#خشم ۴
اونقدر سروصدای زیاد بود که صدای اونطرف رو درست نمیشنیدم با عصبانیت رو به دوسه تا خانمی که اونطرف باهم صحبت میکردند گفتم خانما چه خبرتونه میخواین بزنین بفرمایین بیرون. بعد هم رو به خانمی که بچه ش مدام ونگ میزد گفتم خانم شما هم برو بیرون بچه ت ساکت شد برگرد که یهو مردی که کنارش نشسته بود با تندی گفت یعنی چی ببره بیرون؟ بچه مریضه که داره گریه میکنه، جای اینکه زودتر کارمونو راه بندازید میگی ببرش بیرون؟ با عصبانیت گوشی رو کوبیدم سرجاش پاشدم رفتم داخل به دکتر گفتم بچه بدحال داریم اول اونو میبینید؟ دکترم گفت: باشه این مریض رفت بفرستش؟ البته جریانو به بقیه مریضا توضیح بده و اجازه بگیر که مثل اون دفعه دلخوری پیش نیاد... بیرون رفتم به مادر همون بچه گفتم نفر بعدی شمایین. تا خواستم برای بقیه توضبح بدم یه اقایی که یه پیرزن همراهش بود با ناراحتی گفت یعنی جی من اول وقت اومدم هنوز منتظر بمونم مریض منم بدحاله پیرزن تا کی بشینه اینجا؟ گفتم اقا مریض شما ونگ نمیزنه که مریض ایشون تا خواستم بچه رو نشون بدم با چشمای برزخی باباش روبرو شدم. دیگه ادامه ندادم و گفتم دکتر خودش گفت که اول این بچه رو ببرن معاینه کنه.
#خشم ۵
اونروز با تمام مشکلات بخیر گذشت. تا رسیدم خونه سروش زنگ رد و گفت جلسه ی کاریش رو میاره خونه و برای همکاراش شام حاضر کنم. با خستگی شام رو اماده کردم. بعد از شام اسباب پذیرایی گذاشتم روی میز و رفتم توی اتاق اونهام جلسه شون رو شروع کردند. ولی هر نیمساعت سروش خرده فرمایشاتی داشت، بالاخره بعد از سه ساعت جلسه شون تموم شد وسروش برای بدرقه با مهموناش پایین رفت.. هم خسته بودم و هم دلخور و عصبی از رفتارهای سروش عصبیم کرده بود ، وقتی برگشت خونه ازش رو برگردوندم ، گفت ها چیه؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟
یک دفعه منفجر شدم: چیه؟ واقعا نمیدونی چیه؟
از صبح سرکار بودم با هزارتا ادم سروکله زدم اونوقت به چه حقی جلوی یه غریبه ها عین کلفتا باهام برخورد میکنی؟ رفتم اشپزخونه تا ظرفای مونده توی ظرفشویی رو بشورم همونطورم شروع کردم به غر غر کردن. سروش چیزی از تو اتاق گفت و باعث شد بیشتر کلافه م کنه..
#خشم ۶
.
با کاپشنش از اتاق اومد بیرون گفت اونقدر گند اخلاقی ادم نمیتونه دو دقیقه تحملت کنه، منم داد زدم من گند اخلاقم؟ یا تو همیشه با بی حرمتی ها و توهینات ادمو سکه ی یه پول میکنی؟ منو خورد میکنی که مثلا خودتو بالا بکشی. اینبار واقعا عصبانی شد اومد سمتم از ترس یه لحظه ساکت شدم یه لحظه اومد سمت یخچال داد زدم برو بیرون از اشپزخونه حالم ازت بهم میخوره رفت بیرون. همین که وارد راه پله شد درو محکم کوبید. چند لحظه بعد صدای مهیب افتادن کسی توی راه پله پیچید. بدو رفتم درو باز کردم. خدای من شوهر عزیزم توی پاگرد پایین پله ها به طرز فجیعی افتاده. باترس و جیغ رفتم سمتش. چند روزه توی بیمارستانیم و هنوز سروش به هوش نیومده اما دکترها امیدوارمون کردند. خونواده ی سروش همه با من سرسنگین هستند فکر میکنم همسایه ها از دعوای اون شب چیزی بهشون گفتند و شایدم بخاطر دعواهایی که پیششون میکردیم فهمیدند بازم دعوامون شده بوده. خدای من اگه به عصبانیتم غلبه کرده بودم اگه این همه سال تمرین کنترل خشم کرده بودم اگه اینقدر زود عصبانی نمیشدم این بلا سرمون نمیومد...خداروشکر دوروز بعد سروش به هوش اومد ولی هردو تایی مون بابت خشممون تاوان سختی دادیم.
#خشم
پدرم ادم خیلی مهربونوبامحبتی بود اما وقتی بچه بودم زن دوم گرفت و از پیشمون رفت ازش ناراحت بودم که ترکمون کرده...اما عمهم زیاد بهمون سر میزد... مادرم وهر دوتا خواهرم به شدت عصبی و تندخو رفتار میکردند...
تا ۱۵ سالکی تلاش میکردم مثل مامانماینا تندخو نباشم
وقتی کلاس دهم رفتم به مرور من هم عصبی میشدم اما خیلی روی کنترل خشمم کار میکردم...
یه روز معاون مدرسه اومد توی کلاس و اسامی بچههایی که هفته گذشته غیبت داشتند رو نام برد...
اسم من رو هم خوند درصورتی که از اول سال تحصیلی من حتی یک بار هم از هیچ کلاسی غیبت نداشتم..
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم
پدرم ادم خیلی مهربونوبامحبتی بود اما وقتی بچه بودم زن دوم گرفت و از پیشمون رفت ازش ناراحت بودم که ترکمون کرده...اما عمهم زیاد بهمون سر میزد... مادرم وهر دوتا خواهرم به شدت عصبی و تندخو رفتار میکردند...
تا ۱۵ سالکی تلاش میکردم مثل مامانماینا تندخو نباشم
وقتی کلاس دهم رفتم به مرور من هم عصبی میشدم اما خیلی روی کنترل خشمم کار میکردم...
یه روز معاون مدرسه اومد توی کلاس و اسامی بچههایی که هفته گذشته غیبت داشتند رو نام برد...
اسم من رو هم خوند درصورتی که از اول سال تحصیلی من حتی یک بار هم از هیچ کلاسی غیبت نداشتم..
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم
💙رسول اكرم ص :
خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، وضو بگيرد.
📚مرجع: نهج الفصاحه ص 286 ، ح 660
_____________🍁🍁🍁🍁
#حضوری_پرشوردرانتخابات_به_فرمان_ولی_امرمسلمین_امام_خامنه_ای✌️
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#خشم ۱
من ی خانوم ۲۴ ساله م . وقتی ۱۳ سالم بود به اجبار خانواده ازدواج کردم چون مادرم در وضعیت بدی بود و دقیقا چند روز بعد عروسی من فوت شد.
وقتی ۱۵ ساله بودم بچه دار شدم و زندگی خوبی نداشتم چون هیچ علاقه ای ب همسرم نداشتم و چیزی راجب زندگی زناشویی نمیدونستم شوهرمم مرد خوبی نبود و اهل خانواده داری نبود فقط به خودش فکر میکرد انگار نه انگار منم ادمم
خانواده خودمم به ظاهر خوب بودن اما در واقعیت همه دشمن هم هستن و به خون هم تشنه ن و چشم دیدن همدیگه رو ندارن.
شوهرم مرد خیلی عصبی بود و سر هر
موضوع کوچیکی جلو جمع یا خلوت داد و بیداد میکرد و کتکم میزد و این موضوع تو خانواده ما مشکلی نبود و خیلی عادی رفتار میکردن حتی میگفتن خودت زبونت درازه که کتکت میزنه زبونتو کوتاه کن دهنتم ببند که کتک نخوری والا حقته که کتکت میزنه باید بیشترم بزنه.
ولی من فقط اجازه نمی دادم بهم زور بگه دلم نمیخواست تن به هر خفتی بدم و اجازه بدم بهم ظلم بشه حث نداشت اذیتم کنه باید برام ارزش قائل میشد و بهم احترام میذاشت تو کل زندگیمون جز احترام و توجه چیزی از شوهرم نمیخواستم، بالاخره گذشت و من بدون ذره ای احساس با این آدم ادامه دادم و دخترمم کنار من بزرگ میشد
شوهرم مرد روستایی بود ک پدرم بهش شغل داد و کمکش کرد تا خودش رو بالا بکشه و از نظر کاری زرنگ بود بی عرضه نبود اما از لحاظ شوهر بودن صفر بود
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم ۲
هر لحظه باهم دعوا داشتیم اصلا نمیشد کنار هم باشیم و دعوامون نشه و صدای داد و بیددمون بالا نره دعواهامون هر روز بیشتر اط قبل میشد و دیگه حرمتی بینمون باقی نمونده بود جوری ک دخترمم پرخاشگر شده بود و خیلی اذیت میشدم کافی بود بهش حرفی بزنم شروع میکرد به داد و بیداد و وسیله پرت کردن
من افسردگی گرفتم و چند بار خود کشی کردم اما خوشبختانه زنده موندم بعد از خودکشی تازه متوجه اشتباهم شرم و فهمیدم که چقدر دخترمو دوس دارم و حداقل بخاطر اونم که شده باید برای ی زندگی بهتر و ارامشم بجنگم و دست از تلاش برندارم هر سال که سنم بیشتر میشد و هر چی عقلم بیشتر میشد میفهمیدم جز عذاب کنار این مرد چیزی ندارم بارها تلاش کردم رابطه و زندگیمون رو درست کنم اما نتیجه نمیگرفتم چون تنهایی تلاش میکردم برای ابادی و شوهرم به راحتی همه چیزو ویران میکرد اینجوری تلاش های من بی نتیجه بود و اصلا ارزش نداشت
بعد هفت سال زندگی ی روز دعوامون شد و سرمو شکوند خیلی دلم شکست خودشم پشیمون شد و قول داد دیگ نزنه منو و زندگی خوبی برام درست کنه با اینکه بهش اطمینانی نداشتم ولی از سر ناچاری قبول کردم
اما من دیگ رغبتی به این زندگی نداشتم ترکش گردم و رفتم خونه بابام اونجا هم اوضاع خوبی نداشتم
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم ۳
خانواده م به جای اینکه دلداریم بدن و ارومم کنن و با شوهرم حرف بزنن که درست رفتار کنه بدتر منو سرزنش کردن و میگفتن اگر زن بودی و زبونتو کوتاه میکردی الان سرزندگیت بودی
شوهرم چندتا واسطه فرستاد دنبالم و انقدر اصرار کرد که ناچارا برای فرار از حرفهای خانواده و بخاطر دخترم برگشتم ۱۸ ساله بودم سر زندگیم دوسال هوامو داشت و خیلی مراقب زندگیمون بود انکار واقعا حس کرد که منو از دست میده اون بهتر شده بود کتک نمیزد ولی همچنان رابطه مون صفر بود و منم رغبتی نداشتم بهش هر چقدر بهم محبت میکرد و تلاش میکرد که بهم نزدیک بشه من نمیخواستم یاد خاطرات و کتک هایی که خوردم میافتادم و ازش دوری میکردم دست خودم نبود هر کاری میکردم دلم صاف نمیشد
تا اینک ۲۳ سالم شد و هر شب تو ذهن خودم تصمیم میگرفتم ک جدا بشم هر طوری که شده باید اینکارو میکردم ولی میترسیدم از اینکه خانواده م پشتم نیستن تو این جامعه با ی بچه بدون هیچ پشت و پناهی چیکار میکردم؟ همیشه ترس داشتم شوهرم بفهمه میخام جدا بشم منو بکشه چون همیشه میگفت میکشمت اسید میریزم روت اگه
بری تو حق نداری ترکم کنی و مال منی میگفت تو سند خوردی مال منی و بهت اجازه نمیدم منو تنها بذاری
ی مدت گذشت و من رفتم آرایشگری یاد
گرفتم و توی ی ارایشگاه مشغول شدم شوهرم کاری به درامدم نداشت و فکر میکرد درامدم خیلی کمه منم راستشو نمیگفتم که بتونم پس انداز کنم و از شوهرم پول میگرفتم و انواع کلاس ها رو میرفتم
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم ۴
توی ۲۴ سالگیم باز دعوامون شد و اینبار دستمو شکوند منم دیگه طاقت نیاوردم نمیدونستمتوی کتک بعدی کجامو میشکنه یا اصلا زنده میمونم یا نه
اینبار دیگه کوتاه نیومدم و رفتم همه کارای طلاقمو انجام دادم و مهریه حتی جهیزیه
رو بخشیدم تا فقط دیگ نبینمش این مرد کابوس شب های من بود به شدن ازش متنفر بودم. تو دوران طلاقم با طلایی ک داشتم و پس اندازم ی جایی رو گرفتم و کار کردم انقدر دوره دیده بودم که بتونم ی ارایشگاه بزنم دخترمم بدون هزار تومن نفقه پیش خودم نگه داشتم بماند ک چقدر این آدم اذیتم کرد و هر کاری میتونست میکرد که زندگی رو برام سخت کنه
اما دیگ تحمل نداشتم و اون توقع داشت مثل همیشه که گول میخوردم و برمیشگتم
برگردم اما اینکارو نکردم
طلاقم ک تموم شد دخترم پیش خودم
بود شش ماه گذشت و حسابی زندگیم عالی بود غرق در ارامش و اسایش بودم تازه داشتم معنی زندگی و راحتی رو میفهمیدم دیگه اون مرد نبود که مدام باهام دعوا کنه و کتک کاری کنیم بالاخره به واسطه یکی از دوستانم با ی اقایی آشنا شدم خیلی آدم خوبی بود و با شخصیت و مهم ترین چیزی ک منو جذب کرد رفتارش و احترامی که بهم میذاشت بود و من هیچوقت تجربه این احترام و خوش برخوردی رو نداشتم و مهم تر از همه اینکه دوسم داشت اینو حس میکردم که حرفهاش واقعا از ته دل هست
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم ۵
زندگیم خیلی خوب شده بود احساس
فوق العاده ای داشتم اون دوران خوشبخت بودم . تونستم خونه رهن .کنم و با دخترم زندگی کنم و این آقا هم بهم حس خوشبختی میداد
بعک ماه از گذشت اشناییمون این اقا اصرار زیادی داشت که زودتر عقد کنیم منم دلم میخواست که ازدواج کنم اما شدیدا میترسیدم که مبادا گذشته تکرار بشه با اینکه علیرضا بارها خودشو بهم ثابت کرده بود و میدونستم با شوهر سابقم خیلی متفاوته ولی بازم میترسیدم و ی بخش از وجودم هنوز بهش اعتماد نکرده بود به اصرار علیرضا قبول کردم که ی صیغه موقت سه ماهه بخونیم که علیرضا پیشتها داد داخل محضر انجام بشه و همه چیز قانونی باشه منم قبول کردم و اینکارو انجام دادم ی روز که توی کوچه مون باهم راه میرفتیم همسر سابقم مارو باهم دید جوری بهم حمله کرد که انگار واقعا زنشم و بهش خیانت کردم مدام فریاد میزد که زنم بهمخیانت کرده و با این مرده دوست شده همسایه ها بیرون ریختن و حسابی ابرو ریزی شد
هر چی تلاش کردم علیرضا رو ازش دور کنم موفق نشدم با هم درگیر شدن و شروع کردن به کتک زدن همدیگه
منم فوری وارد خونه شدم و شناسنامه م به همراه صیغه نامه رو برداشتم و بردم به همسایه ها نشون دادم که بهم تهمتی نزنن با پلیس هم تماس گرفتم و گفتن که فوری خودشون رو میرسونن و همینم شد پلیس خیلی زودتر از انتظارم اومد
ادامه دارد
کپی حرام
#خشم ۶
از علیرضا شکایت کردیم و قصد داشتیم که تحت هیچ شرایطی کوتاه نیایم اما بلد از مدتی متوجه شدم تنها کسانی که توی این ماجرا دارن آسیب میبینن و اعصابشون درگیره خودمو علی رضاییم
باهاش کلی صحبت کردم و راضیش کردم و رفتیم رضایت دادیم
بعد از اون دعوا اطمینان من به علیرضا صدرصد شد و خیالم راحت شد که آدم درستی رو انتخاب کردمواقعا ادم شریف و خوبی بود و تو موقعیت درست به بهترین شکل ازم حمایت کرده و در برابر اون ادم ایستاد
یه روز علیرضا بهم گفت از این وضعیت خسته شدم و دیگه نمیتونم تحمل کنم کاش بیای و زودتر عقد کنیم منم دلم میخواد که مثل بقیه مردم با هم زندگی کنیم این که نشد وضعیت، باید تکلیف مون رو مشخص کنیم
به علیرضا حق دادم و قبول کردم که زود عقد کنیم خیلی سریع نوبت گرفتیم و برای عقد اقدام کردیم الان چند سال گذشته دخترم هنوز با ما زندگی میکنه و همسر سابقم دیگه هیچوقت سراغش نیومد من و علیرضا صاحب دوتا بچه شدیم و من حسابی باهاش خوشبختم و تازه دارم میفنم که معنی زندگی یعنی چی با اینکه پدر دخترم نیست اما از بچه های خودمون بیشتر هوای دخترمو داره و بهش محبت میکنه و اصلا بینشون فرق نمیذاره
پدرم با ازدواج توی بچگی من واقعا در حقم ظلم کرد خدا رو شکر می کنم که تونستم خودمو از اون وضعیت نجات بدم
پایان
کپی حرام