📸عکس از مناظرزیبا🌲
📷عکاس نوجوان🍃:
فاطمه احقاقی🌷روستای اذان شهر میمه اصفهان
ممنون ازشمادوست گرامی💐
#ارسالی_کاربران
#عکس
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
hamase 12.mp3
8.5M
#قسمت_دوازدهم
#تلخیص_حماسه_حسینی
#بهروزرضوی
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق بی تکراری...❣
#پویانفر
#ارسالی_کاربران
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
و حالا دیگراز خواهری خسته و تنها میخوانند🥀
از بانویی که به تنهایی
بارِ غمِ عاشورا را به دوش میکشد🥀
و از پناهِ عالمی میخوانند که خواهرش بیپناه است🥀
سلامٌ عَلی قَلبِ زینَبِ اَلْصَبور🌷
#صبحتون_حسینی
#روزازنو
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
╚════💔🖤═╝
01.Hamd.01.mp3
2.15M
🌹تفسیر قرآن(سوره حمد - آیه ١)🌹
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۱﴾
✨✨✨✨
#دقایقی_درمحضرنور3
#استادحجت_الاسلام_قرائتی
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
👀 #خواندنی | درس، حتی یواشکی
📖 من خود از امام شنیدم که میگفتند:«در قم، ما صبح زود از مدرسه یا خانه بیرون میآمدیم و به باغهای سالاریّه میرفتیم که در آنزمان یک فرسخ تا شهر فاصله داشت. در آنجا زیر درختها مشغول درس و بحث و مطالعه میشدیم. هنگام غروب وقتی که هوا تاریک میشد برمیگشتیم که مأمورین رضاخان ما را نبینند!» اینطور درس خواندند. این قدم اول بود.
🗓۷۴/۰۸/۱۰
🤓 #درس_خوان
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀🌿🌀🌿🌀🌿🌀🌿🌀🌿
📆۱۷ شهریور ۱۳۵۷ 🥀
اغلب به عنوان آغاز پایان کار دودمان پهلوی ایران در نظر گرفته میشود🔥 که هر گونه امید به مصالحه میان انقلابیون و سلطنتطلبان را از میان برد.💥
#موشن_گرافی
#قیام_خونین_17شهریور1357
#تاریخ
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
📸عکس از مناظرزیبا🌲
📷عکاس نوجوان🍃:
توکلی🌷شهرکرد
ممنون ازشمادوست گرامی💐
#ارسالی_کاربران
#عکس
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
#داستان_اوج_لذت
#قسمت_اول
🌨شب سردی بود.
همین طورکه داشتم می پیچیدم سمت کوچه،
چشمم به حمید افتاد.
"این موقع شب توی این سرما اینجا چه کار می کنه؟😒
مگه ساعت چنده؟"
نمی دونم.
خیلی ازشبهاحساب وقت و ساعت رو نداشتم.⌚️
از مجلس عروسی بر می گشتم.
حال خوشی نداشتم اونم باخوردنِ اون همه....
چی بگم 🙊
پیچیدم توی کوچه که دیدم انگار حمید داره بهم اشاره میکنه و یه چیزی می گه.😞
ترمز کردم و منتظرش شدم. دوان دوان نزدیک شد.
_سلام داداش فرهاد.😊
_سلام حمید خان. بفرما.
_راستش داداش فرهاد می دونی که محرم نزدیکه ما هم داریم جلوی بسییج، مسجد، هیئت ها و کوچه های محل، پرچم و بنر نصب می کنیم.🏴
الان هم دیر وقته همه رفتند.
من دست تنها ماندم.
خدا تو رو رسوند یه کمکی به ما بکن.
ممنونتم.
_چه کمکی؟
- می خوام برای هئتِ محله پائین پرچم و بنر ببرم. وسیله ندارم. ممنون میشم قبول زحمت کنی.🏴
اصلا حال خوشی نداشتم. دست لای موهام کشیدم. سرم درد می کرد. اما نتونستم بگم نه.
_باشه داداش برو آماده کن اومدم.
_ای قربون توبرم. ان شاءالله اجرت رو از خود امام حسین بگیری.✨✨✨✨
دنده عقب گرفتم و برگشتم .
پایگاه بسیج سر کوچه مون بود.
🌷🖤🌷🖤🌷
#داستان_اوج_لذت
#قسمت_اول
#نویسنده_فرجام_پور
#ماملت_امام_حسینیم
🖤 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri