eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 با خواهرم برای سونوگرافی به بیمارستان رفتیم...خواهرم خیلی هیجان داشت امروز قرار بود جنسیت جنین تو شکم مشخص شه. با خواهرم منتظر‌ اومدن دامادمون حمید بودیم. نوبتمونم هنوز نرسیده بود چند لحظه بعد حمید از راه رسید ..کمی راهرو منتظر موندیم که دکتر صدامون کرد . خواهرم از شدت هیجان خیلی مضطرب بود. رفتم کنار نرگس و گفتم _ آروم باش خواهر خدا بزرگه‌. خانم دکتر مشغول نگاه کردن به مانیتور بود.. ما هم منتظر اعلام نتیجه بودیم که دکتر با لبخندی گفت_ تبریک میگم. حمید پرسید_ جنسیت جنین چیه ؟ که دکتر جواب داد_ بهتر بگین جنسیتشون! رو به خواهرم گفت _ خانم شما سه قلو باردار هستین.. دو تا دختر ویه پسر. خواهرم با شنیدن این حرف رنگ از رخسارش رفت. وقتی که بیرون اومدیم نرگس خیلی تو هم بود اما حمید خوشحال بود می‌گفت شکر خدا که سه تا بچه بهمون هدیه داد. ادامه دارد. کپی حرام.
2 نرگس با بی‌حالی گفت _ تو که داری شکر می‌کنی می‌دونی که باید خرج سه تا بچه رو بدی! عصبانی شد که این حرفا چیه بچه خودش روزیشو میاره... دیگه نشنوم از این حرفا بزنی . حمید حق داشت نرگس ۵ سال منتظر بچه بود کلی نذر و نیاز کردند که بالاخره نرگس حامله شد الانم که فهمیده سه قلو بارداره داره کفر می‌گه جای اینکه خدا را شکر کنه که خدا بهش دو تا دختر و یه پسر هدیه داده . حمید ازم خواست که یه چند روزی رو پیش خواهرم نرگس بمونم حمید خودش توی کارگاه کار می‌کرد که گاهی اوقات مجبور بود تا دیر وقتم بمونه . با این حال حقوقش آنچنان زیاد نبود به مامان زنگ زدم اون قضیه رو براش تعریف کردم و بهش گفتم که چند روزی رو پیش خواهرم می‌مونم. مامان خیلی تاکید داشت که مواظب نرگس باشم می‌گفت نرگس دختره سر به هوایه و گاهی از روی فکری دست به یه کارایی می‌زنه که بعداً خودشم پشیمون میشه. ادامه دارد. کپی حرام.
3 راست می‌گفت نرگس همچین کارایی می کرد. کنار نرگس که رفتم هنوز خیلی تو خودش بود. نگران نگاش کردم و گفتم_ خواهر برای چی اینقدر ناراحتی؟ تو که همیشه آرزو داشتی بچه دار شی... ببین الان خدا سه تا بچه بهت هدیه داده... الان باید پاشی نماز شکر بخونی من جای تو باشم مهمونی می‌گیرم . پوز خندی زد و گفت _از چی حرف می‌زنی؟ من چطور خوشحال باشم. شوهر بدبختم با کارگری کردن چطور می‌خواد شکم سه تا بچه رو سیر کنه. خودت که می‌دونی بیشتر موقع‌ها تا دیر وقت کار میکنه. چطوری میخواد خرج این همه آدم رو بده سعی کردم که بهش امید بدم اما با حرف‌هایی که می‌زد بدجوری ازش شاکی شدم ..می‌گفت فکرهایی داره به سرم می‌زنه که برم سه تاشونو با هم سقط کنم. ادامه دارد. کپی حرام.
4 هین بلندی کشیدم و گفتم_ زبونتو گاز بگیر نرگس خجالت بکش... خدا قهرش می‌گیره... دیگه نشنوم از این حرفا بزنی. بدجوری از دستش شاکی بودم . می ترسیدم بخواد کاری بکنه باید خیلی مواظبش باشم. اصلاً نمی‌فهمم نرگسی که تا دیروز بچه می‌خواست الان چرا انقدر ناراضیه. موقع زایمانش که رسید سه تا بچه رو به دنیا آورد . سه تا بچه خوشگل که پرستارهای بیمارستان هم عاشقشون شده بودند. واقعا خوشگل بودن اما نرگس هنوز هم اخماش تو هم بود می گفت می‌ترسم از اینکه چطوری بزرگشون کنم یا شوهرم از کجا بیاره که خرجشون رو بدیم. من و مامان و حمید خیلی باهاش حرف زدیم اما بی‌فایده بود نرگس انقدر ترس از آینده این بچه‌ها داشت که حتی درست حسابی بغلشون نمی‌کرد . با این رفتاراش حمید روهم خیلی عصبی می کرد. بیچاره حمید حق داشت نرگس جای شکر کردن مدام غر میزد. ادامه دارد. کپی حرام.
5 یک هفته از زایمانش گذشته بود نرگس خیلی کلافه بود اونقدر حالش بد بود که می‌گفت دیگه نمی‌تونم. شب سه.تایی با هم می‌زنن زیر گریه و هر کاری می‌کنم آروم نمی‌گیرن . گفتم_ خواهری تحمل کن بزرگ که بشن زحمتشون کمتر می‌شه،،،، حتما خدای بهت کمک می‌کنه که این سه تا بچه رو با هم بزرگ کردی. با اینکه منو حمید هم کمکش می‌کردیم اما بازم خیلی خسته بود یه روز که حمید خونه نبود اونقدر عصبی شده بود که قیافش مثل دیوونه‌ها بود‌. اومد پیشم و گفت_ نرجس خواهر تو رو خدا کمکم کن. نگاش کردم صداشو پایین‌تر آورد و ادامه داد_ می خوام یکی‌رو پیدا کنم که از بچه‌ هام بهش بفروشم من دیگه خستم نمی‌تونم. بدجوری عصبی شدم یه چک محکم بهش زدم_ به خودت بیا نرگس ...انگار دیگه وجدانی برات نمونده این چه حرفیه که می‌زنی؟ نرگس زد زیر گریه که به خدا خستمو نمی‌تونم وگرنه من همچین آدمی نیستم. ادامه‌دارد. کپی حرام. ادامه داستان👇👇👇 https://eitaa.com/NedayeRezvan/33577