#در_محضر_بزرگان
❇️ راز موفقیت
🔹وقتی دلت برای یک کار خوب تنگ میشود حتما به سراغ آن کار خوب برو و انجامش بده. اما وقتی دلت برای یک کار بد تنگ شد آن را به تأخیر بینداز و سعی کن از زیر حرف دلت فرار کنی. این مهمترین رمز موفقیت در تعالی روح و مبارزه با هوای نفس است. هوسهای خوبِ دلِ ما الهامات الهی هستند!
#استاد_پناهیان
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🔸 تاثیر ادب مقابل امام حسین علیه السلام در زندگی معنوی انسان مومن
#استاد_پناهیان
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌱نو+جوان تنها مسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
🔹بچه #شیعه باید همه شهدای کربلا و مرام شونو بشناسه
انشاءالله هر روز یک شهید را معرفی میکنیم با هشتگ #شهدای_کربلا
🌷شهدای امروز : نافع بن هلال.. باوفا مردی که هم در رکاب علی جنگید هم در رکاب حسین (علیهماالسلام).. او که به سقای کربلا کمک کرد.. تا طفلان معصوم آب بنوشند.. سلام خدا بر آن شیرمرد باد..
#محرم #عاشورا #اربعین
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 16 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرف
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۸
💢 علی مشکوک میزنه!
🔸 من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد.
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘
🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود!
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟
🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ...
🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒
🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ...
مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم...
حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!!
🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊
🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین...
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌌 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 19
هم راز علی
🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ...
زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...😢
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ...
از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...😒⁉️
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤
🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️
💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤
می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔
🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ...
بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ...
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓
🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین!
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊
خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
💐هوایٺ..
ڪہ بہ #سرم ميزند 🤍°•
🌾ديگـردر هيچ هوايي نميٺوانم نفس بڪشم
عجب نفسگير اسٺ ،
هـواۍ_بـي_تــ🌷و ⛈.
🌷✧ خداوندا برساڹ حجّٺ حـق را ✧
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج•°
༻♥️༺🌸༻♥️༺
عرض سلام و ارادت رفقای دوست داشتنی ما 🤚🌺
صبح زیباتون مترنم به عطر خوش زندگی🌿
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍 تالاب استیل _ آستارا
تالاب استیل یکی از تالاب های زیبای کشور و از جمله جاهای دیدنی آستارا است که به دلیل داشتن چشماندازهایی از کوهستان و جنگل در کنار مزارع کشاورزی در میان گردشگران محبوبیت زیادی دارد.
این تالاب ۱۳ متر پایینتر از سطح دریاهای آزاد قرار دارد.
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
#انگیزشی
بعضی روزا حال آدم یک جور عجیبی خوبه👌
خوب که میگم نه اینکه #مشکل نباشه نه!
👈 خوب یعنی خدا دستتو میگیره در مقابل غمها و تو هی #ذوق میکنی از خوشی های کوچیک زندگیت...
از اتفاقاتی که انتظارش رو نداری و میشه...💐
گفتم انتظار ، یادم اومد هر روزی که بی انتظار و بدون توقع و شکرگزار چشم باز کردم ...🙏
حالم خوب بود ، خوب که میگم نه اینکه به تمام آرزوهام رسیده باشم ! ☑️
نه، خوب یعنی همه چیز رو به اون #سپردم💯
اینم یه رزق خوب☺️☝️☝️
#حالِ خوب داشتن...
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
خورشــــيدِ بۍغــــروبِ خراسانمان سَلامـــــ
يا حضرتِ رئـوف،
شھِ مھربان سلامـــــ..✋
#چهارشنبههای_امام_رضایی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
💫#تلنگر
🌿🌺ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻫﺮگز ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﯼ،
◀️تنها ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧــﺪﺍ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻦ ...
😇ﻣـﺮﺩﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﻗﺪﺭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺳﻨﺪ!
😇ﻭ ﮔﺎﻫـﺎً ﻧﯿﺰ
ﺟـﻮﺍﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑـﺪﯼ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ!
☺️ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧـﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﺗﻨﻬـﺎ ﺑـﺮﺍﯼ ﺧـــﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ،
◀️ﺩیگر ﻗﺪﺭ ﻧـﺎﺷﻨﺎﺳﯽ،
ﻭ حتی ﺑﺪﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺴـﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﺶ ﺧــﻮﺑﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯼ، ﺑـﺮﺍﯾﺖ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ...
☺️چون میدانی خدا به جای همه برایت جبران خواهد کرد 😊
😍پس بیاییم بخاطر خدا برای بندگان خدا خوبی کنیم ... 🌹
🖕به اسمش ایمان بیاور
#یا_جبار
ای جبران کننده😍❤️
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
#کلام_یار
🔰 #اربعین ؛ خیمه جهانی اباعبدالله (ع)
🔺️#رهبر_انقلاب : اربعین با این حرکتی که عمدتاً بین نجف و کربلا در راهپیمایی هر سال به وجود میآید بینالمللی شد؛ چشمهای مردم دنیا به این حرکت دوخته شد؛ امام حسین (علیهالسّلام) و معرفت حسینی به برکت این حرکت عظیم مردمی بینالمللی شد، جهانی شد.
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
#در_محضر_بزرگان
آیت الله بهاءالدینی🌿
اگر این✌️ کار را بکنید خیلی ترقی میکنید، نماز اول وقت بخوانید و دروغ نگویید.
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞¦⇠#استوری #اربعین
♥️¦⇠#دلتنگڪربلا
♥️͜͡🕊
نامَتهَنوزهَمهَیَجاטּمےدَهَدمَرا
ایـטּبِیرَقِسیـآه،تِڪاטּمےدَهَدمَرا
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید حاج قاسم سلیمانی :
🌷┤♥️ ! '
وقتی خدا در ذهن کسی بزرگ شد و ماسوای آن، همه چيز حقير و كوچك بود، او در هر شرايطی پيروز است...
#الگوی_خودسازی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
🔹بچه #شیعه باید همه شهدای کربلا و مرام شونو بشناسه
انشاءالله هر روز یک شهید را معرفی میکنیم با هشتگ #شهدای_کربلا
🌷شهدای امروز : حرهای لشکر امام حسین.. ما از کسانی که ابتدا در لشکر یزیدیان بودند و بعد حسینی شدند، تنها نام "حر" را شنیده ایم، اما چند تن دیگر از شهدای کربلا هم سرنوشت شان چون حر بودند..
#محرم #عاشورا #اربعین
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 19 هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ..
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 20
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۱
"استقامت"
🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭
💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ...
🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒
🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ...
صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri