eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
173-araf-ta-1.mp3
5.07M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
173-araf-ta-2.mp3
4.88M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اَزهَمان‌روزی‌که‌ِصَحن‌اَت‌را‌ نِشانَم‌داده‌ای تارمیبینَم‌جَهان‌را‌گَرچه‌ِچِشمَم‌سالِم‌اَست...💔 💚< >💚 😍✋ 🪧 🇮🇷🇮🇶 🪧🇮🇷🇮🇶 ع @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ عشق آن دارم که تا آید نفس از جمال دلبرم گویم فقط حق پرستم، مقتدایم مهدی است تا ابد از سرورم گویم فقط عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دلبـری دارم نجیب و پاک سرشت وصف رویش گویمت حور بهشت بهـر ناطق می کند او دلبــری چیـزها باید که در وصفش نوشت @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
☝️🏼اگر بہ تو گفـــتند: لباستــ گـــشاد استــ ❌و براے مناسبــ نمےباشــد...↯ 👌🏼↫تو هم بـــگو لبـــاس شما تنـــگ استــ ❌و براے مناسبـــ نیستــ... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍ هرڪس این نماز را روز چهارشنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد ۴ رکعتست در هر رکعت بعد از حمد یک توحید و یک قدر💫 📚 مفاتیح الجنان نماز هدیه به امام جواد ع در روز چهارشنبه برای بر آورده شدن در روز چهارشنبه بلافاصله بعد نماز عصر بدون اینکه چیزی بگویید 2 رکعت نماز مثل نماز صبح به نیت هدیه به ( امام جواد ع ) میخوانید بعد از سلام 146 مرتبه نه یک دونه کمتر نه یک دونه بیشتر می گویید : (( ماشاءالله لاحول و لا قوة الا باالله )) العلی العظیم ندارد بعدش حاجتت را از خداوند متعال میخواهی ان شاءالله که برآورده شود. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💔 نگارا از مهمان نميخواهی؟؟ دلے آشفته و حیران نمیخواهی؟؟ خدا را شڪر نوڪر کم نداری لیڪ غلام و نوڪر از نمیخواهی؟ اللهم ارزقنا زیارٺ 💚 تا 🏴 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_باید_قلبم_برا_تو_حرم_باشه_بنی_فاطمه.mp3
4.62M
🍃باید قلبم برا تو حرم باشه 🍃دائم بساط روضه تو علم باشه 🎤 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منم من، شهید سوز و اشک و ناله، به دل دارم داغ سه ساله عزیزان من، شدند از غربت، تمامی پرپر همچو لاله امامُ العارفینم، سید الساجدینم، من زین العابدینم (ع)🥀 🏴🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
آنکه عمری به دعا غنچه لب وا می کرد گریه بر غربت و مظلومی بابا می کرد آنچه در معرکه کرببلا رخ می داد شاهدی بود که از خیمه تماشا می کرد مصلحت بود که آنجا به شهادت نرسد ورنه او هم به بر فاطمه ماوا می کرد (ع)🥀 🏴🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یعقوب کربلا! چه قدر گریه می کنی از صبح زود تا به سحر گریه می کنی یعقوب را که غصه ی یوسف شکست و تو داری برای چند نفر گریه می کنی (ع)🥀 🏴🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5877335691406348426.mp3
7.3M
🔳 (ع) 🌴روضه غسل امام سجاد(ع) 🌴غسل فاطمه اطهر(س) 🎙 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
آیت الله مشکینی: مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید ⚫️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°💚°❁°💚°❁° °❁°💙°❁° °💚°❁° °❁° @zohoreshgh ❣﷽❣ از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟ ... سه مرتبه فرمود  ....  امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫. ۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥. ۲- را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭. ۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭. ۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را  در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔. ۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی عبور دادند. ۶- ما را به بازار بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫. ۷- ما را در مکانی جای دادند که نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭. ✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 °❁° °💚°❁° °❁°💙°❁° °💚°❁°💚°❁°
┄═❁๑🍃๑✨⚫️✨๑🍃๑❁═┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ✍وليد بن‌ عبد الملك‌ پس‌ از پدر زمام‌ امور مملكت‌ را در دست‌ گرفت‌.مورخ‌ برجسته‌ مسعودي‌ او را اين‌ گونه‌ توصيف‌ مي‌كند: «بانّه‌ كان‌ جباراً عنيداًظلوماً غشوماً» جبار به‌ معني‌ سركش‌ و بي‌ رحم‌، عنيد به‌ معني‌ لجوج‌، خودرأي‌ و مستبد كه‌ دانسته‌ باحق‌ مقابله‌ كند، ظلوم‌ صيغه‌ مبالغه‌ از ظلم‌ و به‌ معني‌بسيار ستمكار و غشوم‌ نيز به‌ معني‌ مستبد و ستمكار است‌. كار وليد به‌ جايي‌ رسيد كه‌ حتي‌ عمر بن‌ عبد العزيز كه‌ خود از خلفاي‌اموي‌ است‌ در زمان‌ حكومتش‌ در باره‌ وليد مي‌گفت‌: او از جمله‌ كساني‌ بود كه‌زمين‌ را پر از ظلم‌ و جور كردند. 🔺در زمان‌ همين‌ خليفه‌ ستمگر بود كه‌ دانشمند بزرگ‌ اسلام‌ سعيد بن‌ جبيربه‌ دست‌ ظالمترين‌ مزدور اموي‌ حجاج‌ بن‌ يوسف‌ به‌ شهادت‌ رسيد. وليد بيشترين‌ كينه‌ را نسبت‌ به‌ امام‌ زين‌ العابدين‌عليه‌السلام‌ داشت‌ چرا كه‌ مي‌ديد باوجود آن‌ حضرت‌ حكومت‌ و سلطه‌اش‌ كامل‌ نخواهد شد. 🔻امام‌ سجادعليه‌السلام‌ از پشتوانه‌ مردمي‌ بزرگي‌ برخوردار بود تا جايي‌ كه‌ مردم‌ بااعجاب‌ و بزرگداشت‌ از علم‌ و فقه‌ و عبادت‌ آن‌ حضرت‌ سخن‌ مي‌گفتند واجتماعات‌ مردم‌ مملو از بحث‌ پيرامون‌ صبر و ديگر ملكات‌ او بوده‌ و آنچنان‌در دل‌هاي‌ مردم‌ جاي‌ گرفته‌ بود كه‌ فقط‌ كسي‌ را سعادتمند مي‌دانستند كه‌توفيق‌ ديدارش‌ را مي‌يافت‌ و شرافت‌ روبرو شدن‌ با او و شنيدن‌ كلامش‌ نصيب‌او مي‌شد، همه‌ اين‌ مسائل‌ كه‌ موجب‌ مطرح‌ شدن‌ امام‌ سجاد در جامعه‌ مي‌شد،بر امويان‌ گران‌ آمده‌ و خواب‌ راحت‌ را از چشمانشان‌ مي‌گرفت‌. به‌ ويژه‌ وليدبن‌ عبدالملك‌ كه‌ رؤياي‌ شيرين‌ حكومت‌ بر مسلمين‌ و جانشيني‌ رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌ را در سر مي‌پروراند و از كينه‌ توزترين‌ دشمنان‌ امام‌ زين‌ العابدين‌عليه‌السلام‌ به‌حساب‌ مي‌آمد. 🔸زهري‌ از وليد روايت‌ كرده‌ كه‌ گفت‌: تا علي‌ بن‌ الحسين‌ زنده‌ است‌ راحتي‌براي‌ من‌ وجود ندارد. 🔹به‌ همين‌ سبب‌ چون‌ حكومت‌ به‌ وي‌ رسيد تصميم‌ به‌ ترور امام‌ سجاد عليه‌السلام ‌گرفت‌، او سمي‌ كُشنده‌ براي‌ حاكم‌ مدينه‌ فرستاد تا آن‌ را به‌ امام‌ سجادعليه‌السلام‌بخوراند حاكم‌ مدينه‌ نيز اين‌ جنايت‌ هولناك‌ را به‌ انجام‌ رسانيد و روح‌بزرگ‌ امام‌ زين‌ العابدين‌عليه‌السلام‌ پس‌ از اينكه‌ آفاق‌ را با نور علم‌ و عبادت‌ و جهاد وخالي‌ بودن‌ از هواي‌ نفس‌ روشن‌ كرده‌ بود به‌ سوي‌ خالق‌ خويش‌ پروازكرد. 🔸امام‌ ابوجعفر محمد باقرعليه‌السلام‌ تجهيز جنازه‌ پدر بزرگوارش‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ وپس‌ از تشييع‌ پر جمعيت‌ و بي‌ نظيري‌ كه‌ مدينه‌ مانند آن‌ را به‌ خود نديده‌ بود آن‌پيكر پاك‌ را به‌ بقيع‌ آورده‌ و قبري‌ در كنار قبر عموي‌ پاكش‌ سرور جوانان‌ اهل‌بهشت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌عليه‌السلام‌ براي‌ او حفر نمودند، امام‌ باقرعليه‌السلام‌ جنازه‌ پدرش‌ زين‌العابدين‌ و سيد الساجدين‌عليه‌السلام‌ را در خانه‌ آخرت‌ قرار داد. 😔سلام‌ بر او روزي‌ كه‌ به‌ دنيا آمد روزي‌ كه‌ به‌ شهادت‌ رسيد و روزي‌ كه‌به‌پاخواهد خاست‌.😔✋ 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ┄═❁๑🍃๑✨⚫️✨๑🍃๑❁═┄
مداحی_آنلاین_شخصیت_امام_سجاد_حجت_الاسلام_قرائتی.mp3
4.49M
🏴 (ع) ♨️اهل بیت مظلومند! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۵۷ #قسمت_پنجاه_هفتم 🎬: محیا و منیژه با دیدن صحنه های وحشتناکی که هر لحظه خود را به رخ می
۵۸ 🎬: صادق آرام آرام شیرش را می خورد که منیژه نفس زنان خودش را داخل داروخانه انداخت و در حالیکه بسته ای داخل دستش داشت جلو آمد و گفت: از قرار معلوم،حشهر دست خودمونه، هنوز دشمن به اینجا نرسیده و اون خانمه خبر الکی شنیده بود، اما دهات اطراف را گرفتن و اینطور که میگن هدفشون گرفتن خرمشهر هست برای همین مدام دارن با انفجارهای پشت سر هم می کوبوننش، همهمه ای بین مردم افتاده، اونایی که کشته شدن هیچ، زنده ها در تقلا برای فرار هستن، میگن تا شهر را نگرفتن و کنترل کمتری روی جاده دارن باید بزنیم بیرون و بعد دستش را داخل بسته کرد و همانطور که چیزی را در می آورد،لبخندی زد و گفت: اینم برای آقا پسر گلمون، این دست لباس نوزادی را بکن تنش باید بریم، محیا که با دیدن لباس مثل بچه ای ذوق زده شده بود گفت: وای چقدر قشنگه! اینو از کجا آوردی؟! منیژه با افتخار نگاهی به دستاوردش کرد و گفت: اینو از یه مغازه لباس فروشی قرض گرفتم، منتها صاحبش نبود دیگه گفتم خدا توی دفترش بنویسه و بعد چند تیکه لباس دیگه بیرون کشید و گفت: تازه ایناهم هست، همه را برا صادق برداشتم، بجنب بجنب بپوش تن این بچه و از تو اون چادر خاکی و سیاه درش آر... محیا که واقعا نمی دانست کار منیژه درست بوده یانه؟! با تردید گفت: آاااخه... منیژه صادق را که خواب بود جلو خودش کشید و گفت: آخه نداره! میپوشی یا خودم بپوشم؟! محیا لباس ها را باز کرد و همانطور که به تن صادق می کرد گفت: تازه خوابیده پسرکم! منیژه آه کوتاهی کشید و باز دستش را داخل بسته کرد و به دنبال چیزی می گشت و بالاخره پیداش کرد، دوتا کیک بیرون کشید و جلد یکی را باز کرد و به طرف محیا داد، محیا سرش را به نشانه نه تکان داد، منیژه اوفی کرد و گفت: دختر بخور! از وقتی بامن بودی چیزی نخوردی، به فکر خودت نیستی به فکر اون بچه توی شکمت باش، صادق داداش می خواد،باید زنده بمونه! بخور وگرنه خودم میام با زور توی حلقت جا می کنم. محیا که انگار تازه یاد شکم گرسنه اش افتاده بود و از طرفی منیژه هم سماجت می کرد، کیک را گرفت و همانطور که لباس صادق را مرتب می کرد تکه ای کیک هم داخل دهانش گذاشت. طعم شیرین کیک که در کامش پیچید، توانی دیگر پیدا کرد، از جا بلند شد، چند قوطی شیرخشک با یک شیشه شیر را داخل پاکت گذاشت و کلمن آبی که پایین میز بود را برداشت و گفت:بریم منیژه... منیژه لبخندی زد و آخرین گاز را به کیک دستش زد و از جا برخاست و هر دو زن می خواستند بیرون بروند که ناگهان انگار چیزی به ذهن منیژه رسیده بود برگشت و گفت: یه لحظه بیا! محیا به عقب برگشت و منیژه همانطور که روپوش سفید را به طرف محیا میداد گفت: بگیر این روپوش را بپوش، روپوش خودت کثیف شده، اینم اینجا بمونه ممکنه با یه انفجار دود بشه و بر هوا بره.. محیا صادق را روی بغل منیژه داد و گفت: باشه، روپوش را پوشید و گویی حرف منیژه اونو به فکر انداخته بود و بعد به طرف قفسه های داروخانه رفت،پاکتی برداشت و هر چه که از دارو و باند و چسپ به دستش می امد داخل پاکت ریخت و گفت: حتما هستند کسایی که نیازمند اینها باشند. منیژه با نگاهش محیا را تشویق می کرد. هر دو زن با دستی سنگین از داروخانه بیرون آمدند، انگار این قسمت شهر خالی از سکنه بود و هراز گاهی صدای موتور و ماشین با موج انفجار در هم می آمیخت. محیا و منیژه به آن طرف خیابان رفتند و داخل کوچه ای شدند که به خیابان بعدی می رسید که ناگهان زمین زیر پایشان لرزید، دو زن بی پناه خود را به کنار درخت نخلی که توی جدول بود رساندند، بعد از لحظاتی که گرد و خاک فرو نشست، منیژه همانطور که خیره به پشت سرشان بود گفت: فک کنم به احترام این بچه، خدا عمر دوباره ای دادمون ! داروخانه را زدند... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۵۸ #قسمت_پنجاه_هشتم 🎬: صادق آرام آرام شیرش را می خورد که منیژه نفس زنان خودش را داخل دار
۵۹ 🎬: محیا و منیژه با سرعت کوچه پس کوچه های شهر را پشت سر می گذاشتند، هر چه که جلوتر می رفتند جمعیتی که می دیدند بیشتر و بیشتر می شد، مردمی که هر کس به دنبال وسیله ای برای خروج از شهر بود. هر کس با هر وسیله نقلیه ای که داشت به دنبال فرار از این شهر پر از هیاهو و جنگ بود. منیژه بار دستش را جلوی پای محیا گذاشت و گفت: تو اینجا باش تا من برم یه پرس و جو‌کنم ببینم چکار باید کرد. محیا باشه ای گفت و روی جدول کنار خیابان نشست، کوله باری را که داشتند جلوی پایش گذاشت و نگاهی به صادق که الان سیر سیر بود و در خوابی عمیق فرو رفته بود، خوابی که نه هیاهوی اطراف و نه صدای انفجارها قادر به بهم زدن آن نبود. محیا که گویی صادق پسر واقعی خودش است،با انگشت دست، گونه نرم و نازکش را که هنوز به سرخی میزد، نوازش کرد و زیر لب گفت: آرام بخواب پسرم، شاید تو فرشتهٔ نجات زندگی محیای بیچاره بشوی. محیا صورت کودک را با روسری سفیدی که روی لباس هایی که منیژه آورده بود پوشاند و نوزاد را به خود چسپاند در همین حین پسر نوجوانی که سر و صورتش غرق خاک بود نزدیک محیا شد و گفت: خانم دکتر...خانم دکتر تو رو خدا به دادمون برسید، آبجیم...خانم دکتر... پسر نزدیک محیا شد و از آن طرف منیژه هم با شتاب خود را به او رساند و همانطور که کوله بار کوچک سفرشان را از جلوی پای محیا برمی داشت ، با دست دیگرش بازوی محیا را چسپید و گفت: پاشو...پاشو دیگه، یه می نی بوس داره از شهر خارج میشه، کلی التماسش کردم تا خودمون هم ببره، گفته به شرطی که بار و بنه نداشته باشین می برمتون، بجنب تا پر نشده، پاشو... محیا مانند انسان های گیج از جا بلند شد، پسرک جلو آمد و همانطور که روپوش محیا را در دست گرفته بود گفت: خانم دکتر، به خاطر خدا بیاین...آبجیم را نجات بدین، پدر و مادرم کشته شدن، من...من فقط همین آبجی برام مونده... منیژه با عصبانیت به پسرک نگاه کرد و گفت: ما مسافریم آقاپسر، ابجیت را برسون به بیمارستان... محیا بین دو راهی گیر افتاده بود، از یک طرف شتاب برای رفتن و نجات نوزاد داخل آغوشش را داشت و از طرفی وضع این شهر مردمش را میدید و می توانست کاری برایشان کند، او را مردد کرده بود منیژه نگاهی به چهرهٔ پر از شک و تردید محیا انداخت و‌گفت: بریم دختر، به فکر بچه تو بغلت باش، به فکر اون بچه توی شکمت باش! مگه برای دوباره دیدن همسر و مادرت له له نمی زدی؟! خوب بیا بریم، اگر نیای من خودم میرم هااا... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝