eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ امیر که اومد خواستکاریم گفت تازه از زنش جدا شده و یه پسر دوساله داره که فعلا پیش مادرشه.اونموقع من سی و هفت سالم بود ‌و میدونستم مورد بهتر برای ازدواج سراغم نمیاد برای همین قبول کردم. چندماه بعد با امیر ازدواج کردم و زندگی خوبی رو باهاش داشتم به استثنای اون روزی که شایان رو از زنش تحویل میگرفت. شایان مدام گریه میکرد و مامانش رو میخواست اما امیر با بیرحمی تمام گاهی اون رو کتک میزد اوایل دلم برای شایان میسوخت اما وقتی خودم باردار شدم دیگه اصلا حوصله ش رو نداشتم برای همین از امیر خواستم که دیگه شایان رو به خونه نیاره و اجازه بده اخر هفته هاهم پیش مادرش بمونه و اوهم به حرفم گوش میداد. ماه پنجم بارداری بودم که یروز امیر گفت مادر شایان داره ازدواج میکنه و من مجبورم شایان رو بیارم پیش خودمون یادمه اون شب اونقدر گریه کردم و خواهش و تمنا که حضانت شایان رو برای همیشه به مادرش بسپره ادامه دارد کپی حرام
۲ تا من هم بتونم با خیال راحت بچه خودم رو بزرگ کنم اما زنش قبول نکرد و گفته بود همسر جدیدش با حضور شایان مشکل داره و از ماه بعد شایان برای همیشه باما زندگی میکرد. اونموقع شایان چهارسالش تموم شده بود اما یه بچه ی غرغروی بداخلاق بدعنق بی ادب بود که من با اون وضعیت بارداریم اصلا حوصله ی نگهداری ازش رو نداشتم اما بخاطر خواهش های امیر و ناراحت نشدنش چیزی بروز نمیدادم برای همین وقتی امیر نبود همه ی دق دلیم رو سر اون بچه خالی میکردم. روز به روز اون بچه عصبی تر و پرخاشگر تر میشد و من هم بی حوصله تر و عصبی. ماههای اخرم بود که به امیر گفتم دیگه خسته شدم یمدت باید شایان رو بسپره به مادرش اما اون زن قبول نمیکرد.امیرهم خیلی مسوولیت پذیر نبود و فقط با کتک حرفهاش رو به شایان میفهموند ادامه دارد کپی حرام
۳ اون روزها منم عصبی تر از قبل بودم ‌و در اوج عصبیانیت دست روی شایان بلند میکردم ولی بعدش خودم پشیمون میشدم. تا اینکه دخترم به دنیا اومد مسوولیت شایان از یه طرف بچه ی خودم از طرف دیگه خیلی خسته م میکرد دخترم بزرگ و بزرگتر میشد شایان هم همینطور تا اینکه شایان دیپلمش رو گرفت رابطه ی ما دوتا هیچوقت باهم خوب نبود اما نسبت به دخترم همیشه بامحبت رفتار میکرد اونموقع شادی کلاس هشتم بود یروز که خواستم با ماشین ببرمش مدرسه شایان گفت خودم میرسونمش.من هم چون کمردرد داشتم قبول کردم. ظهر طبق معمول همیشه با ماشین جلوی مدرسه ی شادی هرچه منتظرش شدم نیومد. وارد حیاط مدرسه شدم دیگه کسی نمونده بود از سرایدار که پرسیدم گفت همه بچه ها رفتند و کسی تو مدرسه نمونده. ادامه دارد کپی حرام
۴ برگشتم خونه اما شادی هنوز برنگشته بود تا یکی دوساعت منتظرش شدم وقتی خبری نشد به شایان زنگ زدم که اظهار بی اطلاعی کرد سرش داد زدم و گفتم چه بلایی سر بچم اوردی؟ صبح خودت بردیش مدرسه اما هنوز برنگشته لابد تو بلایی سرش اوردی؟ با ناراحتی گوشی رو قطع کرد هرچی تماس گرفتم جواب نداد.نگران شادی بودم پس به امیر زنگ زدم که گفت خودم پیگیری میکنم همون لحظه شایان سررسید و سراغ شادی رو میگرفت نمیتونستم بیشتر ازین منتطر بمونم پس راه افتادم به سمت کلانتری شایان هم همراهم اومد به خودش مشکوک بودم پس ازش شکایت کردم نمیدونم چی ازش پرسیدند و چی جواب گرفتند که بازداشتش کردند. امیر از دستم عصبانی بود و میکفت اون بیگناهه .تاصبح تو کوچه پس کوچه های شهر و تک تک خونه ی دوستا و هم کلاسیهای شادی دنبالش میگشتیم ادامه دارد کپی حرام
۵ شایان رو ازاد کردند و گفتند اون بیگناهه اما من میگفتم کار خودشه. تا چند روز خبری از شادی نبود تا اینکه از کلانتری تماس گرفتند و گفتند شادی رو پیدا کردند وقتی با امیر کلانتری رفتیم هنوز فکر میکردم کار شایان باشه اون از من متنفر بود و شاید ابراز محبتهاش به شادی همش ظاهرسازی بوده تا بتونه ما رو گول بزنه. اما با چیزی که از زبون پلیس شنیدم خشکم زد شادی اونروز اصلا به مدرسه نرفته بوده. بعد ازینکه شایان اون رو جلوی مدرسه پیاده کرده و رفته، شادی بجای رفتن به مدرسه با دوست پسرش که متاسفانه قاچاقچی انسان بوده و دختران رو با طرح دوستی گول میزده رفته بیرون ... و‌ او هم طبق نقشه ی قبلی شادی رو با ابمیوه ی مسموم بیهوش کرده و به همکاراش تحویل داده.وقتی فهمیدم شایان هیچ دخالتی در اون جریانات نداشته از خودم خجالت کشیدم... ادامه دارد کپی حرام
۶ درسته شایان بدون محبت و توجه مادر بزرگ شده بود اما از شادی که اونهمه توجه و محبت ازمون دیده بود به مراتب تربیت بهتری داشت. درسته که من از شایان متنفر بودم و همیشه اون رو مزاحم ارامش زندگیم میدونستم اما اون برادری دلسوز و مسوولیت پذیر برای دخترم بود کاش موقع ازدواج در مورد حضور شایان جدیتر فکر کرده بودم تا بعدها بخاطر حضور دایمیش نه خودم اذیت میشدم و نه اون رو اذیت میکردم. اون بچه بخاطر بی مسوولیتی و بی مهری مادرش مجبور بود با ما زندگی کنه اما من بجای اینکه درکش کنم همه ی دق دلیم رو از بی مسوولیتیهای امیر و مادر شایان سر اون بچه خالی میکردم. شایان با من فرق داشت منی که ادعای انسانیت میکردم سالها اون رو اذیت کرده بودم اما اون همیشه هوای دخترم رو داشت. پایان کپی حرام