#اضافه ۱
من و شوهرم باهم همشهری بودیم اومدن خواستگاریم و با هم ازدواج کردیم سه چهار سال از من بزرگتر بود محمود شوهرم بچه اول بود و بقیه از اون کوچیکتر بودن، مرد خوب و مهربونی بود از خانواده ای ثروت مند خانواده هر دومون اصرار زیادی رو انجام رسم های مختلف و انجام به همشون داشتن، با تمام این تفاسیر ما ازدواج کردیم و رفتیم سر زندگیمون چند سالی از زندگیمون گذشت که خانواده ش فشار میاوردن بچه دار بشید و ما نوه میخوایم منو محمود هر چی اقدام کردیم موفق نشدیم اخر بعد از چندماه رفتیم دکتر و ازمایش دادیم تو ازمایش مشخص شد که مشکل از محمود هست و تقریبا غیرقابل درمان هست ضربه سختی خوردم دوس داشتم ازش جدا بشم دلممیخواست مادر بشم ولی حمایت نمیشدم چون طلاق رو بد میدونستن و میگفتن عیب هست با همین رسمای مسخره من از مادر شدن محروم شدم
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌