eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
7.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
46 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن...😍 ادمین: @F_mesgarian پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
👧🧒 ※ خاله گلاب خاله گلاب خوشحال شد. مربا را داد خرما را گرفت و راه افتاد. کمی جلوتر مرد صیاد ماهی هایش را روی یک چرخ دستی چیده بود تا بفروشد. خاله گلاب به زنبیلش نگاه کرد. چیزی توی آن نبود که بشود به جایش ماهی بگیرد. همانجا ایستاد و غصه خورد. اما کمی بعد با خودش فکر کرد.... دانلود قصه سیزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 خاله گلاب الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ جوانمرد کوچک صدای به هم خوردن شمشیرهای چوبی در کوچه پیچیده بود. گروه کلاس پنجمی ها با گروه کلاس چهارمی ها در جنگ بودند. شمشیرها بالا و پایین می رفت و گرد و خاک به پا می‌شد. صدای بچه ها بلند بود. -یالا زود باش. بزنش . -نذار بیاد جلو.. دانلود قصه نوزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 جوانمرد کوچک الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ بذر آرزو پدر بزرگ گفت: " میدانی بابا جان، هرآدمی همان چیزی می‌شود، که آرزو کرده است. یکی آرزو می‌کند علف هرز شود، یکی آرزو می‌کند گل شود و یکی هم برای فردایش آرزو می‌کند و درخت سیب می‌شود." دانلود قصه بیستم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 بذر آرزو الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ آن شب که او نیامد. روز داشت به آخر می رسید ک پرطلا از دور پیدایش شد. پر زد و روی لبه چاه نشست. با ناراحتی گفت: در کوفه خبرهایی بود.. بچه ها با ظرف‌های شیر دور خانه علی جمع شده بودند و برای سلامتی‌اش دعا می کردند، شنیدم که حالش زیاد خوب نیست... دانلود قصه بیست‌ویکم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 آن شب که او نیامد. الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ کارنامه آرزوها مامان و مهسا از جا پریدند، مامان رفت پشت در. مهسا پشت شکاف راهرو مخفی شد و به در نگاه کرد. بابا پشت در بود. مامان گفت « ا وا! تو مگه کلید نداری؟» بابا خسته و عصبانی آمد توی خانه کیفش را گذاشت روی جاکفشی و گفت « واای هلاک شدم»... دانلود قصه بیست‌ودوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 کارنامه آرزوها الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ نقش شیطان مامان از آشپزخانه سرش را بیرون آورد و به مهدی نگاه کرد اما چیزی نگفت مهدی سلام نکرده رفت توی اتاقش. این اخلاق مامانش را خیلی دوست داشت. مامان خوب می دانست که وقت عصبانیت مهدی نباید از او چیزی بپرسد. اما خواهرش نرگس اصلاً این حرفها سرش نمی شد، تا مهدی میرسید خانه باید تمام روزش را برای نرگس تعریف می‌کرد. اما امروز نرگس هم سراغی از او نگرفت، مهدی نگران نرگس شد... دانلود قصه بیست‌وسوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نقش شیطان الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ زمین ساحلی هنوز پای آقای صبوری به کلاس نرسیده بود که صدای محمد به گوشش رسید: تو داری رسماً یارکشی می‌کنی آقا سعید، این اصلا درست نیست! و صدای سعید بلندتر به گوش می‌رسید که: من فقط بروزرسانی‌شون کردم، دوره‌ی این کارها دیگه سر اومده! دانلود قصه بیست‌وچهارم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 زمین ساحلی الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ کلاس زبان نیلوفر در کیفش را باز کرد. یواشکی به لقمه نان و پنیرش نگاهی انداخت. آهی کشید. این چندمین بار بود که؛ این کار را انجام می‌داد. زهرا که حواسش به نیلوفر بود، گفت:" چرا نگرانی؟" نیلوفر به زحمت آب دهنش را قورت داد و گفت:" هیچی، هیچی " زهرا گفت:" باشد ، اگر دوست نداری چیزی نگو!".... دانلود قصه بیست‌وپنجم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 کلاس زبان الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 گل‌های چادر دنیا تا امروز فکر کرده بود که بابایش همیشه پول دارد. با اینکه دختر بزرگی شده بود و می‌دانست که برای به دست آوردن پول باید کار کرد اما هیچ فکر نکرده بود که حالا که بابا نمی‌توانست به خاطر بیماری سرکار برود پس پول از کجا می آوردند؟!.... دنیا نشسته بود روی تختش و داشت به همه خریدهایی که بابا هر روز انجام می داد فکر می‌کرد.... دانلود قصه بیست‌وششم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 گل‌های چادر دنیا الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 کمک کردن کلاس پنجمی کاوه سرش را از روی میز بلند کرد و با صدای گرفته گفت:بله؟ سهیل گفت:دیدی چقدر کلاس کثیفه؟ کاوه گفت: آره شاید آقای شکوهی یادش رفته کلاس ما رو تمیز کنه. سهیل گفت: بقیه مدرسه چی؟ حیاط هم کثیفه. علیرضا با عجله وارد کلاس شد. با صدای بلند گفت: بچه‌ها می‌دونید چی شده؟ دانلود قصه بیست‌وهفتم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 کمک کردن کلاس پنجمی الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ پرواز تماشایی مهمانی عید فطر خانم جان مثل همیشه شلوغ و پر از مهمان است. ریحانه و سارا دختر عموهایم با پیراهن های خیلی خوشگل رسیده اند. خانم جان با اشاره ی دست صدایم می کند توی اتاق . می گوید : تو چرا لباس عوض نمی کنی ؟ می گویم : «من با همینا اومدم خانوم جون ، لباس دیگه ای نیاوردم » سمت کمد می رود و... دانلود قصه بیست‌ونهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 پرواز تماشایی الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
👧🧒 ※ دیدی کاری نداشت لپ قرمزی - اسم من حلماست؛ ولی همه بهم می‌گن لپ‌قرمزی. اولین بار وقتی خیلی کوچولو بودم، عزیزجونم این اسم رو برام گذاشته. وقتایی که هیجان‌زده می‌شم، از خوشحالی زیادی لُپام گل می‌ندازن و قرمزِقرمز می‌شن. امروز که عید فطره خیلی خیلی هیجان‌زده‌ام. هی بپربپر می‌کنم و نفس‌نفس می‌زنم. من سی روز بود منتظر همچین روزی بودم... دانلود قصه سی‌ام رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 دیدی کاری نداشت لپ قرمزی الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri