#تکبر ۱
توی خانواده معمولی با سطح مالی پایین به دنیا اومدم تو خونه ما پسرا جایگاه ویژهای داشتن، توی اقوام هم اونی که پسر به دنیا میآورد یا پسراش از بقیه بیشتر بود جایگاه ویژهای داشت و احترام بیشتری بهش میگذاشتن
مثل هر دختری منم دلم میخواست ازدواج کنم ولی میدونستم که یک پسر از خانواده پولدار سراغم نمیاد و باید با یکی تو سطح مالی خانواده خودم ازدواج کنم مادر بزرگم شدیدا عاشق پسر بود با اینکه مادرم دختر خودش بود ولی مدام به مامانم میگفت اگه عرضه داشتی صاحب پسر میشدی و زندگیت بهتر بود
مامانم اصلاً اهمیتی به این حرفها نمیداد و میگفت دختر بودن یا پسر بودن مهم نیست خوب بودن بچه مهمه
ولی من توی ذهنم رفته بود که بچه پسر خوبه توی رویاهام همیشه وقتی ازدواج میکردم صاحب ی عالمه پسر بودم و دختر نداشتم.
دیپلمم رو گرفتم چون توان مالی رفتن به دانشگاه نداشتیم بیخیال درس شدم و نشستم گوشه خونه تا زمانی که برام خواستگار بیاد امیدی به ازدواج با پسر پولدار نداشتم اما همیشه زندگی ادمو غافلگیر میکنه پسری اومد خواستگاریم که اوضاع مالیشون خیلی خوب بود و خانوادهشون حسن شهرت زیادی داشتن، شوهرم پسر پنجم خانواده بود و بقیه برادرهاش همه ازدواج کرده بودن احساس خوشبختی و برتری زیادی نسبت به بقیه داشتم از اینکه عروس همچین خانوادهای شدم به خودم افتخار میکردم
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#تکبر ۱ توی خانواده معمولی با سطح مالی پایین به دنیا اومدم تو خونه ما پسرا جایگاه ویژهای داشتن، تو
#تکبر ۲
جواب مثبت دادمو خیلی زود عقد کردیم دوران عقد با شوهرم همیشه در حال گشت و گذار بودیم خانواده شوهرم علاقه زیادی به پسر داشتن در واقع خیلی اهمیت میدادن ولی متاسفانه یا خوشبختانه برادر شوهرام هر کدوم دو تا دختر داشتن و زنهاشون نتونسته بودن پسر به دنیا بیارن.
از همون موقع عقد مادر شوهرم یک بچه پسر توی بغلم گذاشت با این امید که بچه من پسر بشه و مدام توی هر موقعیتی که قرار میگرفتیم بهم میگفت تو دیگه بچهات پسره و منو سربلند میکنی
گاهی اوقات که با مادر شوهرم تنها میشدم بغض میکرد و با ناراحتی میگفت همیشه دلم میخواست ی نوه پسر داشته باشم که افتخار خانوادمون بشه ولی هیچ کدوم از جاریهات نتونستن پسردار بشن و باعث افتخار ما بشن تو رو خدا حداقل تو یک پسر بدنیا بیار که منم بتونم توی مردم سرمو بالا بگیرم و خودمو نشون بدم بهش گفتم مامانِ من چند تا پسر داشته خالههامم همه پسر به دنیا آوردن شک نکنید که منم پسرزام و براتون یه نوه پسری به دنیا میارم من باعث افتخار شما و تمام خانواده میشم و حتماً حتماً براتون پسر میارم
مادر شوهرم خیلی مطمئن بهم نگاه میکرد و میگفت میدونم که تو افتخار خانوادهای و منو سربلند میکنی و آرزوم رو برآورده میکنی دلم میخواد یه نوه پسر بغل بگیرم و بعد بمیرم
جاری هام چون پسر نداشتن همیشه توی هر جمعی میخواستن نظر بدن مادر شوهرم خیلی محکم بهشون میگفت اگه عرضه داشتید الان یه پسر به دنیا آورده بودین لازم نکرده شماها حرف بزنید اونام ساکت میشدن و هیچی نمیگفتن
اما در عوض خیلی هوای منو داشت چون فکر میکرد قراره براش پسر به دنیا بیارم و می خواست همیشه شادم کنه
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#تکبر ۲ جواب مثبت دادمو خیلی زود عقد کردیم دوران عقد با شوهرم همیشه در حال گشت و گذار بودیم خانواده
#تکبر ۳
بعد از چند ماه بالاخره عروسی گرفتیم از همون اول عروسی فشارهای مادر شوهرم روی ما زیاد شد که زودتر بچهدار بشیم گفت دلم میخواد یه نوه پسر بغل بگیرم خسته شدم از بس دختر بغل گرفتم
چند باری شوهرم بهش اعتراض کرد و گفت ما فعلاً قصد بچهدار شدن نداریم میخوایم بچرخیم و از زندگیمون لذت ببریم
ولی مادر شوهرم اصلاً قبول نمیکرد و حرفش یک کلمه بود بعد از یک سال التماسهای مادر شوهرم بالاخره کوتاه اومدیم و قرار شد بچهدار بشیم مادر شوهرم به جاریهام کلی پز داده بود و گفته بود که قراره من براش پسر به دنیا بیارم
جاریام رفتار خیلی خاصی با من داشتن نمیتونستم از نوع برخوردشون متوجه بشم با من خوبن یا بدن ولی چهارتایی همیشه با هم بودن وقتی میرفتم کنارشون از نوع رفتارشون مشخص متوجه میشدم که جایگاهی پیششون ندارم ولی بازم کنارشون میرفتم و سعی میکردم با هم روابط دوستانهای داشته باشیم ولی اصلاً محل به من نمیذاشتن و تحویلم نمیگرفتن کم کم خودمم متوجه شدم که جایی کنارشون ندارم وقتی که میرفتیم مهمونی یک جابب مینشستم که کنار اونا نباشم.
دوران بارداری راحتی داشتم مادر شوهرم و شوهرم هر دو مراقبم بودن و نمیذاشتن آب توی دلم تکون بخوره از همون اول که باردار بودم مادر شوهرم مدام بهم میگفت مواظب پسرمون باش و بچه تو پسره
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#تکبر ۳ بعد از چند ماه بالاخره عروسی گرفتیم از همون اول عروسی فشارهای مادر شوهرم روی ما زیاد شد که
#تکبر ۴
چند بار شوهرم بهش گفت اینجوری نگو ممکنه بچه دختر بشه و بخوره توی ذوقت و ابرو ریزی بشه
ولی مادر شوهرم میگفت من مطمئنم که این بچه پسر و من قراره به آرزوم برسم
کم کم خودمم باورم شده بود که بچهام پسره برای همه قیافه میگرفتم و همه جا با پز و کلاس بهشون میگفتم که مطمئنم بچهام پسره و همه تحسینم میکردن. حداقل جلوی خودمم که شده این کارو انجام میدادن و دلم خوش بود بالاخره روز سونوگرافی فرا رسید و میدونستم که امروز دکتر بهم میگه بچهام چیه با اینکه باور داشتم پسره و مطمئن بودم ولی ته دلم استرس داشتم و میترسیدم که مبادا بگن دختره و جلوی فامیل و اطرافیان سکه پول بشم خیلی استرس داشتم و دستامو به هم میمالیدم شوهرم که میدونست ناراحتیم برای چیه بهم گفت انقدر خودتو ناراحت نکن محل به حرف مادرمم نذار بچه چه دختر چه پسر عزیزه مامانم دلش میخواد یه نوه پسر داشته باشه ولی اگر بچه مام پسر نشه جرمی انجام ندادی که فدای سرت من خودم عاشق اینم که دختر داشته باشم محل حرف بقیه هم نذار ما بچهمون هرچی که باشه برامون عزیزه
حرفهای شوهرم تا حدودی آرومم میکرد بالاخره وارد اتاق شدم و دکتر بعد از کلی معاینه و سفارشات مختلف بهم گفت بچهات پسره
احساس میکردم دنیا رو بهم دادن نفس راحتی کشیدم و خیالم راحت شد که بچهام پسره با افتخار از اتاق سونوگرافی بیرون اومدم و رو به شوهرم گفتم بچهمون پسره
خوشحالی شوهرم خیلی عادی و معمولی بود انگار براش مهم نبود جنسیت بچه چیه فقط به سلامتش اهمیت میداد وقتی به مادر شوهرم گفتم سونوگرافی گفته بچهام پسره از شدت خوشحالی گریه میکرد و میپرید نماز شکر خوند جشن گرفت، اما در عوض جاریهام مشخص بود که اصلاً خوششون نیومده و محلم نذاشتن منم توی اینستا استوری گذاشتم که خدا هرکیو بیشتر دوست داشته باشه بهش پسر میده
همون شب دیدم که جاریهامو برادر شوهرام با اخم بهم نگاه میکردن و تحویلم نمیگرفتن شوهرم بهم گفت اون استوریت اشتباهه و باید پاکش کنی
اما اهمیتی ندادم مادر شوهرم خیلی بهم احترام میزاشت و مراقبم بود
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#تکبر ۴ چند بار شوهرم بهش گفت اینجوری نگو ممکنه بچه دختر بشه و بخوره توی ذوقت و ابرو ریزی بشه ولی
#تکبر ۵
وقتی که مهمونی میرفتیم منو مینشوند کنار خودش و به بقیه میگفت کار کنید عروسم قراره برام پسر بیاره حامله است و نباید تکون بخوره
حتی مامانم سیسمونیمم پسرونه گرفت و هر بار که میرفتیم دکتر بهم میگفتن بچهات پسره و من با کلی افتخار از اونجا میومدم بیرون یک جوری به بقیه مادرا که بچههاشون دختر بود نگاه میکردم انگار که فقط من حامله م و اونا ننگ کردن همه جا با غرور بودم و شوهرم بهم میگفت این غرور خیلی بده و باعث نابودیت میشه غرورتو بذار کنار مگه تو خودت دختری بده؟ مگه مامانت کار بدی کرده دختر به دنیا آورده؟
ولی من اصلاً به حرفش گوش نمیدادم بالاخره روز زایمانم فرا رسید و رفتم بیمارستان وقتی بچه به دنیا اومد به پرستاره گفتم پسرمو بده میخوام بغلم کنم ناباور نگاهم کرد و گفت متوجه منظورت نمیشم عزیزم شما دختر به دنیا آوردی
چشمهام تیره و تار شد سرم گیج میرفت و باورم نمیشد که این اتفاق افتاده فکر میکردم بچه پسره به پرستاره گفتم سونوگرافی به من گفت بچه م پسره الان شما به من میگی دختر بدنیا اوردم نکنه بچه منو جابجا کردین؟
پرستار سریع اخم کرد و گفت این چه حرفیه خانم سونوگرافی که جوابش ۱۰۰ در ۱۰۰ نیست بعدم مگه میشه که ما بچه یک نفرو جابجا کنیم و بهش دروغ بگیم اصلاً این بچه از اتاقی که به دنیا آوردی بیرون نرفته حواست باشه چه حرفی داری میزنی
ناچار نگاهش کردم و گفتم خانم تو رو خدا بگو که با من شوخی نمیکنی و این بچه پسره من آبروم همه جا میره
پرستار که مشخص بود حسابی از دستم ناراحته اخم هاشو توی هم کرد و گفت به من ربطی نداره که آبروت چی میشه من فقط وظیفمه اینجا بهت کمک کنم که دارم کارمو انجام میدم بچه ات دختره الانم میدم بغلش کنی که خیالت راحت بشه
توی جام دراز کشیدم و به سقف خیره شدم تمام برنامههام حسابی به هم ریخته بود دنیا روی سرم خراب شد این همه پز دادم و به خودم مغرور شدم و حالا بچهام دختره ممکنه همه فکر کنن دروغ گفتم به محض اینکه شوهرم رو دیدم شروع به گریه کردم و ماجرا رو براش تعریف کردم وقتی فهمید بچه دختره به سمتش رفت خیلی خوشحال بود و گفت جنسیت که مهم نیست مهم اینه که بچه سالم باشه
بغلش کرد بهش گفتم حواست هست چی دارم میگم آبروی من رفت
شوهرم بلند خندید و گفت فدای سرت گاهی سونوگرافی اشتباه میکنه و این عادیه
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#تکبر ۵ وقتی که مهمونی میرفتیم منو مینشوند کنار خودش و به بقیه میگفت کار کنید عروسم قراره برام پ
#تکبر ۶
اون شب شوهرم اصلاً براش مهم نبود که چه اتفاقی افتاده و هیچ اهمیتی نداد فرداش که مرخص شدم خانواده شوهرم به دیدنمون اومدن مادر شوهرم با ذوق بچه رو بغل کرد و گفت بالاخره نوه پسرم رو بغل کردم
من گریه میکردم و همه فکر میکردن اشک شوقه تا اینکه شوهرم گفت دخترم خیلی خوشگله مگه نه؟
مادرشوهرم که حسابی جا خورده بود گفت مگه نگفتید بچه پسره؟
شوهرم اروم گفت سونوگرافی اشتباه کرده و بچه دختر بوده که فکر نمیکنم مهم باشه مهم سلامت بچه است نه هیچ چیز دیگه
مادر شوهرم با اکراه بچه رو سر جاش گذاشت و گفت ولی من فکر میکنم زن تو تمام این مدت ما رو گول زده و فریبمون داده که ما فقط دوستش داشته باشیم بالاخره که دستت رو میشد دختر تا کی میخواستی از من مخفی کنی تو فقط قصدت سو استفاده از ما بود و میخواستی گولمون بزنی من که از اینجا میرم
مادر شوهرم فوری رفت شوهرم رو به بقیه گفت سونوگرافی اشتباه کرده و جنسیت بچه رو جابجا گفته ولی دختر پسر بودنش برای من مهم نیست جاریهام به حالت تمسخر از خونمون رفتن وقتی که تنها شدیم شوهرم بهم گفت میدونی چیه هرچی بخواد همون میشه شاید خدا به ما پسر داد ولی انقدر که تو مغرور بودی و فخر فروشی کردی که پسر داشتن چقدر مهمه نتیجه دختر شد شایدم بچه از اول دختر بود و خدا به دل اون سونوگرافی انداخته بود که اشتباهی ببینن و فکر کنن پسره ولی در هر صورت بازنده این ماجرا تو بودی جنسیت بچه هیچ فرقی نداره برات مهم نباشه که دختره یا پسر
من درس بزرگی گرفتم درسته که آبروم رفت و تا مدتها کسی محلم نمیذاشت حداقل فهمیدم که بین بچهها نباید تفاوت قائل شد دختر یا پسر هر دو هدیه خدا هستند و باید به خوبی ازشون نگهداری کنیم
پایان
کپی حرام