eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. گفتم من نمیزارم اونو بگیری. خلاصه که به من اهمیت ندادن و دختره رو عقد کرد. بعد عروسی شروع کردم بهانه گیری. انقدر هر شب از بی احترانی کردن هاش به خودم‌ به پسرم دروغ میگفتم تا به کتک خوردن مینداختمش.‌ بعد که صدای گریه و التماسش به پسرم رو میشنیدم کیف میکردم.‌ عروسم دو تا بچه به دنیا آورد. یه پسر یه دختر. یه روز تو حیاط داشت لباس های دخترش رووکه نوزاد بود میشست بهش گفتم اینجا نشور برو اونور بشور گفت دیگه اینجا نشستم. انقدررعصبی شدم حرفم رو گوش نکرده که شروع کردم‌ به خود زنی. پسرم اومد تو حیاط جلوم رو بگیره. گفتم انقدرربه این زن‌رو دادی که به من میگه به تو چه. باید اینو طلاقش بدی. پسرم اول هسرش رو کتک زد و بعد هم از خونه انداخته ش بیرون... ✍ادامه دارد.... ⛔️هرگونه کپی برداری از داستان‌های کانال ندای رضوان حرام میباشد ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
به خاطر من طلاقش داد.‌سر هفت سال هم حکم کردم برو دخترت رو بیار خودن براش مادری میکنم. برای اینکه پسرم پشیمون‌نشه و زنش رو برنگردونه از جون دل برای بچه هاش مادری کردم. اخه هر چی بهش میگفتم زن بگیر نمیگرفت میگفت مادر با اخلاق تو من زن نداشته باشم بهتره‌. گفتم اونی که خودم میگم رو بگیر منم باهاش کنار بیام. بالاخره قبول کرد. دختر خواهرم رو براش گرفتم. اونم اززترس من برای بچه ها خوب مادری میکرد. یه بارم که دیدم ناهارش دیر رو دیر اماده کرده و بچه هه گرسنه موندن انقدر جلوی خودش به پسرم‌شکایت کردم که کتکش زد. بعد هم بهش گفتم نیاز به تنبیه داشتی. از این به بعد خوب رفتار میکنی. تا میتونستم‌تازوندم. تا بچه های پسرم‌بزرگ‌شدن.‌پسره شد ۲۲ ساله دختره شد ۱۹ ساله ✍ادامه دارد... ⛔️هرگونه کپی برداری از داستان‌های کانال ندای رضوان حرام میباشد ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
هر دو به انتقام مادرشون و نامادریشون که به خاطر من بارها کتک خورده بودن. چند روز پیش که خونه خالی بود منو بردن تو زیرزمین و تا تونستن کتک زدن. انقدر که دست و پا و سرم شکست. گریه‌ش گرفت و گفت من اصلا از این وضع ناراضی نیستم. اگر خدا من رو میبخشه حاضرم چند بار دیگه‌م اینجوری کتک بخورم.‌ فقط من رو ببخشه و با حساب پاک ببره. تعریف زندگیش برای من درس عبرتی شد.‌ اصلا با کار نوه هاش موافق نبودم اما بلاخره دست روزگاره و نمیشه کاریش کرد. اون زن واقعا از کارهاش پشیمون بود اما پشیمونی چه فایده ای برای عروس هاش داشت. ⛔️هرگونه کپی برداری از داستان‌های کانال ندای رضوان حرام میباشد ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
۱ من از سرگذشت زندگی خودم نمیخوام بگم.‌ این‌سرگذشت مربوط به خانمی هست که تو بیمارستان کنار تختم خوابیده بود.‌ من آپاندیسم رو عمل کرده بودم اون خانم که سنش شاید به شصت هم میرسید دست و پا و سرش شکسته بود. تازه بهوش اومده بودم‌و هنوز توان حرف زدن نداشتم.‌ آقایی ناراحت بالا سرش ایستاد. و گفت مادر چیزی لازم نداری زن گفت نه برو به زندگیت برس. پسر گفت من اون دو تا تنبیه میکنم زن‌گفت نه مادر این عاقبت کارهای خودمه به اونا هیچی نگو مرد گفت غلط کردن هر دوشون رو یه جوری میزنم که اگر بیمارستانی نشن رختخوابی بشن ❌کپی حرام ⛔️
۲ زن هر چقدر اصرار کرد پسرش عصبانیتش کم‌نشد و رفت. زن رو به مادرم گفت خانم میشه یه شماره با تلفن برای من بگیرید گوشی رو بزلرید کنار گوش من مادرم‌فوری کاری که گفته بود رو انجام داد‌. زن با ناراحتی گفت الو...بگو بچه ها برن خونه‌ی من قایم شن. باباشون داره میاد بزنشون.‌همین یه جمله رو گفت و بعد از مادرم‌خواست تا گوشی رو سر جاش بزاره.‌مادرم‌ ازش پرسید.حاج خانم ما رو کنجکاو کردی چی شده. نوه هاتون شما رو کتک زدن؟ زن آهی کشید و شروع به تعریف کرد.‌گفت بیست و چهار سال پیش همین‌پسرم‌که دیدید گفت من یه دختری رو میخوام رفتم دختره رو دیدم. از اینکه پسرم دوستش داشت حسودی کردم. رفتم خونه گقتم‌ این زشت بود نگیرش شوهرم‌گفت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده ❌کپی حرام ⛔️
۳ . گفتم من نمیزارم اونو بگیری. خلاصه که به من اهمیت ندادن و دختره رو عقد کرد. بعد عروسی شروع کردم بهانه گیری. انقدر هر شب از بی احترانی کردن هاش به خودم‌ به پسرم دروغ میگفتم تا به کتک خوردن مینداختمش.‌ بعد که صدای گریه و التماسش به پسرم رو میشنیدم کیف میکردم.‌ عروسم دو تا بچه به دنیا آورد. یه پسر یه دختر. یه روز تو حیاط داشت لباس های دخترش رووکه نوزاد بود میشست بهش گفتم اینجا نشور برو اونور بشور گفت دیگه اینجا نشستم. انقدررعصبی شدم حرفم رو گوش نکرده که شروع کردم‌ به خود زنی. پسرم اومد تو حیاط جلوم رو بگیره. گفتم انقدرربه این زن‌رو دادی که به من میگه به تو چه. باید اینو طلاقش بدی. پسرم اول هسرش رو کتک زد و بعد هم از خونه انداخته ش بیرون ❌کپی حرام ⛔️
۴ به خاطر من طلاقش داد.‌سر هفت سال هم حکم کردم برو دخترت رو بیار خودن براش مادری میکنم. برای اینکه پسرم پشیمون‌نشه و زنش رو برنگردونه از جون دل برای بچه هاش مادری کردم. اخه هر چی بهش میگفتم زن بگیر نمیگرفت میگفت مادر با اخلاق تو من زن نداشته باشم بهتره‌. گفتم اونی که خودم میگم رو بگیر منم باهاش کنار بیام. بالاخره قبول کرد. دختر خواهرم رو براش گرفتم. اونم اززترس من برای بچه ها خوب مادری میکرد. یه بارم که دیدم ناهارش دیر رو دیر اماده کرده و بچه هه گرسنه موندن انقدر جلوی خودش به پسرم‌شکایت کردم که کتکش زد. بعد هم بهش گفتم نیاز به تنبیه داشتی. از این به بعد خوب رفتار میکنی. تا میتونستم‌تازوندم. تا بچه های پسرم‌بزرگ‌شدن.‌پسره شد ۲۲ ساله دختره شد ۱۹ ساله ❌کپی حرام ⛔️
۵ هر دو به انتقام مادرشون و نامادریشون که به خاطر من بارها کتک خورده بودن. چند روز پیش که خونه خالی بود منو بردن تو زیرزمین و تا تونستن کتک زدن. انقدر که دست و پا و سرم شکست. گریه‌ش گرفت و گفت من اصلا از این وضع ناراضی نیستم. اگر خدا من رو میبخشه حاضرم چند بار دیگه‌م اینجوری کتک بخورم.‌ فقط من رو ببخشه و با حساب پاک ببره. تعریف زندگیش برای من درس عبرتی شد.‌ اصلا با کار نوه هاش موافق نبودم اما بلاخره دست روزگاره و نمیشه کاریش کرد. اون زن واقعا از کارهاش پشیمون بود اما پشیمونی چه فایده ای برای عروس هاش داشت. . ❌کپی حرام ⛔️
1 طبق معمول بچه‌ام رو به مدرسه بردم و تو راه برگشت تا خونه گوشیم رو گذاشتم روی هولدر که به شیشه ماشین نصب بود و دعای عهد رو با صدای آقای فانی زمزمه میکردم. نگاهم به خیابان بود و دل داده بودم به دعای عهد و تکرار میکردم اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ.  که یه مرتبه یه ماشین با سرعت پیچید جلوم. منم مضطرب و ترسیده سریع پام رو روی ترمز فشار دادم و ماشین ایستاد. شوکه به اون ماشین نگاه می‌کردم که یه آقا پیاده شد و با عصبانیت به سمت ماشینم اومد . شروع کرد ضربه زدن به شیشه ماشین و با داد و فحاشی می‌گفت _ این شیشه رو پایین بده. بدجوری ترسیده بودم و از ترس خشکم زده بود . خیره نگاهش می‌کردم اونم با فحاشی نعره می‌زد _ می‌گم شیشه رو بده پایین وگرنه می‌شکنمش!... ادامه دارد. کپی حرام.
2 بدجوری مضطرب بودم. ماشینش که جلوم بود و نمی‌تونستم فرار کنم میخواستم دنده عقب بگیرم اما اینقدر ترسیده بودم که دست و پام سست شدت بودن و قدرت نداشتن که دنده عقب برم. اون آقام همونطور به شیشه ضربه می‌زد و فحاشی میکرد _این شیشه رو پایین بکش وگرنه می‌شکنم... امثال شما این مملکت رو به گند کشیدید! یه مشت غارنشین که کرم‌های مغزتون زیر اون روسری و چادر دارن خفه میشن ! از توهینی که کرد بدجوری ناراحت شدم. این مرد از جون من چی می‌خواست؟ من چیکار کردم که داره همچین بهم توهین می‌کنه! خدایا چیکار کنم ؟ نگاهم به ماشینش افتاد که یک خانم بی حجاب همونطور داشت با لبخند به ما نگاه می‌کرد انگار داشت لذت می‌برد ‌ با خودم گفتم_ من غارنشینم یا زن تو که همینطور آزادانه بدون هیچ پوششی برای خودش می‌گرده! و نگاهای هرز مردان رو به سمت خودش میکشونه. نگاهم افتاد به گوشیم خواستم برش دارم زنگ بزنم به ۱۱٠ ولی از ترس دستم توان نداشت... ادامه‌ دارد. کپی حرام.
3 همون موقع چند تا ماشین ایستادن که ببینن قضیه چیه؟ جمعیتی به سمتمون اومدن تو اون جمعیت یه خانم با حجاب و یه آقای مذهبی و چند نفر دیگه. معترض به اون مرد می‌گفتن که چه خبر شده؟ قضیه چیه؟ اون آقا هم با صدای بلندی داد زد_ این خانم به چه حقی از زن من فیلم گرفته؟ چه کاره است که می‌خواد فیلم زن من رو بفرسته برای دیگران! با شنیدن حرفاش بدجوری شوک شدم من که این کارو نکردم! آقایی که به ظاهر مذهبی بود به من که بدجوری ترسیده بودم گفت_ خانم شیشه ماشین رو بکشید پایین، منم خشکم زده بود نمی تونستم، دوباره گفت: نترسید نمیگذارم بهتون آسیبی برسونه شیشه رو بیارید پایین، ظاهر مذهبی و کلام ارومش بهم قوت قلب داد و شیشهرو تا نصفه آوردم پایین. او ن آقا گفت: شما همچین کاری کردین؟ از خانم ایشون فیلم گرفتید؟ گفتم نه خدا شاهده من داشتم دعای عهد گوش میکردم. فیلم اینها به چه درد من میخوره. اون آقا با صدای بلندی و با کلمات توهین آمیز فریاد زد_ من خودم دیدم که داشتی فیلم می‌گرفتی! صدام بدجوری می‌لرزید _ دو بار گفتم من فقط داشتم دعای عهد گوش می‌دادم. خداروشکر دعا هنوزم داشت پخش می‌شد. مرد مذهبی رو بهش گفت_ آقای محترم این خانم که با شما کاری نداشته داره دعا گوش میده! ادامه دارد. کپی حرام.
6 خیلی محکم گفت که ازش شکایت می‌کنیم. با استفاده از فیلم و مدرکی که داشتیم از شماره ماشین هردوشون رو،( زن و شوهر ) دستگیر کردند. وقتی تو کلانتری چشمشون افتاد به من، شروع کردن به التماس کردن می‌گفتن گ**و**ه خوردیم غلط اضافی کردیم او آقا میگفت من نوکرتونم شما ببخشید. مردی که تا دیروز داشت به من فحاشی می‌کرد الان به پامون افتاده بود . گفت که شما مسلمونید رئفت به خرج بدین و ما رو ببخشین. شوهرم با عصبانیت گفت_ مسلمونیم اما نه مسلمون توسری خور. وقتی تو مجازات بشی و آوازه‌ش تو شهر بپیچه دیگه کسی جرات نمیکنه جلوی ناموس کسی رو بگیره و اربده کشی کنه. شوهرم رضایت نمیداد، اونهاهم خیلیا رو فرستادن در خونمون حتی شورای شهر و چند مسئول دیگه از شهرستان رو فرستادن، اما شوهرم رضایت نداد و همچنان حرف خودشو زد که باید درس عبرتی بشه برای دیگران که هر کسی جرات نکنه جلوی ناموس دیگران رو بگیره و فحاشی کنه و در نهایت ماشینشون رو یک ماه توقیف کردند خود اون مرد هم به خاطر فحاشی هاش به ۸۵ ضربه شلاق محکوم شد و ۴ ماه زندانی شد. اینم بگم که فحاشی های خیلی بدی میکرد که به این همه تازیانه محکوم شد به علاوه جریمه نقدی برای پیچیدن جلو ماشین من و مابقی خلاف‌هایی که داشت. اون مرد و زن به مجازات خودشون رسیدن ولی من تا مدتها از ترسی که تو جونم بود نمی تونستم رانندگی کنم. همسرم گفت تو باید بری ورزش، و دفاع شخصی رو یاد بگیری که اگر موردی پیش اومد بتونی از خودت دفاع کنی و هم ترست بریزه. منم قبول کردم و الان دارم دفاع شخصی کار میکنم... پایان. کپی حرام.