eitaa logo
ندای رضوان🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرم معتمد و مورد قبول اهل محل بود چون خیلی مومن بود مردم جور دیگه ای روش حساب باز میکردن ی روز اومد خونه و گفت حاج حسین گفته دخترت رو بده به پسرم سعید، حاج حسین به مومنی معروف بود بخاطر مذهبی بودن پدرم من و خواهر برادرهامم مثل پدرم بودیم من از روی نجابت هیچی نگفتم و گفتم هر طور صلاحتون هست پدرمم موافقتش رو اعلام کرد و اونا به خواستگاری اومدن از هموت شب دیدم که مدل لباس پوشیدن سعید متفاوته اما گفتم شاید چون شب خواستگاریه اینجوریه، وقتی رفتیم حرف بزنیم من از دین و مذهب میگفتم و سعید از مسائل دیگه وقتی که رفتن به مادرم گفتم همه چیزو اما گفت که بابات حاج حسین رو قبول داره و اونم پسرش خوبه مثلا خواسته شب خواستگاریش ..... ❌کپی حرام ⛔️
۲ خاص باشه منم‌ گیر ندادم چند روز بعدش بابام پیغام داد جواب خواستگاری مثبته، خیلی فوری برای ازمایش رفتیم اونجا هم میدیدم که سعید فرق داره موهاش رو ژل زده بود و لباس استین کوتاه پوشیده بود هیچی نگفتم عقد و عروسیمون یکی بود بعد از عروسی تازه فهمیدم که چه کلاه گشادی سرم رفته سعید همش چادرم رو مسخره میکردو میگفت مثل بقیه زن ها به روز باش مانتو کوتاه بپوش و موهای رنگ‌ شده ت رو بذار بیرون حتی اجازه نمیداد مسجد برم منم وقتی به حاج حسین پدرشوهرم گفتم با شرمندگی گفت دخترم ببخشید من فکر میکردم زن بگیره درست میشه به همین راحتی زندگی من خراب شد خیلی فکر کردم دو رکعت نماز به نیت صبر خوندم تا صبرم زیاد بشه تا اینکه ی فکر به ذهنم رسید رو به اسمون گفتم ❌کپی حرام ⛔️
۳ خدایا قدرتمندتر و بزرگ تر از تو کسی نیست من ختم قرآن میکنم به نیت اینکه سعید به راه راست برگرده من نمیخوام زندگیم بخاطر این چیزا از هم بپاشه، سعید انصافا جدا از این اخلاقش اخلاقهای خیلی خوبی هم داشت زندگی خوبی داشتیم بیشتر مشکل سعید برای این بود که پدرش سخت گیری ییش از حد نشون میداده و اذیتشون میکرده برای همین از دین زده شده و دوس نداره به واجبات دینش عمل کنه هر روز یک جز قران و در حضور سعید با صدای بلند میخوندم اوایل میگفت بسه و حوصله م سر رفت یا میگفت نکن مزاحممی اما به مرور اعتراضاتش کم شد دیگه کاری بهم نداشت و گاهی گوش میداد ❌کپی حرام ⛔️
۴ دیگه همه میدونستن و مارو تشویق میکردن به این کار بعضی هام میگفتن حوصله داری و ولش کن یا میگفتن تو املی و به روز نیستی اما برای من مهم نبود تنها مهم رضایت خدا بود و بس اخرای ختم قرآن بودم که دیدم سعید هم داره همراهیم میکنه و گاهی میگفت پس چرا نمیای بخونی منتظرم انگار شده بود ی بخش از زندگیمون، ختم‌ قرآن که تموم شد چند روز بعدش دیدم سعید خودش قران اورد و شروع کرد به خوندن منم از ته دل خداروشکر کردم الان ختم قران شده ی بخش جدا نشدنی از زندگیمون الان دوتا دختر و ی پسر داریم باهاش خوشبختم و همیشه شاکز خداوندم که شوهرم به راه درست برگشته بچه هام حافظ قرانن و سعید همیشه پیش همه میگه هر چی دارم از قران خوندن زنم دارم ❌کپی حرام ⛔️
۵ پدرشوهرمم به همه میگه عروسم خیلی خوبه و مسرمو به راه درست برگردوند الان ما با وجود سن کممون ولی اوضاع مالی مون خوبه و خدا به مالمون برکت داده در واقع برکات و معجزات قران تو زندگیمون جاریه اگر همه جوونها بدونن قران چقدر خوبه و چه برکاتی داره هرگز رهاش نمیکردن و به گناه رو نمیاوردن اوضاع جامعه این نبود انقد جوونها بی بند و بار نمیشدن ❌کپی حرام ⛔️
مریم دختری که تو سن پانزده سالگی یه زندگی عاشقانه و رویایی رو با همسرش احمدرضا شروع میکنه، طی یک‌ اتفاق تلخ تو سن هفده سالگی همسرش رو از دست میده . وبعد از یه مدت زندگی با برادرش، زن برادرش بهش تهمت بدنامی میزنه داداشش پاک بودنش رو قبول نمیکنه بعد از چند بارتلاش ناموفق برای کشتنش ، مجبورش میکنه که به ازدواج اجباری تن بده 😱 https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f ❤️ 😍