eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
7.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
46 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن...😍 ادمین: @F_mesgarian پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
✨لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا ما آتاها سَيَجعَلُ اللَّهُ بَعدَ عُسرٍ يُسرًا 🌺خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایی که به او داده تکلیف نمی‌کند؛ خداوند بزودی بعد از سختیها آسانی قرار می‌دهد! 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
⏰ رفیق ..؟ چند ساعت فیلم میبینی👀،؟ چند ساعت بازے میکنے 🕹،؟ چند ساعت وقتت بیهوده داخل فضای‌مجازے گذشت📱،؟ حساب کردم اگر ما "روزے 5 دقیقه" مطالعه براے شناخت امام زمان بگذاریم؛ هفته اے 35 دقیقه ، ماهے 150 دقیقه و سالے 1825 دقیقه درباره امام زمان مطالعه کردیم🍃:) اینطورے ساݪ دیگه اسم سرباز امام زمان بیشتر بهمون میاد✌️☺️ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
❤️ عمر را ضایع می‌کند... 🔶 شرح در تصویر 👆 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
💌 🌹شهـــید حجت‌الله رحیمی: 🌷┤♥️ ! ' ای وای بر ما که کوری خود را همیشه با تعبیر غیبتِ تو می‌آوریم و در این مسئله هم تو را متهم می‌کنیم و دائم می‌گوییم تو بیا! اما نمی‌دانیم که هم تو آمده‌ای و هم آماده‌ای، ولی تنها ندای هل من ناصر تو غریبانه‌تر از جدت حسین(ع) است و هیچ گوش شنوایی برای این ندای مظلومانه نمی‌یابی! 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 🔹بچه باید همه شهدای کربلا و مرام شونو بشناسه ان‌شاءالله هر روز یک شهید را معرفی میکنیم با هشتگ 🌷شهید امروز : حجاج بن مسروق... موذن کربلا.. او که دشمنان را در حد رجز هم لایق ندانست و رجزش را خطاب به مولایش حسین علیه السلام خواند.. 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۱ " فرزند کوچک من " 🔹 هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد... ⭕️ ل
🎇 شب 12 💮💖💮 "رحمت خدا" 🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... 🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده! 👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت... 🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد. 🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓 مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین: - شرمنده ام علی آقا،دختره 😢 نگاه علی خیلی جدی شد. هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش! با همون حالت، رو کرد به مادرم: - حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟☺️ 🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... ❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭 🔻 بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️ دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... 🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭 دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/ چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊 دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ... - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️ 🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞 خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌 و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌠 شب ۱۳ 🌷 عین پاکی... 🔹 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد ... ⭕️ حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه! اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت... 🔸خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل یه پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... 🔸 اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ...😢 🔸اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... 🔹اون روز ... همون جا توی در ایستادم ... فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... 🔹همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...🙄 🔹تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه! 🔸 نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 😭 🔸من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد... ادامه دارد ..... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚 هر لذتی که ... لذت دیدار تــو ؛ نمی شود سلام حضرت دلبـر.... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿 سلام عزیزان🤚 چشم دلم به سمت حرم باز می شود با یک سلام صبح من آغاز می شود صبحتون حیدری☺️ لبخند موالا امیرالمومنین علی علیه السلام نصببتان ان شاالله. 🏴 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبشار 🇮🇷 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
‼️زیارت اربعین بدون اجازه پدر 🔷س : من دانشجوی ترم آخر دانشگاهم. دوست دارم برای اربعین عازم کربلا شوم؛ مطمئناً پدرم به خاطر شلوغ بودن در حین اربعین و برخی مسائل دیگر اجازه نمی دهد. آیا می شود بدون اطلاع خانواده حرکت کرده و در حین سفر به آنها اطلاع دهم؟ ✅ج: اجازه گرفتن از پدر واجب نیست، ولی نباید به گونه ای عمل کنید که موجب ایذاء ایشان شود. 📕منبع: leader.ir 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | پیش به سوی خوبی‌ها 3️⃣ قسمت سوم ✅ احتمال تأثیر قطعی است 😉 👀 به دنبال احتمال تاثیر نباشید! 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌷شهید کمیل قربانی🌷 "اگراهل نمازاول وقت نیستی پس چگونه ازخداوند طلب توفیق داری؟ درحالی که حق او را به درستی ادا نمی کنی؟ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 *اربعینی‌ها* *یادتان باشد که ستون به ستون، مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید* 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🏝از جا بلند شو!🏝 کاری بکن! دعایی بخوان! زمان به سرعت از دست می‌رود و کسی نمی‌داند برایمان چقدر فرصت باقی مانده تا بتوانیم فضیلتِ یاری و همراهیِ او در عهدِ غیبتش را نصیب خود سازیم ... قاعده‌ی خداوند را که می‌دانی؟! سابقون مقرّب‌ترند! امّا جدا از ارزشِ این فرصت‌ها، اگر امروز سکوت کرده و کلمه‌ای از او نگوییم، فردا چگونه می‌توان صلا و دعوتش را لبّیک گفت!؟ اگر همین حالا قدمی برای جلبِ رضای او برنداریم، در آن لحظه‌ی موعود با کدام شور و اشتیاق، بی‌محابا به سویش خواهیم دوید؟ این روزها اگر از دارایی‌هایمان در راهِ او چشم نپوشیم، چطور می‌شود هنگامِ ظهورش بی‌معطّلی از همه‌ی زندگی و اهل و عیالِ خود بریده و به سوی او هجرت کنیم؟! منتظرِ فردا نشستن را باید خاتمه داد! آری باید سعی و تلاشی کرد و اراده‌ای نشان داد! هر چقدر که در توانِ ماست! اگر جایی به اندازه‌ی یک سرِ سوزن می‌توان مفید بود، سستی و کاهلی در آن مساویست با خسران و افسوسِ ابدی! یا صاحب‌الزّمان مددی! 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌼 آیت‌الله بهجت: اگر ما برای تعجیل فرج دعا نکنیم، یا در دعا کردن جدی نباشیم، یا آثار جدیت در ما نباشد، به ضرر دنیای ما هم خواهد بود، چه رسد به آخرت. و از شروط استجابت دعا، توبه از معاصی است. 📗 در محضر بهجت، ج3، ص60 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🎇 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 12 💮💖💮 "رحمت خدا" 🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر
🌠 شب 15 "من شوهرش هستم " 🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!! 🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی! 🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش: - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ... 💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... ✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود... 🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️ 🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... 💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ... ✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم : - دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ... - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤 - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️ 💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ... - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️ ⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... - لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
شب 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه😍 🔸 نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ...📚 چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم 😌 عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش !!! 🔸حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم 😊 منم با دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... 🔸 چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ...🙄 یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... - می خوای بازم درس بخونی؟ ☺️ 🔸 از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ؛ زینب رو چی کارش کنم؟🙄 - نگران زینب نباش، اگه بخوای کمکت می کنم.👌🏼 🔸ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... 🔸 علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود . 🔷خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد. مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ... 💢اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه!!! ادامه دارد..... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ ❣ ❣ • سلام‌ بر آفتـ🌸ــابۍڪه با طلــوعـش،..✨ روشن خواهدڪرد؛ تاریڪۍهایـمان‌رآ>🌑^💥 • السلام‌علیڪَ.. ‌یابقیةالله‌فی‌ارضه‌•° اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌•° ‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌🌸༻‌♥️༺‌‌‌ سلااام و درودها دوستان ارزشمند و همیشه همراه تنها مسیری ما🤚🌺 صبحتون گره بہ خوشیهاااا ☺️ و به لطافت لبخند خدا☺️ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆از این همه زیبایی لذت ببریم و سپاسگزار خداوند باشیم 🌎 هفت آبشار، تیرکن بابل مازندران 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 درست وقتى كرم ابريشم فكر كرد كه زندگيش تموم شده⛔️ وفشارپیله اش درحال خفه کردنش هست و پیله اش گشوده شد وشروع به پرواز كرد.🦋 توجه کنیم 👇 و رنج های ما مثل پیله اند و وجودشان برای لازم است👌 🌼 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | برات اربعین ... 🔻اللهم ارزقنا حرم 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🔰 ؛ خیمه جهانی اباعبدالله (ع) 🔺️ : اربعین با این حرکتی که عمدتاً بین نجف و کربلا در راه‌پیمایی هر سال به وجود می‌آید بین‌المللی شد؛ چشمهای مردم دنیا به این حرکت دوخته شد؛ امام حسین (علیه‌السّلام) و معرفت حسینی به برکت این حرکت عظیم مردمی بین‌المللی شد، جهانی شد. 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri