مرتب می کرد.مهیا چشمانش را بست و قطره اشکی که روی گونه اش نشست را پاک کرد. لباس هایش را عوض کرد.یکی از کتاب هایی که خریده بود را برداشت و در تاقچه نشست و شروع به خواندن کرد. برای شام هم از اتاقش بیرون نرفته بود. آنقدر محو خواندن بود که زمان از دستش در رفته بود. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت ۲ بامداد بود. نگاهش را به طرف پنجره اتاق شهاب چرخاند، که الان تاریک تاریک بود...لبخنده حزینی زد. خودکار را برداشت و روی صفحه ی اول کتاب نوشت: ... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۰ مهیا، دو کاسه ی بستنی را روی میز گذاشت. زهرا، کنجکاو ب
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۸۱ _ای بابا! این دیگه کیه؟! دوباره رد تماس زد....مهران از صبح تا الان چند بار تماس گرفته بود. اما مهیا، همه را رد تماس زده بود... چادرش را مرتب کرد؛ کیفش را برداشت؛ و گفت: _مامان بریم؟! _بریم! مهلا خانم و مهیا، برای عیادت مریم، آماده بودند.بعد از فشار دادن دکمه آیفون، شهین خانوم در را برایشان باز کرد.محمد آقا، خانه نبود و چهار نفر در پذیرایی نشسته بودند. مریم، سینی شربت را جلویشان گذاشت. _بنشین مریم! حالت خوب نیست. _نه! بهتر شدم. دیشب رفتم دکتر، الان خیلی بهترم. مهلا خانم، خداروشکری گفت. _پس مادر... مراسم عقدت کیه؟! شهین خانم آهی کشید و گفت: _چی بگم مهلا جان... هم مریم هم محسن میخواند که شهاب، تو مراسم عقد باشه... ولی خب، تا الان که از شهاب خبری نیست. شهین خانم، نگاهی به دخترکش انداخت، که با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود. _محمد آقا هم گفت، اگه تا فردا شهاب نیاد؛ پس فردا باید مراسم برگزار بشه... مهلا خانم، دستش را روی زانوی شهین خانوم گذاشت. _خدا کریمه، شهین جان! خوب نیست زیاد طولش بدیم...بالاخره جوونند، دوست دارند با هم برند بیرون، بشینند حرف بزنند، حاج آقا خوب کاری میکنه مهیا، اشاره ای به مریم کرد. بلند شدند و به سمت اتاق مریم رفتند.مریم روی تخت نشست. _چته مریم؟! مریم، با چشم هایی پر از اشک، به مهیا نگاهی کرد. _خبری از شهاب، نیست... با این حرف مریم، مهیا احساس ضعف کرد. دستش را به میز گرفت، تا نیفتد.با اینکه خودش هم حالش تعریفی نداشت، اما دلش نمی آمد، به مریم دلداری ندهد. با لبخندی که نمیتوان اسم لبخند را رویش گذاشت...کنار مریم نشست و او را در آغوش گرفت. _عزیزم...خودش مگه بهتون نگفته، نمیشه بهتون زنگ بزنه؟! کارش هم حتما طول کشیده، اولین ماموریتش که نیست! مگه نه؟! مریم از آغوش مهیا، بیرون آمد و با چشمانی پر اشک به مهیا نگاه کرد. _ولی من میخوام تو مراسم عقدم داداشم باشه! انتظار زیادیه! _انتظار زیادی نیست! حقته!اما تو هم به فکر محسن باش؛ از مراسم بله برونتون یه هفته گذشته، خوب نیست بلا تکلیف بگذاریش... _نمیدونم چیکار کنم؟ نمی دونم ! _بلند شو؛ لوس نشو!مراسم عقد و برگزار کنید. از کجا میدونی تا اون روز، شهاب نیاد. یا اگه هم نیومد، تو عروسیت جبران میکنه. مریم لبخندی زد بوسه ای به گونه ی مهیا زد. _مرسی مهیا جان! _خواهش میکنم خواهری. ما بریم دیگه... _کجا؟! زوده! _نه دیگه بریم... الان پدرم هم میاد. مریم بلند شد. _تو لازم نیست بیای! بنشین چشمات سرخ شده نمیخواد بیای پایین.. همانجا با هم خداحافظی، کردند.مهیا از اتاق مریم خارج شد. نگاهی به در بسته ی اتاق شهاب انداخت.با صدای مادرش، از پله ها پایین رفت. _بریم مهیا جان؟! _بریم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
🌷پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: 🔸در معراج عرض كردم: پرودگارا ميراث (و ثمره) روزه داري چيست؟ 🔸ندا رسيد: روزه باعث پيدايش «حكمت» در انسان است و «حكمت» نيز مايه پيدايش معرفت است.و «معرفت» نيز عامل حصول «يقين» در جان آدمي است. 🔸و آنگاه كه بنده‌اي به «يقين» برسد باكي نداردكه چگونه زندگي وي مي گذرد ،درسختي يا در راحتي. 📚ميزان الحكمه، ج5 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔰دستورالعمل برای ترک مشروب خواری، اعتیاد و..... 💢 یکی از مشکلاتی که اعضای کانال کراراً مورد درخواست وسوال دارند، دعایی جهت ترک اعتیاد به مشروب مواد مخدر و قمار و رفیق بازی و کبوتر و حیوان بازی و … است…. 💯این آیه شریفه را؛ ↯↯ 《یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الأَنْصابُ وَ الأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ 》📖آیه۹۰سوره مائده ⚜ ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده اید! شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمائى)، پلید و از عمل شیطان است، از آنها دورى کنید تا رستگار شوید!⚜ ❗️ابتدا هفت مرتبه سوره حمد را بخوانید و به آب بدمید وآن گاه هفتاد مرتبه آیه ی شریفه ی را بخوانید و به آب بدمید، و سپس بصورت شربت و…به شخص مبتلا به موارد مذکور بخورانید،و هنگام خواب نیز بر سرش بخوانید که صدا را بشنود ولی بیدار نشود. به اذن الهی رفته رفته آثارش هویدا شود... 📚قران درمانی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هر کس با  ایمان و توجه به خدا بنویسد و آن را شخص کاسب یا تاجر آن را در منزل خود یا دکان خود نگاه دارد رزق او و کاسبی او بسیار شود و برکت در اموال و کاسبی او به ظهور رسد آیات ۲۸ و ۲۹ سوره حدید : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ وَأَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ  📚خواص آیات قرآن کریم ص۱۶۷_۱۶۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
از امام محمد باقر (ع) نقل شده که هر کسی حاجت مهمی دارد دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز بگوید: یا اَبْصَرَ النّاظِرینَ وَ یا اَسْمَعَ السّامِعینَ وَ‌ یا اَسْرَعَ الْحابِسینَ اِقْضِ حاجتی و بعد حاجت خود را ازخدا بخواهد. 📓 گنج های معنوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
‍ ‍ از روز یکشنبه تا ده روز و روزی صد مرتبه بخوانید : بسم الله الرحمن الرحیم یا مُفَتِحَ الاَبواب یا مُقَلِب َالقُلوبِ والابصار یا دَلیلَ مُتَحَیٍّرین وَ یا غیاثَ المثتَغیثین تَوَکَلتُ عَلَیکَ یا رَّب، اِقضِ حاجَتی وَاکفِ مُهِمی وَ لا حولَ وَ لا قُوةَ اِلا بِااللهِ العَلی ِالعَظیمِ و صَّلَی اللهُ عَلی مُحَمَدٍ وً آلِهِ اَجمَعین 📓 گنجینه دعا @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
رسول خدا صل الله علیه و آله: کسی که روز جمعه بعد از نماز صد مرتبه سوره قل هو الله احد را قرائت کند و صد مرتبه صلوات بفرستد و هفتادمرتبه بگوید : اللَّهُمَ‏ اكْفِنِي‏ بِحَلَالِكَ‏ عَنْ‏ حَرَامِكَ‏ وَ أَغْنِنِي‏ بِفَضْلِكَ‏ عَمَّنْ‏ سِوَاكَ حق تعالی صد حاجت او را روا فرماید 📓 بحارالانوار ج 86 ص 359 – مستدرک الوسائل ج 6 ص 97 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نتایج و ثمرات صدقه هر روز برای امام زمان( عجل الله)...... عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
انس با قرآن (2).mp3
9.96M
| قرآن صورتِ درون ماست ! قرآن خودِ ماست! نه یک کتاب برای ثواب ! در این پادکست حقایق ناگفته‌ای از قرآن و نحوه‌ی انس با آن را خواهید شنید! منبع :جلسه ۵۷۶ از مبحث خانواده آسمانی(عوامل ورود به جهنم) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6017054430698934314.mp3
1.75M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت دوم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دم که بی تابتر و تشنه ترم می شوم غرق علمدار عمو..آب.. حرم.. بعدیاد تو می افتم که غریبی آقا توکجادعوتی افطار؟ چرا بی خبرم! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ آمدم ای شاه، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده دور مران از در و راهم بده 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
پشت دیوار بلند زندگی مانده ایم چشم انتظاریک خبر یک انا المَهدی بگو یاابن الحسن(عج) تا فرو ریزد حصار غصه ها 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
•🌙• آمــده‌ آقـا‌ برگــرد •🌙• •🌷• همه‌ے دلخـوشـے ام‌ابـیــها‌ برگــرد •🌷• •✨• منجـے عالــم‌ امکــان بــه‌ ستــوه‌ آمــده‌ام •✨• •💚• آیــه‌ چهــارده سـوره‌ زهـرا‌ برگــرد •💚• •| •| •| @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕