eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ عمه ناهید و‌ عمه مهینم و عموم هر سه در یه محله زندگی میکردند اما خونه ی ما یه محله ی دیگه بود یادمه تو بچگی همیشه ازینکه ازشون دور هستیم ناراحت بودم ... اما مامانم همیشه میگفت بهتر که از زن عموت دور هستیم...اما زن عموم به ظاهر مهربون و‌خیرخواه مون بود برای همین خود من هم مثل بقیه خیلی بهش ارادت داشتم اما مامانم اصلا ازش خوشش نمیومد.همیشه میگفت بالاخره یه روز میفهمید ثریا چه جور زنیه و من چی میگم. بعدها خودم فهمیدم چه زن دروغگویی هست و‌با چه مهارتی یک کلاغ رو همیشه چهل کلاغ میکنه جریان از اونجایی شروع شد که یه روز از دانشکاه تازه برگشته بودم خونه. ادامه دارد... کپی حرام
۲ مامانم گفت بابا داروهای مامان بزرگم رو تهیه کرده و سفارش کرده من براش ببرم.البته خونه ی خودشون نیست و رفته خونه ی عمه ناهیدم...با اینکه خیلی خسته بودم و خونه ی عمه ناهید خیلی دور بود اما داروهارو برداشتم و راه افتادم هوا سرد بود و وقتی با موتور رسیدم دم خونه ی عمه بعد ازینکه در باز شد سریع یاالله گفتم و‌ وارد شدم.البته کمی پشت در ورودی مکث کردم تا اینکه متین پسر چهارساله ی عمه در رو باز کرد. بمحض ورودم نازنین دختر عمه ناهید چادر به سر جلو تر اومد و گفت مامان بزرگ دلش برای خاله مهین تنگ شده بود و مدام اسمش رو میاورد برای همین مامانم یکی دوساعت برد خونه ی اونها شاید تا نیمساعت دیگه برمیگردند...موندنم دیگه جایز نبود ادامه دارد... کپی حرام
۳ برای همین داروهارو بهش دادم و خارج شدم. چندروز بعد به گوشم رسید که یکی گفته چند روز پیش من و نازنین تو خونه شون تنها بودیم... باورم نمیشد همچین حرفی در موردم گفته باشند.اخه همه میدونستند من ادم خیلی محتاط و معتقدی هستم .البته نازنین هم دختر خوبی بود.چرا باید چنین شایعه ای در موردمون ساخته باشند. اخر هفته همه خونه ی ما دعوت بودند. اونشب در مورد شایعه ای که ساخته بودند صحبت شد و‌من ابزاز بی اطلاعی کردم ناگهان سهیل پسر عموم گفت مامانم خودش دیده تو و نازنین خونه ی عمه ناهبد باهم تنها بودید. چشمام داشت از حدقه بیرون میزد. ادامه دارد... کپی حرام
۴ تازه به حرف مادرم رسیده بودم گویا همونروزی که من داروی مامان بزرگ رو برده بودم زنعموم متوجه بیرون اومدن من از خونه عمه بوده و میدونسته هیشکی خونشون نبوده ولی ظاهرا نمیدونسته متین هم توی خونه بوده. اون شب دعوای بزرگی درست شد. یکی به نازنین تهمت میزد یکی به من نمیدونستم چکار باید بکنم چهره ی حضار نشون میداد که حرفمون رو باور نکردند. عصبی از خونه خارج شدم.اون شب برای اولین بار تا دیر وقت بیرون موندم وقتی پدرم زنگ زد و گفت هرچی شده اشکال نداره مهم اینه که الان متوجه اشتباهتون شدید دنیا روسرم خراب شد .بابامم باور کرده بود چاره ای نداشتم توی اون سوز و سرما نمیشد بیرون موند ادامه داد... کپی حرام
۵ معلوم نبود بیرون موندنم تا صبح چه انگهای دیگه ای رو برام در پی میداشت. تا دوهفته با همه سرسنگین بودم.اما به دوهفته نکشید که تهمت خیلی بزرگی به سهیل پسر همون زن عموم که به ما تهمت زده بود زدند.. طفلکی نازنین اون شب خیلی خجالت کشیده بود و‌گریه میکرد خداروشکر خونواده ی اون حرفاش رو باور کرده بودند ولی خوب حرفهای دیگران براش سنگین بود اه من و اون دامن زن عمو که نه ولی یکی از عزیزترین هاش رو گرفت ... سهیل متهم شده بود به دزدی از مغازه ی پدرش. البته خدا عالمه که دروغ و تهمت بود یا واقعا دزدی کرده بود اما بهر حال اه من یا شایدم نازنین خیلی سریع گرفته بود. ادامه دارد... کپی حرام
۶ زن عموم حتی ازما دونفر حلالیت هم نگرفت ولی مدام به اونایی که به پسرش انگ دزدی زده بودند ناسزا میگفت و نفرینشون میکرد جالبه میگفت هم دارو ندارمون رو بردند هم دزدی رو اندتختند به گردن پسر خودم. دیگه نمیگفت خودمم چند هفته پیش ابروی این دوتا جوون رو که دارو ندار خودشونو خونواده شونه من با حرفای نسنجیده ی خودم به باد دادم. ابروی دوتا جوون مومن بی گناه مهمتره یا مال و اموال شوهر تو و ابروی نصفه نیمه پسرت که کم از خرابکاریهاش به گوش بقیه نمیرسید؟ البته نمیشه اینطوری هم فکر کرد بهرحال هر ادمی با هر پیشینه ای بین اطرافیانش نیاز به اعتبار و ابروی نسبی داره. پایان کپی حرام