eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ندای رضوان
۱ بنده ۲۴ ساله هستم و تو ی خانواده خیلی معمولی با سطح پایین به دنیا اومدم اعتقاد قلبی من این بود که شاید توی خانواده فقیر به دنیا بیام ولی اینکه خودم فقیر بمونم یا نه دست خودمه برای همه از همون دوران نوجوانی شروع کردم به تلاش کردن و کار کردن ۱۴ ساله بودم که به کلاس آرایشگری رفتم و بعد از اینکه یاد گرفتم شروع کردم به کار کردن اوایل توی آرایشگاه‌های مختلف و برای مردم کار می‌کردم تا اینکه تجربه کافی به دست آوردم و از کنار حقوقی که می‌گرفتم چند تا کلاس تخصصی رفتم و تونستم آرایشگاه خودم رو بزنم. اوایل آرایشگاهم وسایل آنچنانی نداشت و وضع و اوضاعم به اون صورت خوب نبود اما به مرور زمان اوضاع مالیم خیلی بهتر شد خیلی از خانم‌ها متوجه شدن آرایشگاه دارم و اسمم همه جا پخش شد و معروف شدگ مشتریام از مناطق مختلف می‌اومدن که فقط من کار آرایشیشون رو انجام بدم. بالاخره وقتی که دیدم کارم گرفته دانشگاه شرکت کردم همیشه رویای درس خوندن داشتم خداروشکر رشته‌ای که دوست داشتم قبول شدم در کنار کارم همزمان درسم می‌خوندم با اینکه خیلی برام سخت بود ولی لذت زیادی می‌بردم که دارم به آرزوهام می‌رسم درآمدم اونقدر بالا بود که تونستم دست خانواده م رو بگیرم و به اونا کمک کنم. توی دانشگاه ترم‌های آخر بودم که با یکی از پسرا آشنا شدم آدم به نظر خوبی میومد و منم حسابی شیفته ش شده بودم بهم گفت قصدم ازدواجه و نمیخوام ازت سواستفاده کنم و بعد رهات کنم ولی چون سنش از من بیشتر بود و از طرفی من هنوز رویاهای خودم رو داشتم اصلاً به ازدواج باهاش فکر نمی‌کردم فقط باهاش بودم بعد از مدتی آشنایی به حرفش عمل کرد و برخلاف باور ذهنیم واقعا به خواستگاریم اومد. ادامه دارد کپی حرام
۲ بعد از اینکه پدرم تاییدش کرد جواب مثبت دادم و عقد کردیم تو دوران عقد رابطه مون خوب بود و خانواده‌اش هم خیلی دوسم داشتن به جز جاریم. پدر شوهرم تاجر بود و پسراش هم در کنارش کار می‌کردن از همون اول جاریم نفرت خاصی نسبت به من داشت و اصلاً ازم خوشش نمی‌اومد اوایل نمی‌دونستم مشکلش با من چیه اما به مرور زمان متوجه شدم که دلیل نفرت جاریم از من حسادت زیادش به زندگیمه برادر شوهرم با اینکه از شوهر من بزرگتر بود ولی شدیداً درگیر اعتیاد بود و جاریم با حسادت زیادش نسبت به من فقط داشت خودش رو عذاب می‌داد دوران مجردیم هرچی که کار میکردم طلا میخریدم برای همین پس انداز زیادی داشتم قبل از ازدواج با شوهرم طلاها رو فروختم و پدرمم مقداری کمکم کرد و تونستم ی واحد آپارتمان بخرم همون موقع به بابام گفتم دیگه ازت جهیزیه نمی‌خوام و این پول به جای جهیزیه ام. بعد از ازدواج همه فهمیدن که من ی خونه دارم و اجاره دادمش وقتی جاریم متوجه شد خیلی بدش اومد و بهم گفت به عنوان ی دختر مجرد خیلی برات زیاده که یه خونه داشته باشی انشالله که راست بگی و با درامد خودت خریده باشی می‌تونستم جوابشو بدم ولی از نوع حرف زدنش و اون حس حقارتی که موقع حرف زدن داشت فهمیدم از حسادت داره می‌ترکه برای همین بی توجهی کردم مدتی از عقد ما گذشت و شوهرم بهم گفت تولد زن داداشمه و تو هم باید باشی هر چقدر بهش گفتم که نمی‌خوام باشم و بهونه بیار که نیام شوهرم قبول نکرد اجبارا رفتم اون موقع ی ساعت گرون قیمت مارک برای جاریم خریدم و به عنوان هدیه تولد بهش دادم. ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان
#حسد ۲ بعد از اینکه پدرم تاییدش کرد جواب مثبت دادم و عقد کردیم تو دوران عقد رابطه مون خوب بود و خان
۳ بعد از تولدش رفتم توی اتاق و کمی دراز کشیدم که وارد اتاق شد و بهم گفت حالت خوب نیست؟ انگار بارداری؟ بهش گفتم چی داری میگی ؟ پشت چشم نازک کرد و گفت مگه دروغ میگم با داداش زیاد میری مسافرت و همه جا رو می‌گردید حتماً بارداری که الان انقدر خسته‌ای دستشو گرفتم و بهش گفتم اگر من باردارم باشم به تو ربطی نداره حداقل مثل تو خودمو سبک نکردم با دوست پسرم فرار کنم که بعداً بشم زنش و زبونم کوتاه باشه اون روز خیلی از حرفش ناراحت شدم و همون لحظه وسیله هامو برداشتم و از خونشون خارج شدم حتی اجازه ندادم همسرم منو برسونه به هیچ کس حرفی نزدم اسنپ گرفتم و به خونه پدرم برگشتم شب خواهر شوهرم بهم پیام داد و گفت چی شد که یک دفعه رفتی؟ منم ماجرا رو براش گفتم اونم برام نوشت غلط کرده اصلاً محل اون نذار اون به خاطر اینکه زندگی خودش خراب شده از تو بدش میاد و باهات لج می‌کنه کارش اشتباهه ما خودمونم می‌دونیم که اون داره اشتباه می‌کنه ولی به خاطر برادرم و شرایط زندگیشون چیزی بهش نمیگیم خواهر شوهرم بهم گفت چند باریم تلاش کرده زیراب تورو پیش ما بزنه ولی ما محلش نذاشتیم گذشت تا اینکه عروسی گرفتیم مراسم عروسیم خیلی باشکوه برگزار شد جاریم مدام گریه زاری می‌کرد و می‌گفت این کارا رو برای من انجام ندادید ولی مادر شوهرم قسم می‌خورد که ما همه این کارا رو برای اونم کردیم و الان داره دروغ میگه حتی عکس و فیلم عروسیش رو که دیدم مراسم عروسیشون دقیقاً مثل برای ما بود ادامه دارد کپی‌ حرام
۴ دلم برای جاریم خیلی می‌سوخت هیچ اهمیتی به رفتارهاش نمی‌دادم برادر شوهرم واقعاً آدم غیر قابل تحملی بود مدام دنبال رفیق و خوشگذرونی‌های خودش بود اصلاً به فکر زن و زندگی نبود تا اینکه خبر بارداری جاریم به گوشم رسید خیلی براش خوشحال شدم با خودم گفتم شاید اختلافاتشون کم بشه و به خاطر بچه‌ام که شده ی جوری با همدیگه کنار بیان دقیقاً همه خانواده همچین انتظاری از جفتشون داشتن اما اون دو نفر همیشه دعوا داشتن و صدای داد و بیدادشون به گوش همه می‌رسید حتی توی مهمونی‌ها با همدیگه دعوا کردن. چند باری که توی خونه ما دعوا کردن من خودمو سد راه برادر شوهرم می‌کردم که کتکش نزنه جاریم هم به جای اینکه سکوت کنه که دعواشون از این بدتر نشه از پشت من هرچی از دهنش در میومد به شوهرش می‌گفت و در نهایت کتک مفصلی می‌خورد خیلی دلم می‌خواست می‌تونستم براش کاری انجام بدم ولی رفتارهای خودش باعث می‌شد که من نتونم بهش نزدیک بشم اگر باردار نبود حتماً بهش آرایشگری یاد می‌دادم تا بتونه ی درآمدی داشته باشه ولی متاسفانه به خاطر شرایطش نمی‌شد. جاریم تو دوران بارداریش واقعاً همه رو عذاب داد و روی اعصاب همه می‌رفت برادر شوهرم چند باری توی جمع خیلی رک بهش گفت بیا طلاقتو بدم و برو دنبال زندگیت بچه هم برای تو اما جاریم قبول نمی‌کرد و می‌گفت من می‌خوام سر زندگیم بمونم برادر شوهرم از خداش بود که طلاق جاریم رو بده بارها توی هر جمعی متوجه می‌شدم که به زور کنارش می‌شینه حتی چندین بار جلوی ما به جاریم این حرفو زد اما اون قبول نمی‌کرد و می‌گفت من طلاق نمی‌خوام ولی حسادت جاریم به من واقعاً ی چیز غیر قابل انکار بود. ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان
#حسد ۴ دلم برای جاریم خیلی می‌سوخت هیچ اهمیتی به رفتارهاش نمی‌دادم برادر شوهرم واقعاً آدم غیر قابل
۵ تا اینکه برادر شوهرم توی قمار خونه اش رو باخت و مجبور شدن برن خونه پدر شوهر و مادر شوهرم در عوض ما هر روز پیشرفت می‌کردیم و زندگیمون بهتر می‌شد جاریمم به من حسادت می‌کرد چندین بار خیلی علنی بهم گفت که اصلاً درک نمی‌کنم چرا شماها باید انقدر پیشرفت کنید و وضع مالی‌تون خوب باشه اما شوهر من اینجوری کنه بهش گفتم عزیزم نمی‌خوام ناراحتت کنم ولی شوهر تو مرد زندگی نیست و اصلاً رویه خوبی رو پیش نگرفته شوهر من در عوض سرش به زندگیشه و داره زندگیشو می‌سازه یک شب مهمونی دادم و همه جور غذایی آماده کردم جاریم وقتی که وارد خونمون شد دهنشو کج کرد به وسایلام نگاه کرد من جهیزیه ام رو خودم خریده بودم و تلاش کردم همه چیزم خیلی لوکس باشه سفره رو که پهن کردم ۵ مدل غذا توی سفره گذاشتم با دیدن غذاهای جورواجور من دهنشو کج کرد و گفت من به اینا ویار دارم نون پنیر می‌خوام شوهرم نون پنیر گردو آورد گردوها رو کنار گذاشت و گفت اینا چربه برام گوجه خیار بیارید من و شوهرم شده بودیم غلام حلقه به گوش جاریم براش گوجه خیار آوردیم یکم که خورد گفت سردیم می‌کنه و دیگه نمی‌خوام برادر شوهرم بلند فریاد زد و گفت این حیوونه ارزش انقدر احترامو نداره هیچی براش نیارید دوباره جاریم نیم نگاهی به سفره انداخت و گفت من دلم حلوا می‌خواد ویار کردم مادر شوهرم وقتی دید من سرگرم کارم و دستم بنده خودش رفت و براش حلوا درست کرد جاریم با نگاه کردن به حلوا دهن کجی کرد و گفت به اینم ویار دارم حالم به هم می‌خوره برادر شوهرم بشقاب حلوا رو توی صورتش کوبید و گفت کوفت کن حالا فکر کرده کیه انقدر ناز میکنه اخه مگه تو ادمی؟ بشقاب من شکست و صورت جاریم زخمی شد من خیلی ترسیدم و ناراحت شدم شروع کردم به گریه کردن صورت جاریم زخم شده بود همه حاضر شدیم و جاریمو بردیم دکتر، بهش سرم زدن و صورتشم براش پانسمان کردن من موندم کنار جاریم و بقیه رفته بودن برادر شوهرمو آروم کنن بهش گفتم چرا انقدر اذیت می‌کنی؟ وقتی کسی کاری بهت نداره نیم نگاهی بهم انداخت و گفت تو که وضعت خوبه خبر از من نداری ادامه دارد کپی حرام
۶ دستشو توی دستم گرفتم نفس عمیقی کشید و لب زد شوهرم معتاده و قمار می‌کنه زندگیمونم از بین رفته و خونمونم باخته منم آدمم یه دلخوشیه ساده میخوام یه زندگی خوب می‌خوام به تو حسودی می‌کنم میام می‌بینم خودت کار کردی برای خودت خونه خریدی و جهیزیتم که تکمیله زندگیتون واقعاً بی‌ نقصه ی نگاه به شوهرامون بنداز شوهر تو کجا مال من کجا، وقتی میام خونه تو می‌خوام از حسودی بترکم وقتی می‌بینم انقدر با هم خوبید دست خودم نیست دلم میخواد یه کاری کنم بینتون بهم بخوره مهمونیت خراب بشه از حسودی زندگیتون می‌خوام بترکم برا همین اینجوری رفتار می‌کنم مات زده نگاهش کردم آروم لب زدم واقعا درکت نمی‌کنم خب تو هم تلاش کن زندگیتو درست کنی از روزی که اومدم تو این خانواده جز از هم پاشیدن جمع و خرابکاری هیچ کار دیگه‌ای نکردی خودت زندگیتو درست کن بچه که به دنیا اومد یکم که بزرگتر شد سعی کن یه هنری یاد بگیری و از طریق اون پول در بیاری شوهرم اومد پیشم و ازم خواست برم کنارش بهم گفت داداش می‌خواد بیاد پیش خانمش فهمیدم قصدشون آشتی کردنه برای همین از اتاق خارج شدم و دنبال شوهرم رفتم حرف‌های جاریمو برای شوهرم گفتم حتی گفتم که جاریم ازم عذرخواهی کرده و بهم گفته که نمی‌خواسته اینجوری بشه شوهرم پوزخندی زد و گفت گول اونو نخور اون دیوونه است الان اینجوری میگه ولی به محض اینکه فرصتشو پیدا کنه دوباره کاری می‌کنه که جمع از هم بپاشه و همه رو ناراحت کنه اون موقع‌ها که داداشم قمار باز نبود و معتاد نبود هم این همینجوری با حسادتش روزگار همه رو سیاه کرده بود ادامه دارد کپی حرام
۷ نمی‌دونستم باید چی بگم از طرفی هم مطمئن بودم که حق با شوهرمه بالاخره اون بهتر از من می‌شناستش و مدت زیادیه که جاریم تو خانواده شونه و من ی جورایی تازه واردم اون شب ما برگشتیم خونمون و من دیگه جاریمو ندیدم حقیقتش دلمم نمی‌خواست ببینمش واقعاً روی اعصابم بود و هر جایی که میومد مطمئن بودم اون جمعو خراب می‌کنه. مدتی گذشت و بچه‌اش به دنیا آمد خواهر شوهرم به هممون گفت لباس بخریم ببریم براش اما من دلم سوخت وضع و اوضاع مالی برادر شوهرم خوب نبود گفتم سکه بخریم و هر کی ام که نداره پول بده ولی خواهر شوهرم موافق نبود و می‌گفت لیاقتشو نداره و پررو میشه همه کادوهای الکی بردن برای بچه‌اش اما من قبول نکردم و یه سکه بردم خیلی خوشحال شد دستامو گرفت و گفت ایشالا خدا به شمام بچه بده تو خیلی مهربونی هرچقدر حسودی کردم و مهمونیات و زندگیتو خراب کردم تو بازم با مهربونی جوابمو دادی و الان همچین هدیه خوبی برای بچه‌ام آوردی بعد از اون شوهرم به برادرش کمک کرد که دوباره خودشو بالا بکشه منم حواسم به جاریم بود برادر شوهرم دیگه سراغ اون کارای گذشته اش نرفت و یک آدم جدید شد جاریمم رفتارشو درست کرد الان چند سال گذشته و منم بچه‌دار شدم رابطه مون خیلی خوبه و جاریم همیشه میگه که همه چیزو مدیون توام خدا را شکر می‌کنم که فرصت پیدا کردم تا به یکی کمک کنم پایان کپی حرام