eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨اَلواسِع ⚡️اگرکسی ازبیکاری،کمبود رزق و قرض به مشکل خورده برای رهایی ازمشکلات 💫روزی ۱۳۷مرتبه ذکر« یا واسِع »را بگویدکه باعث پیداشدن کار،فراخی روزی وتوانگری می‌شود _____________🍁🍁🍁🍁 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر و مادر عزیز و گرامی بچه هاتون رو از داشتن خواهر و برادر محروم نکنید روزی و برکت فقط و فقط دست خداست❤️
🌸✨۷۳۰ مرتبہ براے موارد زیر توصیہ شده است✨ ⇦دفع دشـمن ⇦رفع هم و غم ⇦صحت بیمار ⇦خلاصے از زندان ⇦نجات از ظالم 📚صحیفه مهدیه _____________🍁🍁🍁🍁 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
✍🏻براے محبت وآشتی بین زوجین آیہ 14سوره آل عمران رابہ خوردنی مثل سیب ویا انجیر 41مرتبہ بخوانید وبہ هر دو بخورانید محبت بین آن ها زیاد گردد✨ 📚خواص الآیات ☆ @Dooa313
مامان جونم تو منو به دنیا بیار من قول میدم خونتو جارو کنم☺️
‍ ‍ 🍃🍂ختـــــــــمے جــــهت اجــــابت حـــــــاجـت🍃🍂 🔰 🌸✨به جهت هر حاجت مهم نقل شده که مدت هفت روز ، روزی صد بار سوره توحید را بخواند و میان ختم صحبت نکند، هنوز هفته تمام نشده به حاجتش خواهد رسید✨ 📚ختومات مقدم، ص 230 @Dooa313
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸رسول خاتم صلی الله علیه و آله: 🌸 «ما یمْنع الْمؤْمن أنْ یتّخذ أهْلًا لعلّ اللّه یرْزقه نسمهً تثْقل الْأرْض بلا إله إلّا اللّه.» «چه چیزی مؤمن را از داشتن خانواده مانع می شود؟ شاید خدا به او فرزندی دهد که زمین را با [گفتن] لااله الاالله سنگین سازد.» . وسائل الشیعه، ج20، ص14.
اگر کسی وقت شب 1000 بار ذکر در تصویر رو بگويد کار بسته او باز میشود 📚الصحیفة المهدیة، ص۱۹۶ 🍃✨💚🍃✨💚🍃✨💚🍃 ☆ @Dooa313
✨عزیز_شدن 💎 اگر خواهے نزد مردم عزیز باشے موقع بیرون آمدن از خانه این ذڪر را ۱۲ مرتبه بخوان و بہ خود بدم بسیار مجرب است ❥ 📘دوهزار دستورالعمل مجرب۳۰۸ ☆ @Dooa313
خودمو پنهان کردم اما معلوم بود فهمیده من اونجام که اومده از ترسم ساعتها اونجا موندم تا بره اما اون سر خیابون منتظر بود بینه من کی میرم کجا میرم از پیش مامانم که اومدم بیرون سریع یه اسنپ گرفتم و رسیدم خونه دستام یخ کرده بود حسین هم پشت هم زنگ میزد که کجایی اون شب یه شماره ناشناس باز زنگ زد میدونستم خودشه بلافاصله پیام داد میترسیدم پیام رو باز کنم نوشته بود خوشگلتر شدی خانوم فک کردی به همین راحتی بیخیالت میشم انقدر ترسیده بودم سریع بلاکش کردم اما میدونستم بیخیالم نمیشه حسین شب گفت مهلا جان میشه با مادرت راجع به من صحبت کنی؟ گفتم برای چی؟ گفت مهلا من علاقه ای که بهت دارم فقط برای دوستی نیست من دوستت دارم و میخوام باهات ازدواج کنم تو به مامانت بگو ببینیم چی میگه اگر اجازه میده من با خانواده ام صحبت کنم و بعد پایان ترم بیام خواستگاریت از حرفش کلی خوشحال شده بودم ولی نمیدونستم چطور به مامانم بگم از کجا شروع کنم نمیدونستم اصلا نظرشون چیه با هر سختی که بود با مامانم راجع به حسین صحبت کردم وقتی بهش گفتم پرستاری میخونه انگار خوشحال شده بودن با خواهرامم مشورت کرده بود اونام گفته بهش بگو به پسره بگه بیاد ببینیم چجوریاس بابامم راضی کرده بودن. شبی که به حسین گفتم خونواده ام جواب مثبت دادن که بیایی خیلی خوشحال شد زنگ زد و گفت بخدا قول میدم خوشبختت کنم خانومم روزای خوبی بود وقتی برگشتم دانشگاه سریع رفتم پیشش گفتم تو که حرف خواستگاری نمیزدی یهو چیشد که اینطوری شدی؟ ادامه دارد کپی حرام
گفت از اولشم نظرم همین بود فقط میخواستم بیشتر همو بشناسیم خانواده حسین اولش قبول نمیکردن بیان اما با اصرارهای حسین بعد پایان ترم اومدن خونمون این وسط نگرانی من از سمت سینا بود گذشت و رسید به شب اشنایی خونواده هامون شهری که حسین زندگی میکرد ۵ ساعت با شهر ما فاصله داشت مامانم شام خوبی درست کرد حسین یه داداش و یه خواهر داشت که هردوشونم اومده بودن پدرش خیلی پیر بود اما مادرش چوون تر بود آدمهای خوبی بنظر می اومدن ازهم خوششون اومده بود حسین از این بابت خیلی خوشحال بود منم همینطور بودم ولی هر بار که خوشحال میشدم پشتش سینا می اومد جلو چشمام مخصوصا عکسام با اون و تمام خوشحالی جای خودش به یه حس تلخ میداد خلاصه گذشت رسید به خواستگاری رسمی برام حلقه نامزدی گرفته بودن با یه دست لباس مجلسی کرمی رنگ حسین اون شب خیلی خوشحال بود چند برابر خوشحال تر از من نمیدونم اونموقع ها سینا کجا بود ولی پیداش نبود خواستگاری هم به خوبی و خوشی برگزار شد و قرار عقدمون گذاشته شد به اوایل ترم سه که رسیدیم جشنمون با چندتا از دانشجوهای دیگه توی دانشگاه برگزار شد اما دقیقا سه هفته بعد عقدمون وقتی که من و حسین باهم از دانشگاه برگشتیم خونه بابام اون اتفاق تلخ افتاد همین که رسیدیم دم در سینا دیدم داشت می اومد سمتون من که از ترس احساس کردم پاهام قفل شده دیگه توان برداشتن یک قدمم نداشتم فقط به قدم های سینا زل زده بودم که داشت نزدیک میشد يهو گفت آقا من با شما چند کلمه حرف دارم حسین که متوجه هیچی نبود گفت بفرمایید چیشده ادامه دارد کپی حرام
14.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شروع روز با کلام نور و پاکی اهل بیت در نزد خداوند متعال 🌹مقطعی که برای همیشه در تاریخ تلاوت ماندگار ماند👌👌👌👌 مقطعی شاهکار و غیر قابل وصف و طوفانی از استاد راغب مصطفی غلوش دیگه نمیدونم چه کلمه ای در وصف این تلاوت بگم 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📖 سوره احزاب آیات ۳۳ ( آیه تطهیر ) و ۳۴ ♥️ ♥️♥️ ♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️