eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.2هزار دنبال‌کننده
30.5هزار عکس
6هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 از كعبه رو به كرببلا ميكند حسين و آنجا دوباره كعبه بنا ميكند حسين.. 🌹آن حج ناتمام كه بر عمره شد بدل اتمام آن به دشت بلا ميكند حسين... ☘صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ آمد و من هم شدم قربانیت گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍هر کس نمــاز دوشنبه را بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره برایش نوشته شود دو رکعت ؛ در هر رکعت بعد از حمد یک آیة‌الکرسی ، توحید ، فلق و ناس بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃 🌸✨هر کس در روز دوشنبه دو رکعت نمازحاجت بگذارد و پس از نماز در سجده هفتاد مرتبه《 》بگوید تـوانگـر شـود✨ 📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت بنده پاک خدا و پیرو الله شد نامش ابراهیم بود اماخلیله الله شد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺 🌸با نماز و عبادتش 🌼با ذکر و دعایش 🌺با قربانى وصدقات واحسانش 🌸بسترى براى جارى ساختن 🌼مفهوم عبودیت وبندگیست 🌺این عید بـندگی 🌸 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
در روز عیدقربان بخوانید اول: ایت الکرسی دوم: زیارت امام حسین سوم دعای : یادائِم الْفَضْل عَلیَ الْبَرِیَّةِ 🌹🎊 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔴 احیاء شب عید قربان 🔵 امام كاظم عليه السلام: على ابن ابى طالب عليه السلام فرمود: «اين، مرا شادمان مى‏ سازد كه هر شخص در طول سال، خودش را در چهار شب [براى عبادت،] فارغ سازد: 🔺 شب عيد فطر 🔺 شب عيد قربان 🔺 شب نيمه شعبان 🔺 و شب اوّل ماه رجب 📚 مصباح المتهجد ص ۸۵۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🟢 دعای ندبه در ۴ روز سفارش شده است: 🌺 روز جمعه 🌺 عید قربان 🌺 عید غدیر 🌺 عید فطر 🔵 در روز عید قربان غسل بسیار سفارش شده است و قربانی کردن سنت موکد است که با ریختن اولین قطره خون قربانی به زمین گناهان صاحب قربانی بخشیده میشود. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌷 تا عید بزرگ غدیر😍 ✨سایه تو ✨بر سر ما مستدام ✨ای عزیز فاطمه 🌺❤️ ✨ختم الامام ✨با ظهورت می شود بر قلب ما ✨چون غدیر مرتضی نعمت تمام 🌺🌟 🌺🌟 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌼🌼 🗓امروز 28 خرداد 1403 🌷 تا 😍 ✨سایه تو ✨بر سر ما مستدام ✨ای عزیز فاطمه 🌺❤️ ✨ختم الامام ✨با ظهورت می شود بر قلب ما ✨چون مرتضی نعمت تمام ✨🌺 🌺 ❤️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❁❁❁ 🗓امروز 28 خرداد 1403 ▪️ تا 💔 بیست شب فاصله تا ماه محرم داری بار بستی که تو از بار ستم بیزاری پاسخ «هل من» تو ام البنین خوش فرمود خاطرت جمع حسین؛ تا که ابوالفضل داری ❤️ 🌷 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۴ افشین ساکت شد.بعد مدتی باشرمندگی گفت: _حق دارن..منم اگه جای بابات بودم و همچین دختر نازنینی داشتم،هیچ وقت به یکی مثل خودم نمیدادم. -بابا به منم اعتماد نداشت.هنوزم نگرانه.. تو تونستی اعتمادشو جلب کنی ولی من باید حالا حالاها تلاش کنم. افشین دوباره حرکت کرد. ولی ساکت بود و ناراحت.آرام رانندگی میکرد.ماشینی از کنارش رد شد و گفت: -عروس میبری؟!! فاطمه خندید و گفت: _احتمالا علم غیب داشت. افشین هم خندید. بعد مدتی رانندگی گفت: _رسیدیم. امامزاده بود.فاطمه گفت: _چرا اینجا؟! -بفرمایید،عرض میکنم خدمتتون. بعد از زیارت باهم یه گوشه نشستن. افشین گفت: _اینجا پاتوق منه.من زیاد میام اینجا. -چه پاتوق قشنگی. -من خیلی اومدم اینجا و دعا کردم تا خدا تو رو بهم بده...فاطمه،تو هدیه ی خدا هستی برای من... من میخوام همسر خوبی برات باشم..ازت میخوام بهم بگی علی تا همیشه یادم بمونه،الگوی زندگیم کیه. -یعنی چی؟!! -دوست دارم *علی* صدام کنی،میشه؟ فاطمه با تعجب نگاهش میکرد. -لطفا قبول کن. فاطمه یه کم فکر کرد.آروم زمزمه کرد: _علی..علی آقا..علی جان...علی جانم.... خیلی هم خوبه..عالیه. *علی* لبخند عمیقی زد. -ممنونم. همون موقع صدای اذان مغرب اومد.علی گفت: _بریم نماز جماعت؟ -بریم. بعد از نماز فاطمه پیش علی که تو حیاط منتظرش ایستاده بود،رفت. -قبول باشه،علی آقای من. علی لبخند زد و گفت: _برای شما هم قبول باشه خانوم. سوار ماشین شدن که خونه حاج محمود برن.فاطمه گفت: _علی جانم،دوست داری فقط من علی صدات کنم؟ -برام مهمه که تو بهم بگی علی.بقیه هر چی دوست داشت بگه،خوشحال میشم. نزدیک یه شیرینی فروشی... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۵ نزدیک یه شیرینی فروشی به علی گفت: _نگه دار. و پیاده شد. علی گفت: -صبر کن الان باهات میام. -نه،تو ماشین باش،میام. چند دقیقه بعد با یه جعبه کیک اومد. جعبه رو صندلی عقب گذاشت.علی گفت: _تولد کسیه؟ -بعدا میفهمی. -خب اگه تولد کسیه منم هدیه بگیرم. -نه. در جلو رو باز کرد،چادرشو مرتب کرد و نشست.علی به چادر فاطمه نگاه میکرد. پایین چادرشو گرفت و با احترام بوسید. سرش پایین بود. -بخاطر گذشته..خیلی شرمنده م. -من فقط جاهای خوبش یادم مونده. با شرمندگی نگاهش کرد و گفت: _کجاش خوب بود؟!! -دو بار سیلی زدم بهت. علی هم لبخند زد و گفت: -دیگه؟ -دو بار هم بابا زد تو گوشت. علی خندید و گفت: -دیگه؟ -امیررضا هم که.. نگم دیگه. علی بلند خندید و گفت: -کلا قسمت های کتک خوردن من خوب بود،آره؟! -همه ی اینا به کنار.کتک کاری ای که با پویان کردی از همه باحال تر بود. هردو خندیدن. -مخصوصا بعدش که همدیگه رو بغل کردین و باهم رفتین. دوباره خندیدن. فاطمه زنگ آیفون رو زد.امیررضا گفت: _به به! چه عجب.روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو میخورد..میذاشتین برای سحری میومدین. فاطمه گفت: _من هیچی نگم همینجوری ادامه میدی.. درم باز نمیکنی،نه؟ -نخیر. -پس شما با در همسایه رو به رویی مشغول صحبت باش.ما با کلید درو باز میکنیم. کیک دست فاطمه بود و دسته گل فاطمه، دست علی.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم به استقبال رفتن.امیررضا گفت: _به به.دست پر هم اومدی.بده ببینم چی هست؟ -نخیر.این مال تو نیست..ادبتو رو کن دیگه.به همسر من ادای احترام کن. امیررضا رو به پدرش گفت: _وای بابا،پررویی های فاطمه تمومی نداره. فاطمه خندید و گفت: _چیه؟ میخوای منو به اتاقم راهنمایی کنی؟ زهره خانوم گفت: _بسه دیگه.آقا افشین رو دم در نگه داشتین. رو به علی گفت: _بفرمایید افشین جان. علی تشکر کرد و داخل رفت..با حاج محمود و امیررضا روبوسی کرد.همه روی مبل نشستن.فاطمه جعبه کیک رو روی میز گذاشت و کنار علی نشست.امیررضا بلند شد در جعبه رو برداره،فاطمه گفت: _دست نزن.گفتم مال تو نیست.امیرجان حرف گوش بده. -مثل تو؟ که حرف گوش میدی و خجالت میکشی؟ حاج محمود گفت: _حالا این کیک برای چی هست؟ فاطمه گفت: _آها..و اما این کیک.میگم براتون ولی قبلش میخوام ایشون رو خدمت تون معرفی کنم. با دست به علی اشاره کرد. امیررضا گفت: _ایشون معرف حضور هستن.کیک رو معرفی کن. همه خندیدن. فاطمه گفت: _امیرجان،اندکی صبر. صداشو صاف کرد.با دست به علی اشاره کرد و گفت: _ایشون همسر بنده..تاج سر من..سرور من.. علی آقا ..هستن. همه سکوت کردن.علی سرش پایین بود.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سوالی به فاطمه نگاه میکردن. امیررضا گفت: _پس افشین رو چکار کردی؟ دیوونه ش کردی،ولت کرد و رفت؟ همه خندیدن. زهره خانوم به علی گفت: _افشین جان،فاطمه چی میگه؟ یعنی چی؟!! علی هنوز سرش پایین بود.فاطمه گفت: _علی جان،چرا جواب نمیدی؟ امیررضا گفت: _افشین مبهوت قسمت اول معرفی فاطمه ست. دوباره همه خندیدن.علی سرشو بلند کرد و با لبخند به بقیه نگاه کرد.فاطمه گفت: _شنیدی اصلا؟! -بله. به زهره خانوم نگاه کرد و گفت:.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۶ به زهره خانوم نگاه کرد و گفت: _من دوست دارم از این به بعد اسمم علی باشه.شما هم اگه براتون سخت نیست، خوشحال میشم بهم بگید علی. امیررضا گفت: _فاطمه،آخرش کار خودتو کردی؟ افشین رو نابود کردی،علی ساختی؟ -به جان خودم،خودش گفت.من اصلا بهش فکر هم نکرده بودم. حاج محمود بلند شد،علی رو بغل کرد و گفت: _مبارک باشه. بقیه هم تبریک گفتن. فاطمه از آشپزخونه چاقو و پیش دستی و چنگال آورد.در جعبه کیک رو باز کرد. کیک رو بیرون آورد و جلوی علی گذاشت. کیک شبیه گل بود و روش با خط زیبایی نوشته شده بود ؛ 💞علی جان اسم قشنگت مبارک💞 علی لبخند زد و گفت: _خیلی قشنگه. به فاطمه نگاه کرد و گفت: _ممنون. -قابل شما رو نداره،علی جانم چاقو رو به علی داد و گفت: _بسم الله. علی کیک رو برید و همه براش دست زدن. برای شام،حاج محمود تو عرض میز نشسته بود.امیررضا و مادرش رو به روی هم نزدیک حاج محمود نشستن.علی کنار امیررضا نشست.فاطمه کنار مادرش،رو به روی علی نشست.همه مشغول غذا خوردن بودن،ولی فاطمه به علی نگاه میکرد.هر ثانیه که میگذشت بیشتر عاشق علی میشد.حاج محمود گفت: _فاطمه آب بیار. پارچ آب رو از یخچال آورد.دوباره نشست و به علی نگاه میکرد.حاج محمود گفت: _فاطمه لیوان یادت رفت. بلند شد،پنج تا لیوان آورد.دوباره نشست و به علی نگاه میکرد.حاج محمود گفت: _خانوم،ماست داریم؟ زهره خانوم گفت: _بله،الان میارم. -نه،شما بشین،فاطمه میاره. فاطمه لبخند زد و ماست آورد.دوباره نشست و به علی خیره شد.حاج محمود گفت: _این نمکدان خوب ازش نمک نمیاد. فاطمه یه نمکدان دیگه بیار. همه بلند خندیدن.فاطمه گفت: _بابا جون،نیت کردین من امشب رژیم بگیرم؟ امیررضا گفت: _نه،بابا نیت کرده اف... علی امشب رژیم نگیره. -علی که داره غذا میخوره! -آره.ولی فقط وقتی که تو از سر میز بلند میشی. دوباره همه خندیدن. فاطمه یه نگاهی به امیررضا کرد که یعنی دارم برات و مشغول غذا خوردن شد. بعد چند دقیقه گفت: _راستی مامان،همین روزها باید بریم عقد دختر آقای سجادی،همسایه رو به رویی مون. زهره خانوم گفت: _کدوم دخترش؟ -مهدیه که ازدواج کرده.مطهره هم که کوچیکه.محدثه دیگه. غذا پرید تو گلو امیررضا.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
🌸 ( ) 🌸 🍀 محمد بن عیسی گوید : 👈 از حضرت رضا علیه السلام درباره سحر و پرس و جو کردم . فرمود : 👈 سحر واقعیت دارد و باذن خدا اثر و ضرر می کند . و چون تو را کردند دستت را تا مقابل صورتت بالا ببر و بخوان : 🌸🍂 بِسْمِ اللَّهِ الْعَظِيمِ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ إِلَّا ذَهَبَتْ وَ انْقَرَضَتْ 🍂🌸 👈وی می گوید : 🔻مردی درباره چشم زخم از حضرت پرسش کرد . حضرت فرمودند : 🔻 آن نیز واقعیت دارد و اگر گرفتار آن شدی دست را تا محاذی صورت بالا ببر و بخوان : 🍃 حمد و توحید و معوذتین و دست ها را بر پیشانی بمال که به اذن خدا مفید خواهد بود . 📚بحارالانوار ج 92 ص 129 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸( ) 🌸 👈از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه هر كس به جهت سهولت كارها و خلاصی از حوادث اين دعا را 100 بار بخواند و با خود دارد موثر خواهد بود ان‌شاء‌الله و به تجربه رسيده است دعا اين است 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌷سَهْلاً بِفَضْلِکَ یا عَزیزْ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الْرّاحِمینَ🌷 📚المخازن ص26 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹🍃 ✍🏻علامه اصفهانی ره در خواص السور آورده ڪہ اگر ڪودڪ دیر بہ سخن آید یا در سخن گفتن زبان او بگیرد و درست قدرت سخن نداشتہ باشد سوره مبارڪ «بنی اسرائیل» را با مشڪ و زعفران بنویسد و بشوید و بہ او بدهد زبانش گشوده شود باذن الله🌹 ✍🏻و شیخ ره در مستدرڪ الوسائل نقل می نماید ڪہ بہ اطفال خود انار بخورانید ڪہ آن براے سریع بہ زبان آمدن آنها نافع می باشد.🌹 📚مستدرڪالوسائل ( محدث نورے) 📚الخواص اصفهانی (علامه اصفهانی)🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔹امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: 🔸رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: 🔸یا علی! هر وقت در گرفتاری واقع شدی، این ذکر را بگو که خدای متعال با این ذکر، بلا را از تو برطرف میکند: 🔹بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین. 📚 بحارالانوار جلد 92 صفحه 194 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸اگر کسی در کاری درمانده باشد که هیچ کسی به فریاد او نرسد و یا در دست ظالمی گرفتار شده باشد، هر روز ۹۹ مرتبه این کلمات را بخواند، خدای مهربان به فریاد او می رسد. ✨« یا غِیاثی عِندَ کُلِّ شِـدَّةٍ وَ مُجیبي عِندَ کُلِّ دَعـوَةٍ. »✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔱 🔆براے جلوگیرے از سرڪشے دشمن بـہ وقت رفتن نزد او سـہ مرتبـہ یا هفت مرتبـہ این آیات را بخوان: ✨بخشے از آیـہ 65 سورہ یس✨ 🌿☄️الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ ☄️🌿 ✨ آیـہ 36 سورہ مرسلات✨ 🌿🌼 ولَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ 🌼🌿 ♨️زبان دشمن بستـہ گردد 🌀بعضے از علما گفتـہ اند بارها تجربـہ شدہ است 📚 مخزن تعویذات، ص 31 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - نگاهی به عید قربان - رهبر معظم انقلاب.mp3
2.72M
نگاهی به عید قربان مقام معظم رهبری ‎‌‌‌‌‌‌ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕