eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۳ و جریان اونروز که من اریا رو با گل و شیرینی دم خونه ی سوگل اینا دیدم گفت. مامان اریا با خنده گفت سوگل برادر زاده ی منه احتمالا اونروز اریا اومده بوده دم خونه داییش که باهم بیان بیمارستان. اتفاقا اریا گفت یبار دختر کوچیکه ی شمارو اونجا دیده ولی من اصلا فکر نمیکردم دچار چنین سوتفاهمی شده باشید البته حق با شماست و من باید وقتی به هوش اومدم بهتون خبر میدادم یا زنگ میزدم که دلیل غیبت مارو متوجه بشید که این سوتفاهم پیش نیاد منتهی من انقدر درگیر بیماری و دکتر بودم که به کل فراموش کردم اریا هم هیچی بهم نگفت منتظر بود من کاملا خوب بشم بعد بگه حق با شماست من کوتاهی کردم کاش اریا خودش میومد بهتون میگفت
۲۸ آبان ۱۴۰۱
۴ که مادرم بیمارستانه ولی بچه م انگار خجالت کشیده و تو اون اوضاع انقدر نگران من بوده که به کل یادش رفته من گفتم اخه سوگل همون روزا گفت نامزد کرده و قراره عقد کنه. کمی نگاهم کرد و گفت درسته اون نامزد شده اما نه با پسر من خداروشکر با ی پسر خیلی خوب نامزد کرده انشالله هم اونا هم خواهرشما و پسر من خوشبخت بشن شما توی این چند ماه کاملا دچار سوتفاهم شده بودید و اصرار بر باورش داشتید و هیچ تلاشی برای افشای حقیقت نکردید حالا شکر خدا که من اومدم و همه چیز حل شد قرار خاستگاری رسمی برای جمعه ی همون هفته گذاشته شد. همون روز منو فاطمه با همراه مامان دسته گل و شیرینی خریدیم و برای عذرخواهی به خونه ی مادر سوگل رفتیم
۲۸ آبان ۱۴۰۱
۵ که اتفاقا نامزدش هم اونجا بود وقتی سوگل فهمید جریان از چه قراره اولش کمی عصبی و دلخور بود ولی قلب مهربونش اجازه نداد بیشتر ازون دلخور بمونه خیلی زود مارو بخشید و باهامون اشتی کرد. چقدر خجالت اور بود بخاطر یه سوتفاهم و قضاوت بی جا بهترین دوستمونو از خودمون رنجونده بودیم چند وقت بعدشم اومدن خواستگاری من برای برادرشوهر سوگل خانواده خوبی بودن با اینکه بابام میگفت من هنوز بچه م ولی وقتی دید چقدر خوب هستن راضی شد و جواب مثبت دادیم و دو هفته بعدشم عقد کردیم خداروشکر هم من هم فاطمه و سوگل از زندگیامون راضی هستیم و از همه خواننده ها درخواست دارم برای خوشبختی ما و همه جوانان دعا کنید
۲۹ آبان ۱۴۰۱
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
🏴 با توجه به حوادث اتفاق افتاده، برای خنثی شدن توطئه دشمنان استاد آیت الله تحریری به عموم مومنین توصیه فرمودند ، دعای و نماز حضرت خوانده شود. رفع در 🌻 ✨✨ بعداز نماز صبح در آخر دعایت ده مرتبه بگو: 🌸🍃 «سُبحانَ اللهِ العَظیمِ وَ بِحَمدِهِ،أَستَغفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیهِ وَ أَسأَلُهُ مِن فَضلِهِ». 📚(صحیفیه کاظمیه.ص411 دعا برای از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. عَنَتَ لَهُ الْوُجُوهُ ، وَخَشَعَتْ لَهُ الْأَصْوَاتُ ، وَ وَجَلَت مِنهُ الْقُلُوبُ ، اَسئَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ وتُسَلِّمَ سیدَنا مُحَمَّدٍ و آله ، وَأَنْ تَقضی حَاجَتِی فی هَلاک ( نام شخص ظالم یا مزاحم را بگوید ) یا قاهِرُ یا مُقتَدِرَ یا مُنتَقِمُ یا اللهُ یا اللهَ . میتواند این عمل را به عنوان یک ختم در نظر بگیرد و آنرا را یک هفته یا چهارده روز متوالی ادامه دهد. این عمل از مجربات است و حتما نتیجه خواهد داشت. دعا برای جهت بیرون کردن شخصیکه وارد خانه شما میشه و از وجودش ناراحتیتن یا حضورش باعث وشما نمیتونین علنا حرفی بزنین آیات ذیل رو بطور آهسته تلاوت کنین به نیت شخص مورد نظر شما و بطرف فوت کنین تا از جاش بلند بشه و بره بیرون. َتذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا انْفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالًا ✔️🔶بخت كسی بسته است , یعنی چه ؟🔶✔️ عزیزان بسته بودن بخت به سه طریق حادث میشود: 1- توسط شخص دیگری از روی دشمنی با نوشتن دعا و یا طلسم انجام پذ یرد , كه كار بسیار بد و از گناهان نا بخشود نی و كبیره است و عو اقب و خیم هم برای نو یسنده و هم برای كننده این عمل وجو د دارد. و تا زمانیكه باطل نگردیده , شخص نمی تواند ازدواج بكند. 2 - توسط بخت كسی بسته گردد,كه این مورد اتفاقی پیش میاید. 3 - توسط جنی ,كه این مورد در برجهای آ تشی بسیار شایع میباشد , كه در مباحث اولیه مطرح گردید. از كجا به بسته بودن پی ببریم: 1- اگر خواستگار ندارید. 2- اگر خواستگار زیاد دارید ولی بنا به دلایل نا معلوم به خواستگاری رسمی نمی آیند و یا به خواستگاری می آ یند و ولی سر یه مسئله ی جزئی به هم می خورد .(این دو مورد برای خا نم هاست و در آقایان : 1- شخص خود اصلا رغبتی به ندارد. 2- به چند جا برای رفته اید, ولی جواب نه و داده اند.
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
🌹گرفتن جواب هنگام خواستگاری🌹 هر گاه کسی این آیـه شریفـه را بر ڪاغذی بنویسد و بر بازوی راست خود ببندد هر جا که رود بـه او جواب مثبت می دهند: 💥قُلْ اِنَّ اْلْفَضْلَ بِیَدِ اْللّهِ یُؤْتِیِـہ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعُ عَلیمْ. یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ. 💥 📖ایـه ۷۳ و ۷۴ سورہ ال عمران 📚 عشق و محبت،ص۷۹ _____________🍁🍁🍁🍁 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
۱ سلام من مهتابم و ۲۳ سالمه یه روز که سر ظهر بود و حوصله ی سوار تاکسی شدن نداشتم تلفن رو برداشتم و به آژانس سر کوچه زنگ زدم و گفتم که یه ماشین بفرستن دم در خونه آقای راننده یه پسر جوون بود که خیلی محجوب سرش رو پایین انداخته بود خیلی آروم جواب سلامم رو داد اما اصلا نگاه نکرد ببینه که چه کسی سوار ماشینش شده تمام مسیر حواسم به راننده بود نمیدونم چرا اما حرکاتش رو زیر نظر داشتم به خاطر گرما پیراهن سفید نخی تنش کرده بود و اونو از آستین تا زده بود آروم دست برد و ضبط ماشین رو زیاد کرد یه موسیقی بیکلام خیلی آروم پخش شد انگار در یک چشم به هم زدن به مقصد رسیدیم خداحافظی کردم و به سر کلاس رفتم وقتی به خودم اومدم دیدم که تو این یکی دو ماه گذشته هر جا که میخواستم برم سریع به آژانس زنگ رده بودم و گفته بودم که به آقای منصوری بگین که بیاد دنبالم حتی یک کلمه با من صحبت نمی کرد هر سوالی ازش می پرسیدم خیلی مودب با بله و خیر جوابم رو میداد وقتی که به مقصد رسیدیم خیلی گرم و صمیمی گفتم که ازتون ممنونم که انقدر خوب رانندگی میکنید ادامه دارد کپی حرام
۱۹ آبان ۱۴۰۳
۲ کاش شماره تون رو بدید که اگر جایی خواستم برم مستقیماً از خودتون بخوام که بیاید دنبالم همونطور سر به زیر گفتش باعث افتخار منه اما با این کار حق بقیه راننده ها ضایع میشه به لحاظ اخلاقی درست نیست زل زده بودم توی صورتش میتونم بگم حتی پلکم نمی زدم خم شدم به سمت جلو گفتم خوب ایرادی نداره من خارج از تایم آژانس باهاتون تماس میگیرم بدون اینکه نگاهی به صورت من بندازه گفت حتی اگر زمان آژانس هم نباشه فکر نمیکنم کار درستی باشه شما هر موقع با آژانس تماس بگیرین بهترین راننده ها رو خدمتتون میفرستن انگار چیزی به اسم حيا خجالت یا کوتاه اومدن توی وجودم نبود از جام تکون نخوردم و همون قدر محکم گفتم حالا شما لطف بفرمایین شماره تون رو به من بدین شاید کاری پاهاتون داشتم من عاشقش شده بودم آستینی که همیشه تا می زد همون موهایی که از شدت گرما به پیشونیش می چسبید چشمایی که هیچ وقت نتونستم توشون زل بزنم چون همیشه پایین رو نگاه میکرد هیچ وقت خودم را انقدر جسور و بی پروا ندیده بودم هیچ وقت فکرشو نمیکردم اینجوری بشم حاضر بودم هر کاری بکنم تا توجهش به من جالب بشه به بهانه های مختلف با آژانس تماس می گرفتم جاهای الکی و بی هدف می رفتم بهترین لباس هامو میپوشیدم از خود خونه تا مقصد یک ریز براش حرف میزدم هیچی نمی گفت با سر حرفامو تایید میکرد یا نهایتا یک بله یا خیر میگفت هر کاری ی کردم نمیتونستم سیاهی چشماشو توی چشمام ببینم همیشه سر به زیر بود بالاخره یک روز دل به دریا زدم و شماره اش رو گرفتم و گفتم منو به یک کافه ببره ادامه دارد کپی حرام
۱۹ آبان ۱۴۰۳
۳ وقتی به اونجا رسیدیم گفتم که آقای ممنصوری میشه ازتون خواهش کنم که یک نوشیدنی با هم بخوریم؟ بهم گفت خیلی دوست دارم بیام اما متاسفانه مسافر دارم و باید برم ناراحت شدم اما انگار بیشتر ترغیب میشدم که این اسب چموش و رام کنم هر چقدر که حیا به خرج میداد و چشماشو ازم می دزدید بیشتر مصمم میشدم که اونو برای خودم کنم من از فکر اون خواب و خوراک نداشتم دائما باهاش تماس میگرفتم یا بهش پیامک میدادم تازگی ها یکم بیشتر باهام صحبت می کرد گاهی نیم لبخندی به من میزد و ریز ریز و کم برام تعریف میکرد یواش یواش بوی خوب از ماشینش احساس می کردم و هربار لباس نو و جدیدی به تنش میکرد و بوی عطرش به مشامم میرسید ادامه دارد کپی حرام
۲۰ آبان ۱۴۰۳
گاهی خودش سر حرف رو با من باز می کرد اما من عجول بودم همه چی داشت درست و قشنگ پیش میرفت اما برای من کافی نبود با خودم تصمیم گرفتم که حسم رو بهش بگم ایرادی توی این کار نمی دیدم انگار جسور شده بودم انگار که یه امر خیلی عادی باشه که به عنوان یه دختر بهش ابراز علاقه کنم میخواستم حسم رو بدونه بفهمه که دوست داشتنم واقعیه یک روز که طبق معمول بی دلیل آژانس گرفته بودم گفتم که منو به یه کافه ببره در کمال تعجب برگشت و گفت یک روز شما میخواستین منو مهمون کنید و من وقت نداشتم که قبول کنم نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم باعث خوشحالیمه اگر الان بیاید وارد کافه شدیم نشسته بودیم و خیلی کم با هم حرف میزدیم هنوز سرش پایین بود یه لبخند کوچیک گوشه لبش نشسته بود بدون هیچ مقدمه ای همونجور که توی صورتش زل زده بودم بهش گفتم آقای منصوری من به شما علاقه دارم فکر میکردم که خودتون اینو حس کنید من دوست دارم رابطه ما از این چیزی که هست فراتر بره دوست داشتم نظر شما رو هم بدونم لبخندش جمع شد بدون اینکه به حرفام واکنشی نشون بده گفت اگر نوشیدنی تون رو میل کردین بفرمایین من کار دارم قبلش شما رو به خونه برسونم ادامه دارد کپی حرام
۲۰ آبان ۱۴۰۳
۶ به اصرار خانواده حسین قرار شد خیلی زود عقد کنیم و همینم شد حسین مدام میگفت باید سریع عروسی بگیرم شاید کار من تابو شکنی بود که یه دختر به یه پسر ابراز علاقه کنه اما اگر من میخواستم صبرکنم که حسین بهم پیشنهاد ازدواج بده شاید هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد و اون سراغ من نمیومد الان از کاری که کرده ام راضی ام و اصلا ناراحت نیستم زندگیم با حسین واقعا خوبه و انقدر راز داره که هنوز به خانواده اش نگفته که من بهش ابراز علاقه کردم و گفته خودش چندتا مسیر منو برده و پسندیده زندگی خوبی داریم خانواده اش با من مشکلی ندارن و همه چیز عالیه و از خدا میخوام که در پناه حضرت زهرا باشیم و همیشه مراقبمون باشه تا خوشبختی مون از بین نره اگر خدا بخواد چند سال دیگه حسین میتونه مدیر بشه و اوضاع زندگیمون خیلی بهتر میشه از تمامی خوانندگان داستانم تقاضا دارم برای بهتر شدن زندگیمون دعا کنن الان من دخترمون رو شش ماهه باردارم و از خدا و حضرت زهرا میخوام که سالم و صالح باشه پایان کپی حرام
۲۲ آبان ۱۴۰۳
۳ بهمن