ندای رضوان
#ثروت_شوهرم ۱ بابام وضع مالی خیلی بدی داشت یادمه هر چقدر می دویید و تلاش می کرد به هیچ جا نمی رسید
#ثروت_شوهرم ۲
تلاش های مادرشوهرم و تو تمام این سالها باعث شده بود که به این نتیجه برسم که شوهرم هیچ جوره دست از من نمی کشید زندگی من خیلی قشنگ بود دخترم حسابی به پدرش وابسته بود و با همدیگه زندگی قشنگی داشتیم و مادرشوهرم همچنان برای شوهرم دنبال یه زن خوب می گشت و می رفت براش دختر می دید اما شوهرم محل بهش نمیذاشت چند بار که من ناراحت شدم و خیلی حرص خوردم بهم گفت مهم منم که تو رو خیلی دوست دارم و عاشقتم دیگه به حرف بقیه چرا اهمیت میدی که ببینی چه خواسته ای دارن مهم ماییم که با هم خوشبختیم بذار بره برای خودش دختر بببینه من که خواستگاری کسی نمی میرم و کسی جز تو ملکه قلبم نیست
منم دلخوشیم همینا بود تا اینکه کم کم سردردهای شوهرم شروع شد هر کاری می کردم که سردردش خوب بشه خوب نمیشد و بدترم میشد هرچی هم بهش می گفتم برو دکتر به حرفم گوش نمیداد بارها بهش التماس کردم که بیا بریم دکتر شاید مشکل جدی باشه ولی به حرفم گوش نمی کرد و قبول نمی کرد که بریم دکتر
هر روز سردردهاش بیشتر از قبل می شد و کاری هم از دست من بر نمیومد و حتی به حرفم گوش نمی داد بالاخره دیگه از درد طاقت نیاورد و رفت دکتر تشخیص دکتر سرطان بود خیلی دلواپسش بودم شوهرم به محض اینکه فهمید سرطان خون داره همه اموالشو زد به نام من بهش گفتم چرا این کارو می کنی
گفت دکتر بهم گفته که سرطان من از نوع بدخیپه منم که خودم میدونم میمیرم پس لزومی نداره چیزی به نام من باشه میخوام هرچی که دارم مال تو و دخترمون بمونه
بهش گفتم به خدا تو زنده مونی هر دکتری لازم باشه هرجای دنیا باشه میریم همه چیزو میفروشیم فقط تو رو نجات بدیم
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#ثروت_شوهرم ۲ تلاش های مادرشوهرم و تو تمام این سالها باعث شده بود که به این نتیجه برسم که شوهرم هی
#ثروت_شوهرم ۳
ولی شوهرم قبول نکرد گفت نمیخوام چیزی به نام من بمونه و یا خرج اضافه ای برای من بکنی وقتی همین دکترای کشورم دارن منو جواب میکنن دیکه تلاش بیشتر بیهوده است فقط میخوام همه چیز به نام تو بشه که خانواده ام بعد از مرگ من اذیتت نکنن خلاصه که شوهرم وقتی بیماریش علنی شد دیگه حالش خیلی بد بود و نمیتونست از جاش بلند بشه
یواشکی می دیدم که مادر پدرش خوشحالن و مدام میگن بعد از مرگش میدونیم با ثروتش چیکار کنیم
باورم نمی شد پسرشون تو تخت مریضی افتاده بود و رو به مرگ بود و اینا بجای اینکه ناراحتش باشن یا دنبال راه چاره باشن نشسته بودن برای ثروتش برنامه ریزی میکردن هیچی به هیچکس نگفتم که شوهرم همه چیزو به نامم زده میترسیدم بفهمن و دعوای بدی بشه
فقط تنها خواسته شوهرم این بود که تو منطقه پدریش دفن بشه بعد از اینکه شوهرم چند جلسه شیمی درمانی کرد متاسفانه بدنش دوام نیاورد و فوت کرد فوت همسرم خیلی برای من سخت بود ضربه روحی سختی خوردم تا چند روز حالم خوب نبود و باهام حرف میزدن نمیفهمیدم چی میگن فقط توی سرم یه صدایی میپیچید که میگفت تنها عشق زندگیم رفت
خانواده شوهرم بعد از فوتش به من گفتن ما رسم داریم تا سه ماه تو با دخترت با ما زندگی کنید
گفتم یعنی چی
گفت تا سه ماه باید اینجا باشید و از اینجا نرید
پدرشوهرم افتاد دنبال کارای انحصار ورثه به من گفت اگر هیچی نخوای من دخترتو بهت میدم در صورتی که شوهرم قبل از مرگ خضامت کامل دخترمونو به من داده بود اما من هیچی نگفتم
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#ثروت_شوهرم ۳ ولی شوهرم قبول نکرد گفت نمیخوام چیزی به نام من بمونه و یا خرج اضافه ای برای من بکنی
#ثروت_شوهرم ۴
دلم نمی خواست اونجا بمونم ولی مجبور بودم چند وقتی رو اونجا بودیم اما وقتی سفره پهن میکردن همه شون غذا میخوردن ولی به من و دخترم هیچی نمیدادن میگفتن ما رسم داریم که تا چهلم تو و دخترت هیچی نخورید اگرم چیزی میخورید در حد نون خالی اونم خیلی کم که سیر نشید شما عزا دارید
من خیلی گرسنه بودم و دلم می خواست یه غذایی بخورم همه شون مینشستن دور سفره غذاهای رنگارنگ میخوردن بجز منو دخترم
گاهی اوقات دخترم از گرسنگی گریه می کرد و ازشون غذا می خواست اما می گفتن نه تو نباید غذا بخوری تو بابات مرده باید عزاداری کنی
می گفتم حداقل به بچه ام بدید کوچیکه گناه داره
می گفتن نه باباش مرده تازه میخواد بشینه به غذا خوردن؟ بچه ات باباش مرده بلید عزادار باباش باشه
خیلی برام سخت بود داشتم عذاب می کشیدم طرفی هم راه فراری نداشتم بیست روز تحمل کردم یه روز رفتم یواشکی یه کیک خریدم بردم پشت خونه تند تند میدادم دخترم بخوره که یه دفعه پدرشوهرم اومد سیلی خیلی محکمی به دخترم زد منم از موهام کشید برد خونه گفت بی شرف کارت به جایی رسیده که حالا میخوای پسر من مرده خودتونو سیر کنید شکم دریده آبروی منو توی کوچه میخوای ببری؟
اون روز به هر شکلی بود از زیر دست چدر شوهرم خودمو نجات دادم
مدت زیادی گذشته بود ولی هنوز چهلمش نیومده بود من در عذابی بودم که اصلا نمیتونم وصفش کنم یه چند وقتی گذشت که یه روز سفره پهن کردن
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#ثروت_شوهرم ۴ دلم نمی خواست اونجا بمونم ولی مجبور بودم چند وقتی رو اونجا بودیم اما وقتی سفره پهن می
#ثروت_شوهرم ۵
نهار زرشک پلو با مرغ بود دختر من دستشو برد سمت مرغ که شوهر خواهرشوهرم سیلی خیلی محکمی به دخترم زد و بلند گفت توله سگ بابات مرده تو میخوای غذا بخوری تو باید گشنگی بکشی به خاطر اینکه تو دیگه یتیمی چند وقت دیگ اموال بابات میفته زیر دستم خوب میدونم باید باهاتون چیکار کنم بچه یتیم و چه به مرغ و برنج تو باید دست خورده های بقیه رو بخوری و کهنه های مردمو بپوشی
یه دفعه داغ کردم گفتم تو کارت به جایی رسیده که دست رو بچه من بلند کنی به قول خودت یتیمه، دست رو بچه یتیم بلند میکنن؟ یا فکر کردی من اجازه میدم دست رو بچه ام بلند کنی و هر چی از دهنت در اومد بگی و من فقط نگات کنم اگه دندونی برای اون اموال تیز کردی باید بگم همش به نام خودمه هیچی به هیچ کدومتون نمیدم بچه امم بهتون نمیدم تو هم غلط کردی دست رو بچه من بلند می کنی
حمله کردم به شوهرخواهرشوهرم چند تا سیلی به اون زدم همه میخواستن بهم حمله کنن گفتم چیه بیاید بیاید حمله کنید بیاید منو بزنین بیوه پسرتونو بزنین هر کاری دلتون میخواد بکنین حیا رو خوردین شرفو قی کردین به بچه دو ساله دارین گرسنگی میدین به من دارین گرسنگی میدین که رسمتونو اجرا کنین بیاید منو بزنید تا ابروتون بره حرفتون بپیچه که دست رو بیوه عزادار پسرتون بلند کردید
یکدفعه همه عقب نشینی کردن اعصابم خیلی بهم ریخته بود با اینکه گرسنه بودم ولی ی طرفه سفره رو کشیدم و همه غذا ها و ظرف ها پخش شدن وسط خونه پدرشوهرم گفت گفتی اموال به نام کیه؟
پوزخندی زدمو گفتم به نام منه به داماد بگو خونه و مغازه منو خالی کنه که دفعه آخرش باشه میگه اموال میاد زیر دستم میدونم چیکارتون کنم
دوباره پرسید چرا باید به نام تو باشه؟
بلند گفتم چون پسرت میشناختتون وقتی فهمید مریضه گفت بیا همه چیزو بزنم به نامت که بعد از مرگم بابام بیچاره ات میکنه شکر خدا همه تون رو میشناخت
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#ثروت_شوهرم ۵ نهار زرشک پلو با مرغ بود دختر من دستشو برد سمت مرغ که شوهر خواهرشوهرم سیلی خیلی محکم
#ثروت_شوهرم ۶
سریع زنگ زدم به بابام گفتم بابا همین الان پاشو بیا دنبال من دیگه نمیخوام اینجا بمونم
وقتی که اسم پدرم و برادرم اومد همه عقب نشینی کردن و بابامم همراه برادرم بلافاصله اومدن دنبالم همونجا همه چیزو تعریف کردم برادرام حمله کردن به سمت شوهر خواهر شوهرم و تا میتونستن کتکش زدن و بعدم منو دخترمو بردم
به محض رسیدن به خونه بابام اولین کاری که کردم با دخترم سه روز فقط می رفتیم رستوران هرچقدر دلمون می خواست غذا خوردیم میخواستم کاری کنم که دخترم اون روزها رو از یاد ببره
تا چهلم شوهرم مشکیمو درنیاوردم براش عزاداری هم کردم ولی دیگه هیچ وقت برنگشتم پیش خانواده اش.
پدرشوهرم چند بار ازم شکایت کرد خواست دخترمو بگیره که با وجود وکلای مختلفی که داشتم موفق نشد و دخترم پیش خودم موند بعدشم که افتادم دنبال اجاره دادن خونه ها و مغازه ها که بتونیم مخارجمونو بدیم خونه و مغازه شوهرمم از خواهرشوهرم گرفتم درسته که دعوای بدی شد اما وقتی رسم اینکه زن و بچه متوفی تا چهلم چیزی نخورن وجود نداشته و اینا منو شکنجه میدادن فهمیدم با کمال میل تمام شرو دعوا رو به جون خریدم و بیرونشون کردم
الان چند سالی از فوت شوهرم میگذره واقعا هیچ مردی به چشمم نمیاد که بخوام باهاش ازدواج کنم و اصلا تصمیم ازدواج ندارم فقط و فقط دلم میخواد با دخترم دوتایی یه زندگی آروم و تجربه کنیم و زندگی خوبی هم داریم از خدا میخوام به همه زوج های جوون عمر طولانی بده که زمان زیادی با هم باشن نه مثل من و شوهرم که فرصت کوتاهی رو با هم بودیم و من خیلی عذاب میکشم
پایان
کپی حرام