eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ مدتی بود که وضع مالی همسرم در بین همه اعضای خونواده ی خودم و اقوام خودش خیلی بهتر شده بود و هرروز پیشرفتهای جدیدی حاصل میشد... فقط همسر من بود که ماشین مدل بالای خارجی داشت اولین کسی که خط و گوشی تلفن همراه خرید من و همسرم بودیم اولین کسی که صاحب باغ و ویلا شد ما بودیم و من از اینکه همیشه از دیگران جلوتریم خیلی خوشحال بودم کم‌کم به جایی رسیدیم که مقام خودم رو از بقیه بالاتر میدیدم و متوقع بودم تا همه باهام با احتدام برخورد کنند... همه ز سر محبت باهام خوب برخورد میکردند و من فکر میکردم بخاطر تفاوت زیادمون با بقیه‌ست... ادامه دارد...
۲ به قدری با همکاران و دوستهای جدیدِ خودم و همسرم مهمونیهای پرزرق و برق داشتیم که دیگه مهمونیها و دورهمیهای خونوادگی بهم نمیچسبید کم‌کم از خونواده‌هامون دور شدیم .. دوتا پسر داشتم که گاهی در طول سال فقط دوسه بار پدربزرگ مادربزرگها و دایی و خاله و عمو و عمه‌سون رو میدیدند... فکر میکردم ارتباط با ادمای پولداری که وجهه اجتماعی بالایی دارند برای تربیت بچه‌هام به مراتب بهتر از ارتباط با خونواده‌های خودمو همسرمه... ادامه دارد...
۳ چند سالی به همین روال گذشت به طوری که حتی در مناسبات جشن و و عروسی و ختم و عزای اقوام هم شرکت نمیکردیم مگه اینکه نسبت خیلی نزدیکی داشته باشیم...غرق در خوشی و لذتهای دنیایی بودیم... گاهی خونوادم من رو از اینکار منع میکردند و میگفتند پیگیری کن ببین همسرت اینهمه ثروت رو از کجا میاره شاید از راه حلال نباشه من هم این حرفهای اونهارو بنای بر حسادتشون میگذاشتم و فکر میکردم چشم دیدن خوشبختی مارو ندارند بهشون گفتم همسرم عرضه داره و میتونه پولدار باشه شما هم باعرضه باشید جلو میفتید از اون به بعد کاملا ازشون فاصله گرفتم. ادامه دارد...
۴ تا اینکه یکبار متوجه خیانت همسرم شدم و وقتی بهش گفتم ادعا کرد پشیمونه و دیگه تکرار نمیکنه اما دروغ میگفت چند بار دیگم اتفاق افتاد پسرام مشغول گناه و خطا شده بودند و من تازه متوجه ماجرا بودم.... تربیتشون شدیدا به قهقرا رفته بود و همه‌ی اعتماد بنفسشون فقط دارایی پدرشون بود ... اما مدتی بعد همسرم گفت شریکش سرش کلاه گذاشته و ما رو به خاک سیاه نشونده و من و بچه‌هام رو بدبخت کرد... بعدا فهمیدم یکی از زنهایی که با همسرم ارتباط داشت با ترفندهایی که فقط خودش بلد بود تونسته بیشتر دارایی مارو تصاحب کنه... ادامه دارد...
۵ خونه و ماشین و زندگی رو کم‌کم از دست دادیم. طوری که حتی توان اجاره کردن یه خونه معمولی رو هم نداشتیم ...اونقدر از اقوام و خانواده فاصله گرفته بودیم که روی کمک گرفتن ازشون رو نداشتیم. یه مدت با بدبختی و نداری گذران زندگی کردیم چند وقت بود که همسرم مدام با پسرام جنگ و دعوا میکنه تا اینکه یه روز فهمیدم پسر بزرگم معتاد شده و بحث و دعواها سر اونه... پسرم به باباش گفت تو بخاطر خودخواهی و خیانت مارو به خاک سیاه نشوندی پس حق دخالت تو زندگیمون نداری سر همین حرف دعواشون اونقدر بالا گرفت که پسرم با قهر از خونه بیرون رفت و تا چند روز ازش بیخبر موندیم... ادامه دارد...
۵ خونه و ماشین و زندگی رو کم‌کم از دست دادیم. طوری که حتی توان اجاره کردن یه خونه معمولی رو هم نداشتیم ...اونقدر از اقوام و خانواده فاصله گرفته بودیم که روی کمک گرفتن ازشون رو نداشتیم. یه مدت با بدبختی و نداری گذران زندگی کردیم چند وقت بود که همسرم مدام با پسرام جنگ و دعوا میکنه تا اینکه یه روز فهمیدم پسر بزرگم معتاد شده و بحث و دعواها سر اونه... پسرم به باباش گفت تو بخاطر خودخواهی و خیانت مارو به خاک سیاه نشوندی پس حق دخالت تو زندگیمون نداری سر همین حرف دعواشون اونقدر بالا گرفت که پسرم با قهر از خونه بیرون رفت و تا چند روز ازش بیخبر موندیم... ادامه دارد...
۶ یه روز وقتی برگشت که حسابی غرق در اعتیاد شده بود از ترس اینکه پسر کوچکمم ترکمون نکنه و از دستمون نره مقابل خطاهاش کوتاه میومدیم...مدتی بعد پسر بزرگم که ترک موتور دوستش نشسته بود رو توی تصادف از دست دادیم... پسر کوچکمم به خاطر مصرف زیاد مواد اوردوز کرد و از دست دادیم...تا خرخره غرق در بدبختی شده بودیم اقوام برعکسِ ما هیچوقت مارو تنها نگذاشتند... خیلی تلاش کردند کمکمون کنند وگرنه من و همسرم از فرط غم و غصه روونه ی تیمارستان میشدیم. یه روز همسرم با گریه خودش رو نفرین می‌کرد می‌گفت مادر پدرم و برادرهام خیلی بهم میگفتند دست از مال حرام بردار ولی من گوش نکردم آخرش همون اموال باعث ازبین رفتن آبرو و از دست دادن جگرگوشه‌هام شد ... اونا راست میگفتند خوردن مال حرام عاقبت خوشی نداره پایان.