eitaa logo
ندای رضوان🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
3 طبق گفته حرف‌های خودش خانواده اون مطمئناً راضی نمی‌شدند که من زنش شم اون ازم فرصت خواست و ازم قول گرفت که تا بعد از سربازی من با کسی ازدواج نکنم. قبول کردم سال بعد که درسمون تموم شد مهدی بلافاصله به سربازی رفت. اما از من خواست که قضیه رو به کسی نگم حتی مامانم تا خودش برگرده و با خانواده‌اش حرف بزنه . پدر مهدی اونقدر پول داشت که می‌تونست سربازیشو بخره اما طبق گفته خودش می‌خواست سربازی بره تا مرد بار بیاد . دو سالی که مهدی رفت سربازی خیلی به من سخت گذشت پدرم مدام بهم می‌گفت که باید با پسر عموم ازدواج کنم ولی من قبول نمی‌کردم و می‌گفتم که من هیچ علاقه‌ای بهش ندارم. همین طورم بود قضیه فقط مهدی نبود پسر عموم رو به چشم برادرم می‌دیدم و نمی‌تونستم زنش شم. اوضاع مالی ما زیاد خوب نبود پدرم کارگری می‌کرد و از همون طریق خرج من و دوتا خواهر کوچکتر از خودم که دبیرستانی بودن رو می‌داد . نمی‌دونستم با این اوضاع خانواده مهدی من رو قبول می‌کنند یا نه. ادامه‌دارد. کپی حرام‌
4 دیگه آخرای خدمت مهدی بود که خیلی بی‌طاقت شده مهدی بهم زنگ می‌زد و گفت تو رو خدا تحمل کن سربازیم دیگه داره تموم میشه خیلی زود میام خواستگاریت. با این حرفا امیدی گرفتم. بالاخره سربازی مهدی تموم شد و خانواده‌اش یه جشن باشکوه براش گرفتن اون موقع بود که بهش گفتن بریم خواستگاری نوه عموت. مهدی مخالفت کرده بود که من یه دختر دیگه رو می‌خوام و وقتی که گفته بود قراره با من ازدواج کنه خواهراش و مادرش مخالف کردن‌ و گفته بودن همونطور که ما با هم سطح خودمون ازدواج کردیم تو هم باید با یکی از اقوام خودمون که هم سطح خانواده ما باشه ازدواج کنی. اما مهدی زیر بار نرفته بود و یه روز که با پدرش اومده بودن شهر ما بهم زنگ زد و گفت می‌خوام با پدرم بیایم خونتون وقتی که اومدن پدرش با دیدن من خیلی خوشحال شد و گفت به پسرم تبریک میگم بابت یه همچین انتخابی. مهدی و پدرش خیلی آدم‌های خوبی بودن و قرار بر این شد که هفته آینده با خانواده بیام خونمون برای خواستگاری. ادامه‌دارد. کپی حرام‌