🌹🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌹 🌴#خواص سوره ها و آیات قرآن 🌴 🌻105.#سورة _فيل #رهایی از دشمن #مانع غرق شدن 🪴#جهت بهوش آمدن افراد غشي نافع است. 🪴#جهت برطرف شدن چشم زخم دو اسفند خوانده شود. 🌻106.#سوره_قريش #جهت برکت غذا #دفع ویروس از بدن #دفع مسمومیت غذایی #درمان بیماری #رزق و محبت 🪴#جهت رفع استرس واضطراب 7 مرتبه خوانده شود #همچنين جهت دفع بلا ها نافع است. #وبراي برکت درمان #رفع وسوسه ووسواس خواندن آن نافع است. 🦋#خواص سوره ها و آیات قرآن 🦋 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─

#رهایی ۱ این داستان زندگی مادر بزرگم هست که به علت کرونا فوت شد و میخوام این داستان از زبون خودش نوشته بشه با تشکر از نویسنده عزیز من توی ی خانواده مرد سالار بدنیا اومدم خواهر بزرگم خیلی بیچاره و مظلوم بود ولی من نه برعکس اون بودم بابام اعتقاد داشت که زن ی موجود اضافی هست و خدا برای اینکه مرد تنها نباشه و سرگرم باشه زن رو افریده و اصلا ارزشی برای مادرم قائل نبود مامانمم تو تمام این سالها انقدر بابام گفته بود که اونم حرفهای بابام رو میزد و میگفت که مرد از زن برتره داداشام هر جوری که میخواستن و میتونستن به من زور میگفتن و حق اعتراض نداشتم چون اونا پسر بودن تنها حرف بابام همین بود که اونا پسرن از تو بهترن و هر چی بگن باید انجام بدی دیگه عادت کرده بودم به بدرفتاری ها گاهی هم یواشکی زهرم رو میزدم اما دست اخر بازم اونی که تو سری خور بود من بودم و اونا هر روز گردن کلفت تر میشدن ی بار به مامانم گفتم تا حالا شده بخوای از این وضع نجات پیدا کنی؟ نگاهم کرد و گفت مامان جان زندگی هر کسی ی جوره تو باید تلاش کنی که طاقت بیاری

#رهایی ۲ اصلا درکش نمیکردم که ی زن چطور میتونه سقف ارزهاش انقدر کوتاه باشه و به راحتی به این خفت تن بده اگر جای مامانم بودم ول میکردم میرفتم ادم گوشه خیابون گدایی کنه خیلی بهتره تا بمونه خونه ای که بچه ش جون پسره و فکر میکنه که خیلی ادم بهتری هست بهش احترام نذاره دنیای منو مامانم خیلی فرق داشت برعکس من روشنک خواهرم دقیقا عین مادرم بود شوهر اون مثل بابام نبود اما روشنک عین مامانم رفتار میکرد ناخواسته شوهر اونم ی وقتا سواستفاده میکرد ی روز عموم اومد خونه ما و گفت که عاشور پسرم میخواد زن بگیره داداشم‌ گفت اون که زن داره عمومم با غرور گفت میدونم عمو ولی نمیتونه بچه بیاره و عاشور ناراحته برادر بزرگم گفت عمو جان عاشور زن نگیره بهتره مگه همون وقتی که رفت ت یواشکی زنش ی زن صیغه کرد بچه دار شد؟ عموم که انگار به غیرت مردونه ش بر خورده بود گفت میگید چیکار کنم ؟

#رهایی ۳ به همه بگم‌ پسرم اجاق کوره؟ یل اینکه براش زن بگیرم و وایسم تا به همه ثابت بشه زن بدرد بخوریرش نیافتاده اومدم شکوفه رو خواستگاری کنم برای عاشور، خون تو تنم یخ بست باورم نمیشد که میخواست منو برای پسرش بگیره وقتی میدونست که اون بچه دار نمیشه مامانم سریع اومد توی اتاق و گفت گیس بریده صدات در نمیاد ما ابرو داریم زن عاشور میشی، عموم که رفت بابام گفت حیف خوبیت نداره خانواده دختر زود جواب بدن وگرنه همین الان میگفتم عاشورو بیار تا زنشو ببره، توی دلم به همشون خندیدم من میخواستم درس بخونم دوهفته ای گذشت و مم شدید مخالفت میکردم هر چقدرم که کتک میخوردم بازم‌کوتاه نمیومدم تا اینکه فکر فرار به سرم زد به دختر خاله م که تهران بود زنگ زدم و ماجرا رو گفتم، بهم گفا اول خوب فکراتو بکن چون اگر فرار کنی برگشتی در کار نیست اگرم خواستی فرار کنی فقط خودتو برسون تهران، بقیه کارها با من، رسوندن خودم به تهران برای زمانی که ماشین نبود و اگرم بود خیلی کم میومدن غیرممکن بود

#رهایی ۴ با بدبختی به هر شکلی بود خودمو رسوندم به تهران و رفتم خونه دختر خاله م گفت که شوهرش موافقت کرده بمونم ولی باید برم تو انباری چون خونشون کوچیک بود راستم میگفت گوشه انباری رو تمیز کرد و من اونجا زندگی میکردم سخت کار میکردم با اینکه سنم کم بود ولی کار خونه خوب بلد بودم کار‌کردم ووجمع کردم تا تونستم درس بخونم دیگه هم کار میکردم و هم درس میخوندم خبر داشتم که بابام پشیمون بوده از رفتارهاش و گفته میخواد برام جبران کنه برای همین تصمیم گرفتم موفق شدم برگردم، چند سال کار و تلاش بالاخره باعث شد من تبدیل بشم به ی معلم، یکی از همکارام که برادرش پزشک بود ازم خواستگاری کرد دیگه تو انباری دختر خاله م نبودم و برای خودم خونه داشتم، تمام زندگیم رو براش گفتم و اونم‌ گفت بذار برای داداشم بگم بعد چند روز گفت داداشم گفته یا اینو برام بگیرید یا هیچ کس

#رهایی ۵ با واسطه چند نفر از اقوام من برگشتم روستا و همکارم و خانواده ش اومدن خواستگاری بابام حسابی شکسته شده بود و برادرهام ولی همون قدر قلدر بودن چندباری خواستن اذیتم کنن ولی دیگه زورشون بهم نرسید و بعد از خواستگاری و جواب مثبتی که دادم خانواده م اومدن تهران و موندن خونه من انگار تازه اون روز بابام فهمید که چقدر به من سختی داده ی روز خودش گفت ی عمر به پسرام افتخار کردم از خودشون ی پیچ هم ندارن بعد اون وقت تو اینقدر موفق، الان چندین سال گذشته پدر مادرم فوت شده ن من شاید اشتباه کردم و فرار کردم ولی همون فرار من باعث شد که من به ی جایی برسم پدرم برای جبران کارهاش بهترین و بزرگترین باغش رو زد به نامم ولی ایا این کارها روزهای رفته کودکی منو برمیگردونه؟ من توی تنهایی هام خیلی رنج کشیدم مادرم و یکی از برادرهام‌ که طرف من بود خبر داشتن من کجام و چیکار میکنم ولی هیچ وقت منو لو ندادن ای کاش هیچ وقت عموم نمیومد خواستگاری من تا زندگیم اینجوری زیر ورو بشه