🥰شبتون بخیر
🌷🌿درالسلام شهدای کاشان 🌿🌷☝️☝️
🤲اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک 🌻
🍂شادی روح شهداء صلوات 🍂
4_289357186591623841.mp3
2.89M
⇠ اذانِ دریا
اذان 🌟
اللــــَـــــَّہِ اڪبر💖
💖اللــــَـــــَّہِ اڪبر💖
🍃 ﷽ 🍃
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»
بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون علی علیهالسلام در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلىاللهعليهوآله) جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند؛ و خداوند نسبت به همهٔ بندگان مهربان است.
🌺
📗 سوره بقره، آیه ٢٠٧
👌قرآن
💢@neginmaragh🌿
🌿 امامـ صـادق عليه السلامـ
مَن أذاعَ علَينا حَديثَنا فهُو بمَنزِلَةِ مَن جَحَدَنا حَقَّنا.
كسى كه حديث ما را به زيانمان فاش سازد، به منزله كسى است كه حقّ ما را انكار كند.
🌸
📚 الكافي، ج٢، ص٣٧٠، ح٢
👌حدیث
💢 @neginmaragh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی میشود این انتظارسر برسد..😔
امام_زمان ♥️
🆔️@neginmaragh🌿
﷽
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
هر کس هدفی داشته از آمدن خویش
مـن آمده ام درغم تـو اشک ببارم
رضوان مـن و خلد مـن و حور مـن این اسـت
تـو دل ببری از مـن ومن جان بسپارم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🆔️@neginmaragh🍂🌿
🌴💎💢💎🌴
👌داستان حکمت آموز :
شخص تعریف میکرد:
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
🍂هدیه به روح سید الشهداء و یاران و نوکرانش صلواتی هدیه بفرستیم صبح پنچ شنبه 🍂
🆔️@neginmaragh🌿🍂
🏝 مجموعه مردم شناسی رحیم زاده ☝️
امروز
🌻چهارشنبه🌻
💟 ۳۱ 💫 خرداد ماه ۱۴۰۳
✅ ۱۳ 💫 ذی الحجه الحرام ۱۴۴۵
💟 ۲۰ 💫 ژوئن ۲۰۲۴
🔖مناسبت امروز
🌷سالروز شهادت شهید چمران
📜 روز استادان
🪴 روز خوبی برایتان آرزومندم ❤
📡گنجینه نگین مرق 💛
🆔️@neginmaragh💚
🔸این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
✍️می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت:
الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
🔹اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت:
«برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید.
مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
🔸کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
🔹گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
🔸گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:
«بفرما ما بقی پولت.»
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!!
🔹این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با 12 گلوله به شهادت رسید.
🌹شهیدعبدالحسینکیانی
همان جوانمرد_قصاب است!
به این میگن جوانمرد🌹
🆔️@neginmaragh🌷
🥀سلام بر شهیدان🥀
🖤پنج شنبه ها و دلتنگی برای شهداء 🖤
❣از شهداء یاد کنیم با ذکر صلوات ❣
💐شهدای مرق 💐
⚘@neginmaragh⚘
هوا شناسی مرق 🌔
☃️❄☔🌩🌫🌨
🌎دمای هوا ۲۰ درجه سانتیگراد 🎚
🌎رطوبت هوا ۵۸ ٪🎚
🧭ساعت : ۶/۳۰ صبح ۳۱ خرداد ماه
💟 پنجشنبه
☀️وضعیت آسمان هم اکنون آفتابی.
🌧🌦🌤🌪
📡گنجینه نگین مرق
🆔️@neginmaragh💚