eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ با رسول بعد از پنج سال تلاش و مخالفت خانواده ها بالاخره تونستیم بهم برسیم‌خوشحالی از سر و روش میبارید عقد و عروسی و یکی گرفتیم و همون شب عروسی هدیه های پاتختی رو جمع کردن چون مادرشوهرم گفته بود فردای عروسی ما میریم مسافرت، هر چی بهش گفتم صبح زود بریم دنبال شناسنامه ها و سند ازدواج هی کشش داد و خودشو لوس کرد نزدیک های ظهر بود که بالاخره رضایت داد و رفتیم تو راه بهم گفت کوثر خانم بیا شرط بندی هر کی زودتر شناسنامه رو گرفت و بازش کرد اسم اون یکی رو دید باید بستنی بده منم قبول کردم و شروع کردیم به کوری خوندن برای هم رسول میگفت من میبرم و منم بلند بلند میخندیدم میگفتم من میبرم‌ تو امروز باید باخت رو حس کنی
۲ مقابل محضر رسیدیم و خواستیم پارک کنیم‌ که ماشین تکون بدی خورد وقتی پیاده شدیم‌ دیدیم که ی ماشین از پشت زده بهمون راننده پیاده شد و حسابی طلبکار بود که از سرخیابون میخواسته جای ما پارک کنه و چون ما پارک کردیم زده بهمون، انقدر داد و بیداد کرد که با رسول دست به یقه شدن هر کاری کردم نتونستم جداشون کنم زن اون مرد که از شکمش مشخص بود بارداره هم جیغ میزد ولی کسی گوشش بدهکار نبود، چون خیابون اداره جات بود و کسی داخلش رفت و امد انچنانی نداشت افراد زیادی اونجا نبودن رفتم جلو رسول رو که افتاده بود روی راننده ماشین و فقط مشت میزد بکشم عقب، که زن اون شخص با قفل فرمون محکم به سر رسول زد و در عرض چند ثانیه رسول نقش زمین شد از سرش فقط خون میومد هر چی داد و فریاد زدم فقط مردم جمع شدن متوجه نشدم که پلیس کی رسید اما دیدم که به مرد راننده دست بند زد و زنش و رها کرد
۳ هر چی‌به مامور ها التماس کردم‌ که شوهرش نزده چون زن بودم و تنها شاهد کسی قبول نکرد هیچ کس به حرفم اهمیت نداد. جلسه اول دادگاه شد و مرد همه چیزو گردن گرفت زنش اومد خونمون و گفت توروخدا رضایت بدید بهش گفتم‌ هم من هم تو میدونیم‌ که تو زدی ولی من نمیتونم ثابت کنم برو پیش پلیس اعتراف کن که کار‌ تو بوده منم‌ رضایت میدم اما بازم گردن نگرفت و گفت که کار اون نبوده شب و روزم شده بود گریه درسته قصاص میخواستم و پای همه چیزشم وایساده بودم شکرخدا وکیلمم کار درست بود ولی دلم میخواست ادم واقعی مجازات بشه نه که ی نفر گردن بگیره، خبر رسید اون زن زایمان کرده ی روز با بچه ش اومد سراغم گفت که شوهرمو به بچه م ببخش و بذار ازاد بشه تورضایت بدی پدرشوهر مادرشوهرتم میدن منم بهش گفتم من برای قاتل واقعی رضایت میدم نه شوهرت اونم باز خودشو به نفهمی زد و رفت
۵ به زمین نگاه کردم‌انگار همین یک ساعت پیش بود که این زن مکار با قفل فرمون زد تو سر رسول و عشق زندگیم‌ روی پاهام جون داد تصویر جسد رسول اومد‌ جلوی چشم هام ناخواسته اشک از چشم هام جاری شد، قاضی ازمون خواست تا هر اتفاقی افتاده رو مو به مو بگیم و دوتا ماشین هم گذاشتن اونجا‌که مثلا ماشین های ماست من از دید خودم‌ گفتم اما باز قاضی باور نکرد گفت هیچ شاهدی بجز شما نیست و شما هم ی زن هستی باید یک مرد هم‌تایید کنه یا دوتا زن دیگه، زن اون مرد بچه رو بهونه کرد و کاری نکرد فقط گفت که شوهرش زده و خودش رو کنار کشید تا نوبت شوهرش رسید اومد‌ جلو و گفت که داشته زیر رسول کتک میخورده که یهو قاضی گفت وایسا ببینم تو چطور هم زیر رسول کتک میخوردی هم از پشت سر زدی تو سرش تو ی همدست داشتی همه نگاهها رفت سمت اون زن که حتی از گفتن اسمشم چندشم‌ میشه به دستور قاضی بازداشتت کردن و بعد از بازجویی اعتراف کرد که اون با قفل فرمون زده توی سر همسر من و چون باردار بوده شوهرش گردن گرفته
۶ الان اون زن پشت میله های زندانه و منتظر حکم بارها و بارها اومدن دنبال رضایت اما‌ من کوتاه بیا نیستم و قبول نمیکنم هر چقدر بچه رو اوردن و خواستن ازش استفاده کنن برای رضایت بازهم‌ کوتاه نیومدم میدونم رسول هم مقصر‌ بود و نباید دعوا میکرد اما‌ اگر اون روز اون مرد کوتاه میومد و سر جای پارکی که شاید ده متر پایین تر هم میشد پیدا کنه دعوا درست نمیکرد الان بچه منم هم سن بچه اونا بود و رسول کنارم نشسته بود این مرد با عصبانیت بیخود و دعوایی که راه انداخت هم منو بدبخت کرد هم خودشو، حالا زنش زندان منتظر حکم قصاصه، گاهی اوقات اگر‌ یکم‌ کوتاه بیایم و گذشت کنیم باعث میشه که از ی اتفاق غیرقابل جبران جلوگیری کنیم