#رسم_غلط ۱
من وقتی بچه بودم مادرم تحصیلکرده بود و دانشگاه رفته زن دوم بابام بود چون زن اول بابام نتونسته بود پسر به دنیا بیاره مادر منو گرفته بود گاهی اوقات مادرم تعریف میکرد که علاقه ای به بابام نداشته و به زور شوهرش دادن پنج تا خواهرناتنی داشتم و ی خواهر تنی عموم هم مثل بابام بود سه تا زن گرفت ولی خدا فقط بهش ی دختر داد اصلا تو روستا و شهر ما رسم بود که هر مردی چندتا زن داشته باشه و زن ها هم باید میپذیرفتن از همون بچگی منو با القاب بزرگ صدا میکردن و هندونه میذاشتن زیر بغلم که تو اقایی و ارباب خونه،عموم هم همیشه سرافکنده بود که نتونسته ی پسر داشته باشه من تو فکر بازی بودم و برای من از مراقبت از خواهرهام حرف میزدن با اینکه اونا از من بزرگتر بودن ولی باید بهم احترام میذاشتن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#رسم_غلط ۲
اگر کسی بهم بی احترامی میکرد تنبیه میشد و من مجاز بودم هر کاری میخوام بکنم مادرم مریض شد و روزهای اخر زندگیش بود که صدام کرد و گفت این رسم و از بین ببر اینکه بهت میگت تو پسری پسری و باور نکن سعی کن انسان باشی زندگی من نابود شد ولی تو زندگی کسی و نابود نکن حرفهای مادرم خیلی برام عجیب بود باباممیگفت تو بزرگ خونه ای و مادرم میگفت اینکارها غلطه حتی ازم خواست تک همسر باشم منم بهش قول دادم و چند روز بعد مادرم فوت شد چهلم مادرم که تموم شد عموم اومد خونمون و ازمون خواست لباسهای مشکی رو در بیاریم بعد از موافقت بابا ما در اوردیم و زندگی داشت عادی میشد البته نه برای منی که مادرمرفته بود تنها بودم ی روز دوباره عموم اومد خونمون و گفت میخواد با بابام حرف بزنه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#رسم_غلط ۳
به بابام گفت که علی بیاد تنها دخترم منصوره رو بگیره تا حداقل اموالم زیر دست مردم نیافته و همه رو میزنم به نامش بابامم رو حرف برادرش حرفی نزد و این شد ازدواج منه یازده ساله و منصوره نه ساله، بعد از عروسی بیشتر وقتها منصوره عروسک بازی میکرد و شب ها تا صبح عروسکش رو بغل میکرد منم برام مهم نبود هیچ علاقه ای بهش نداشتم چند سال بعد که یکم بالغتر شدیم منصوره حامله شد و زایمان کرد اسمشو گذاشتم سولماز با اینکه علاقه ای به منصوره نداشتم ولی عاشق دخترم بودم کم کم قولی که به مادرم دادم یادم اومد و رفتم به شهر برای درس خوندن کنترل اموال عموم دست منصوره بود و من کاری نداشتم اما همون ارثی که از پدرم بهم رسید و با چند سال زحمت و تلاش تونستم چندبرابرش کنم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#رسم_غلط ۴
بیست سال گذشت و من ماهی دو روز میرفتم میش زن و بچه م دوستهای دیگه م تازه تو فکر ازدواج بودن و من ی دختر پونزده شونزده ساله داشتم تو رفت و امدم به تهران عاشق ی دختری شدم وکیل بود و ازش خیلی خوشم میومد ولی میترسیدم بهش بگم بالاخره ی روز دل و زدم به دریا ک رفتم سراغش قبول کرد و بهم جواب مثبت داد ولی از منصوره و سولماز جیزی بهش نگفتم یک سال از ازدواج عاشقانه مون میگذشت هر لحظه از زندگی برام عالی بود تا اینکه گفت باید بریم شهر مادری من کاری داره بهش گفتم اونجا تو شهر ی اپارتمان دارم و دوتایی رفتیم روز دومی بود که مستقر شده بودیم یهو در باز شد و سولماز و منصوره وارد شدن سولماز دویید سمتم و بغلم کرد زنم هر چی پرسید گفتم من دایی سولمازم اما باور نکرد نشستم همه چیز و کامل براش گفتم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#رسم_غلط ۵
زنم فقط راه میرفت و تو سرش میکوبید که چرا وارد زندگی یکی دیگه شده منصوره بهش گفت نمیدونسته ما اینجاییم و مشکلی با این موضوع نداره گفت اصلا مزاحمتی برای زندگی ما نداره اما زنم قبول نمیکرد و میگفت از خودش متنفره که هوو شده وسایلش رو جمع کرد و به تهران برگشت تقاضای طلاق داد بهش گفتم طلاقت نمیدم باید برگردی گفت من وقتی نمیخوامت ک دوست ندارم برگردم کجا؟ جایی که برام عذابه؟ تو به مادرت قول دادی این رسم و بندازی اونوقت خودت دوتا زن میگیری؟ انقد اصرار کرد تا طلاقش دادم و به ناچار با منصوره و سولماز زندگی میکنم حداقل زنم که رفت این دوتا رو کنارم نگهدارم تا از دست ندم الان نه من نه منصوره همدیگرو نمیخوایم ولی بخاطر تفکرات و رسم غلط با همدیگه ایم هر رسم و سنتی رو اجرا نکنید
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️