#عاق_فرزند ۱
برادرم خاستکار حنانه بود از گوشه کنار حرفهایی رو درموردش میشنیدیم که باور نمیکردیم برای همین بدون توجه به حرفهایی که پشت سرش میزنند خیلی زود مراسم عقدشون رو برگزار کردیم...بعد از ازدواج
چند بار که مهمون خونه شون بودم متوجه شدم برنامه های مزخرف شبکه های ماهواره ای رو میبینند ،از بدی اون شبکه ها بزای برادرم و همسرش گفتم اما با اخم و بی محلیشون که مواجه شدم ترجیح دادم ادامه ندم،رفتارهاشون روز به روز تغییر میکرد دوستان حنانه و مجید ادمهای خوبی نبودند ولی بیشتر وقت خودشون رو صرف مهمونیهای دوستانه میکردند.
مادرم و دیکر خواهر برادرانم من رو به سکوت وادار میکردند هرچه میگفتم وظیفه ی ماست اون دو رو از راه اشتباهی که در پیش گرفتند دور کنیم اما معتقد بودند وقتی اونها از دخالت در اموراتشون ناراحت میشن ما حق مداخله نداریم.
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#عاق_فرزند ۲
چند سالی از ازدواجشون نگذشته بود که یک روز حنانه با دختر کوچیکش نگین به خونمون اومد و از رفتارهای بد مجید شکایت کرد،گفت شبها دیر به خونه میاد و بداخلاق و بددهن شده و هروقت بابت مخارج خونه ازش پول میخوام میگه ندارم وقتی پیگیر شدم در کمال ناباوری مجید من رو به فضولی و سرک کشیدن در زندگیش متهم کرد و ادعا کرد حنانه داره دروغ میگه.
نمیدونستم کدومشون راست میگه تا اینکه یروز مادرم بهم زنگ زد و گفت مادر حنانه نگین رو به خونه ش اورده و گفته مجید دوباره روی حنانه دست بلند کرده و او هم با قهر به من و پدرش پناه اورده،مدعی بود مدتهاست مجید دست بزن پیدا کرده ، برای همین نگین رو اوردم که خودتون ازش مراقبت کنید چون حنانه میخواد از مجید جدا بشه.
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#عاق_فرزند ۳
مادرم که نتونسته بود ایشون رو مجاب کنه بهم زنگ زد تا پیگیر مشکلات مجید وحنانه بشم تا مشکل رو برطرف کنیم،
اما مجید میگفت حنانه خودش رفته و خودش هم باید برگرده من محاله برم دنبالش حتی اگه شده طلاقش بدم، این وسط نگین طفلکی چوب دوسر نجس شده بود نه مادرش اون رو قبول میکرد و نه مجید .
یکروز که نگین بیتاب مادرش بود از سر دلسوزی به حنانه زنگ زدم و التماسش میکردم تا بخاطر نگین با مجید اشتی کنه و یا لااقل بچه رو برای مدتی تحویل بگیره.
اما با بیرحمی تمام گفت من خاستگار دارم و نمیتونم بخاطر بچه ای که نگهداریش وظیفه ی پدرشه اینده م رو خراب کنم
باورم نمیشد هنوز طلاق اون و مجید جاری نشده بود و حرف از خاستکار و ازدواج مجدد میزد.
#ادامهدارد
#کپیحرام
#عاق_فرزند ۴
از اینهمه بیپروایی و بی ایمانی حنانه در شگفت بودم
یکروز که منزل مادرم با خواهرو برادرانم دور هم بودیم صحبت مجید و حنانه شد ،هرکس حرفی میزد یکی حنانه رو مقصر میدونست و یکی مجید و بعضی هردو بساط غیبت به راه بود با دلخوری رو به همه شون گفتم اون دو هرچقدر هم که بد بودند شما هم چندان خوب نبودید چون اگه دلسوز برادرتون و زندگیش و این طفل معصوم بودید اون زمان که به بیراهه میرفتند باید از خواب غفلت بیدارشون میکردید تا امروز به این روزگار دچار نمیشدند اما دوباره بهونه های واهی میاوردند که اونها دلسوزیهای مارو دخالت بیجا حساب میکردند ،خلاصه اون دو از هم طلاق گرفتند و هرکدوم دنبال زندگی خودشون رفتند.
#عاق_فرزند ۵
حنانه بعد از اتمام مدت عده ازدواج کرد و مجید هم یکسال بعد بدون اطلاع ما با خانم مطلقه ای که از قبل باهاش اشنا شده بود ازدواج کرد.
نگین بیچاره هم پیش مادرم بود از اونجایی که بچه های من بزرگتر بودند زیاد بهش سر میزدم تا احساس کمبود محبت نکنه.
نگین همیشه از احساسات له شده ش میگفت که اونقدر بدبخته که پدرومادرش اون رو نخواستند و سربار مادربزرگش شده.
دلم بحالش میسوخت دلداریش دادم.
وقتی نگین چهارده ساله بود یکروز شنیدم چندماه قبل حنانه با شوهرش و بچه هاش سفر ترکیه رفته بودند که اونجا طی یک تصادف خیلی وحشتناک بچه هاش جلوی چشمش به طرز وحشتناکی جون میدن و خودش فلج میشه وقتی به ایران برگشتند شوهرش ولش کرده و الان حنانه در بدترین حالات روحی و جسمی بسر میبره،
#عاق_فرزند ۶
چند بار خواستم برم بهش سر بزنم اما یاد سختیهایی که نگین کشیده بود افتادم و بخاطر اینکه از اتفاقی که برای مادرش افتاده بویی نبره از رفتن منصرف شدم.
مجید هم چندی بعد بخاطر اعتیاد روزگارش سیاه شده بود زن و بچه ش از خونه بیرونش کرده بودند و اواره ی خونه ی مادرم بود نگین از حضور پدرش ناراحت بود اما دم نمیزد
وقتی براش از وظایف والدین در قبال فرزندان و وظایف فرزندان در قبال والدین صحبت کردم و کفتم هر کدوم از
از مسوولیتها و وظایفشون کوتاهی کنند پیش خدا باید جوابگو باشند و مورد عاق طرف مقابل قرار میگیرند با گریه گفت من پدرو مادرم رو عاق نمیکنم اما به خدا واگذارشون میکنم یک عمر حسرت محبتشون به دلم مونده .
دلم براش میسوخت از بچگی پدرومادر داشت ولی انگار ند
#پایان
#کپیحرام