#ازدواجغلط4
درست نبود که به خاطر فقر و اینکه پسرش شغل آزاد داره دست رد به سینهشون بزنم.
قبول کردم اما گفتم قبلش انگشتر رو در می آرم تا مامانم با داداش حرف بزنه اگه موافقت کرد دوباره انگشتر رو دستم میکنم... به هر حال برادر بزرگترم و جای پدرم بود اگر همچین کاری میکردم بدون اجازه یعنی بیاحترامی بهش کردم. ربابه ربابه خانم قبول کرد روز بعدش مامان جریان رو به داداشم گفت...
داداشم گفت _ احسان پسر خوبیه من کار خلافی ازش ندیدم اگه نظر خود فاطمه مثبته مبارکش باشه.
آخر هفته ربابه خانم با بچههاش به خونمون اومدن مجدداً حلقه نشون رو دستم کردن و صیغه ای رو بینمون خوندن
به این ترتیب من به عقد احسان در اومدم.
ادامه دارد.
کپی حرام.