eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
7.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
46 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن...😍 ادمین: @F_mesgarian پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان دایره آتش🔥 قسمت دوم 🧕مادر سه قباره چادر داشت یکی برای نماز ، سفیدبا گلهای کوچک صورتی و معطر به بوی گل محمدی 🌸،وقتس به نماز می ایستادپری رؤیاهایم می شد، تماشایی و آسمانی 🌞😍😊 یک چادر هم مخصوص خانه داشت با زمینه سفید وگلبرگ های قهوه ای سوخته و شکلاتی که با خطوط طلایی رنگ به هم متصل شده بودند و وقتی مادر آن را به سر میکرد زیبایش دوچندان می شد ☺️♥😊 این هم خصلت صورت و رنگ است که اگر دو سیر سیرت قاطی اش کنی معجزه می شوی. 👌 شاید برای همین بود که در خانه هم عادت داشت چادر سر کند چادر بیرونی مادر رنگ عشق♥ بود به سیاهی همان زلفی که غزل‌های عاشقانه را پابست خود می‌کند انگار تار و پودش را از همان زلف سیاه بافتند چادر بیرونی مادر مشکی بود. هم رنگ شب. هم رنگ آرامش، همرنگ رویا، همرنگ حیا، 😌💫 قرص ماه 🌙که بدون شب ماه نمی‌شود. اینها، احساس عمیق من از چادر بود مادرم اسیر مد نبود فکر و دلش در قفس کمد لباسی زندانی نبود حقایقی مثل حیا و چادر با زبان مهربانی و آرامش بهتر به دل می نشیند شاید به همین دلیل بود که از بچگی دوست داشتم چادر بپوشم♻️ اولین باری که مادر برایم چادر خرید هنوز مدرسه نمی رفتم اما احساس می کردم بهترین هدیه دنیا است✅ یعنی با چادر یک قدم به مادر، سرچشمه محبت نزدیکتر می‌شوم. بزرگ می شوم عزیزتر و زیباتر می شوم 🌺 عصر روزی که مادر برایم چادر مشکی خریده بود منتظر پدر بودم صدای زنگ در بلند شد چادر پوشیدم و پشت سر مادر ایستادم وقتی مادر در را باز کرد و پدر نگاهش به من افتاد چند ثانیه فقط ایستاد و تماشایم کرد👀 با همان لبخندی که داشت آرام آرام روی پایش نشست مرا بغل کرد و محکم به سینه فشرد و صورتم را غرق بوسه کرد😘😘😘 اولین جملاتی که گفت این بود : پریسا جونم بزرگ شده خانم تر شده خوشگل تر شده چقدر بهت میاد خوشگل بابا عزیز بابا و مادر هم تایید میکرد و می‌خندید 😊و من احساس می کردم من و چادرم یعنی من و مادر، من و آرامش، من و مهربانی، من و بزرگی، من و زیبایی ، من و شخصیت روز بعد بی صبرانه منتظر غروب خورشید بودم وضو گرفتم چادر پوشیدم و منتظر مادر بودم تا او هم آماده رفتن به مسجد شود 📿 بی صبری من از بی صبری کارگری که در گرمای تابستان با دهان روزه کار کرده و منتظر اذان مغرب است بیشتر بود آن شب وقتی به مسجد رفتم🕌 همه ی خانم ها با لبخند و ذوق زدگی مرا در آغوش گرفته می بوسیدند و با خود می گفتند ماشاءالله چقدر چادر به دختر اشرف خانم میاد با اینکه 5 سال بیشتر نداره برای خودش خانمی شده 😘 از آن روز به بعد جلسات قرآن و مسجد محل رفت و آمد من شده بود احترام ادب اخلاق آرامش کمک به دیگران اردو کلاسهای هنری و قرآن تفریح ها و خنده های سالم جاذبه هایی بودند که مرا پابست مسجد و جلسات قرآن کرده بود 💎🕌🔆 این بود که از کودکی هم با چادر انس گرفتم هم به آن عادت کردم حتی تا کلاس سوم دبستان چادر داشتم به قدری 🧕🧔پدر و مادرم را دوست داشتم که انگار تمام عشق و محبت را در دو واژه کرمعلی و اشرف خانم در قلبم حک کرده اند🧔♥🧕 جانماز مخملی زرشکی پدر و چادر نماز سفید و گل صورتی مادر را با هم ترکیب می‌کردم تا بتوانم در یک لحظه هر دو باشم😌 انگار دختری می خواهد با حیایی مادرانه و صبری پدرانه با خدای خویش صحبت کند اما اگر حواست نباشد یا دیگران نگذارند حواست باشد می‌توانی بدترین ها باشی در حالی که قبلاً بهترین بودی می توانی بهار را برای همیشه از فصول زندگیت حذف کنی❌ می توانی بهشتی که بنایش را آقا کرمعلی ساخته بود و فرشش را اشرف خانم بافته، به جهنمی تبدیل کنی که سازنده‌اش فقط و فقط پریسا خانم باشد نه هیچ کس دیگر، فقط کافیست حواست نباشد😱 دقیقا مانند داستان زندگی من که پایان نانوشته اش دختر 24 ساله ای را در تب نگرانی و سرگردانی همچون شمع آب می کند بی آنکه پروانه ای عاشقانه دورش بگردد🕯🦋 یا دانایی در پرتو نورش بر علمش بیفزاید. می سوزد برای هیچ. میمیرد در سکوت. آتش وجدان در سینه. بار حسرت بر دوش و اسیر در دایره آتشی که خود آن را برافروخته و راه فرار را برخود بسته است ⛔️ همیشه می گویند داستان از آنجا شروع شد که یک روز... آن یک روز به سراغ من هم آمد زندگی مرا با دست خودم تباه کرد ادامه ........♨️😔😩 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤷‍♂🤦‍♂ آموزش احکام در قالب طنز😁 🕣ساعت 8 صبح کله ی سحر در حالیکه کتابام توی یک دستم
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 🤓آموزش احکام در قالب طنز 🤣 🚲......روی ترک دوچرخه اش نشستم و رفتیم به سمت خونه ای که می بایست تمیز کنیم وقتی در خونه رسیدیم یه دفعه جا خوردم خونه خیلی آشنا بود 🙆‍♂ گفتم: غلام این خونه آشناست به نظرم این جا رو یه دفعه یه جایی دیدم 😜 گفت: این خونه یه آقا معلمه، اخلاقش خیلی خوبه!😊 امروز مرخصی گرفته خونه است یه دفعه یادم اومد گفتم خاک بر سرم شد غلام! 🤦‍♂ ایشون منو می شناسه من رفتم غلام به التماس افتاد 🙏 خلاصه غلام یه عینک دودی😎و کلاه🤠و ماسک😷و یک پالتوی بلند🧥 داشت بهم داد و گفت اولا حرف نمی زنی🤐 دوما اگه معلم پرسید من میگم تو افغانی و اسمت چارشنبه است و شاگرد منی،. فهمیدی؟ 🙄 گفتم :اوکی اوکی وری گود 😌 ، در زدیم ، در آرام باز شد خودش بود آقای صبوری نمی دونم تازگی ها چی شده که هرجا میرم یهو می خورم به آقای صبوری 😄 سلام کردیم و من گفتم 😇 سلام ! جوری؟ بخیری؟ ؟ تَیاری؟ به خیر استی؟ صحتت خوب است؟ دیگه چطوری؟ 😂 چون شما مردم را تعلیم می کنید خواستوم احوالیتان را پورسان کرده باشوم🤣 و گفته کرده باشوم که من هوشنگ نشاطی شاگیردی شوما نیستوم من چارشنبه استوم 🤨 آقای صبوری کمی مکث کرد و سری تکان داد و احوال پرسی کرد و تمام خانه را نشان داد و گفت این خونه باید خیلی شیک و تمیز بشه در و دیوار و کف اتاق ها شیشه ها، و،،، 🤓 من گفتم سه صد پنجاه گیریفته می کنوم همی جا را شوشته می کنوم💰💵 چشم خورده نکنید این سرا نیست میثل هوتیل استه مه به پیل ضرورت داروم 💶 آقای صبوری گفت خیلی ممنون کارت تموم شد چشم پول بهت می دم🤓 منم تا کمر خم شدم و کف دست هارا به هم چسباندم و رو به آقای صبوری گفتم چوخ ممنون😁 آی ام تشکر کرتاهه ایها الارباب - 😁😆 یه دفعه غلام نشست و دو دستی زد توی سرش و آهسته گفت وای آبرومون رفت🙆‍♂ بعدش صدا زد. چارشنبه! گفتم : غلام یعنی اوستا جان دیوانه امروز که چهارشنبه نیست 🙅‍♂ آقای صبوری گفت بالاخره من نفهمیدم اهل کجایی🤷‍♂ گفتم مه زاته دیار کابول استم همی جا کار کردوم حواس ندارم 🙋‍♂ آقای صبور گفت من مدرسه کار دارم یک ساعتی می رم و برمیگردم🚶‍♂ تا آقای صبوری رفت غلام گفت هوشی خیلی سوتی دادی مگه قرار نبود حرف نزنی⁉️ مواظب باش آبروریزی نکنی😬 گفتم غلام بدبخت شدیم بيچاره شدیم 😐 غلام گفت چرا مگه چی شده گفتم یک سطل آهنی بزرگ اشغال گوشه ی حیاط خونه هست که جات خالی من چند شب پیش نیم ساعتی آنجا تشریف داشتم😰 سطل آشغال نبود نجاست خانه بودمدفوع گربه و....🤭 ادامه دارد...... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
رمان دایره آتش🔥 قسمت دوم 🧕مادر سه قباره چادر داشت یکی برای نماز ، سفیدبا گلهای کوچک صورتی و معطر
دایره ی آتش🔥 . قسمت سوم 🔰کلاس هفتم شروع آن یک روز شوم بود اواخر مهر ماه با فریبا آشنا شدم فریبا همکلاسیم دختری مهربان و شیک پوش و دست و دلباز و زیبا و خنده رو بود☺️ ولی با چادر میانه ای نداشت قیافه ی تکیده و لاغر اندام و اتوکشیده و چشمان سبز درشت با ابروهایی صاف و بینی کوچک و لبان بیرون زده ی غنچه ای او جلب توجه می کرد 🧐 و اگر از دست کسی عصبانی می شد😡 سعی می‌کرد با برخوردها و سخنان خیلی زننده طرف را له کند چیزی که حتی یک بار در خانه ما اتفاق نیفتاده بود، مدتی گذشت تا فهمیدم پشت صحنه آن چهره ی زیبا و آن همه خوشرویی و دست و دلبازی نمایشی از کلاس و فرهنگ مثلا مدرن امروزی بود! البته من آدمی نبودم که کسی از دستم ناراحت بشود برای همین با فریبا مشکلی نداشتم ،🙂دوستی با فریبا کم کم مرا به دنیای او نزدیک می کرد به همین خاطر دوست داشتم در دنیای فریبا وارد شوم و دنیای جدیدی را تجربه کنم اما می ترسیدم🤔😏 🌀برای یک تجربه جدید اگر از توجیهات و اما و اگرهای ذهن کمک نگیری اضطراب و ترس رهایت نمی‌کند. 💢در حالیکه گاهی ترس نیاز است چون هر تجربه ای برای انسان مفید نیست اما آن روزها من این را نمی دانستم ❗️ 🔅 کم کم به فریبا نزدیکتر شدم تا اینکه تفریح و درس خواندن و بازی ها و خنده ها مان با هم شد 🔺تقاضا و تصمیم بر دوستی از طرف هر کس که باشد قدرت و تسلط در دست طرف مقابل است.این را تا تجربه نکنی نمی فهمی ❗️ ⭕️ متوجه نبودم بی آنکه او را با خودم آشنا کنم دارم با دنیا و فکر او انس می‌گیرم چون می‌خواستم با او دوست شوم 🚹 انسان برای اموری که به تدریج اتفاق می‌افتد هیچ برنامه‌ای ندارد جاذبه ی شیک پوشی و نفوذ در دیگران با دست و دلبازی فریبا کم کم به من هم سرایت کرده بود🔺 🔶 دختر قانع و دلسوز پدر و مادر، بهانه گیر شده بود. به دنبال لباس های گران قیمت بودم. درخواست پول تو جیبی هم کم کم به آن اضافه شد و از آن👗💵😔 🧚‍♂🧚‍♀ دو فرشته الهی جز مهربانی و گاهگاهی پند های دلسوزانه و برآوردن خواسته‌های من چیز دیگری دیده نمی شد. ولی می دیدم پدرم برای کار و درآمد بیشتر دیرتر به خانه می آمد و خستگی اش دو چندان شده بود اما از محبت او چیزی کم نشده بود✨ 😒 نگرانی و ترس را در چهره مادر و در زمزمه ها و چشمان نمناکش می شد دید انگار دو نگرانی داشت یکی من یکی پدر، ❇️ اما خرید لباس های گران قیمت و پول توجیبی و سرگرم شدن در دنیایی که از فریبا به بهای خستگی پدر و اشک چشم مادر عاریه گرفته بودم مانند مواد مخدر دلم را از توجه به پدر و مادر و همه ی داشته هایم کم کم دور می‌کرد 👚💵 😟😭 💢 یک روز به بهانه درس خواندن فریبا را به خانه دعوت کردم از ظهر تا شب درس خواندیم و بازی کردیم و خندیدیم آنقدر در دنیای خود غرق شده بودیم که ناخواسته پدر و مادرم را از متن زندگیم به حاشیه رانده بودم ⛔️ 🚻نوجوان وقتی در وادی انحراف قدم می گذارد واکنش بزرگ‌ترها را یا نمی فهمد یا برنمی تابد ❌ فریبا از خانه ما و زندگی پر از صفا و صمیمیت ما از برخوردهای پر مهر پدر و مادرم خیلی خوشش آمده بود اما این را روزی گفت که دیگر کار از کار گذشته بود روزی فریبا مرا به منزل خودشان دعوت کرد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم🏠☺️😍 با کسب اجازه از پدر و مادرم به خانه فریبا رفتم سرویس خصوصی داشت قبل از حرکت، فریبا نگاهی به من انداخت انگار می خواست چیزی بگوید که خجالت می کشید🧐😔 به فریبا گفتم چیزی شده است❓ مطلبی می خواهید بگویید❓ 👈اشاره‌ای به چادرم کرد گفتم مگر چه عیبی دارد گفت آخر در خانه ما چادر رسم نیست آن را توی کیفت بگذار خواستی بروی سرت کن❓❗️ با تعجب پرسیدم: چرا ❓ مگر وقتی تو بدون چادر به خانه ی ما آمدی پدر و مادرم چیزی گفتند 😳 چون اصرار کرد با ناراحتی چادرم را توی کیفم گذاشتم 🔹 وقتی به خانه ی فریبا رسیدیم خانه ای بود وسیع با نمای بسیار زیبا و تعارفات رسمی که انگار در یک دنیای تصنعی قدم گذاشته باشی .🏘 حرکات و رفتارها و گفتارها انگار دیکته ی از قبل تهیه شده ای است که به صورت رباتیک اجرا می‌شود دنیای نمایشی، فیلم سینمایی طولانی به اندازه ساعات یک عمر🤔 آن روز اینها را نمی فهمیدم فقط می فهمیدم اگرچه ظاهر قشنگی دارد اما دلچسب نیست🚫 👥 پدر و مادر فریبا خیلی تحویلم می‌گرفتند مثل مدیری که کارمندش را احترام می گذارد یا معلمی که به شاگردش خوش آمد می‌گوید نه مثل پدر و مادری که فرزندش را. یا رفیقی که دوستش را. 🙄 فریبا با اینکه در وفاه و پول زندگی می‌کرد اما زود حوصله اش سر میرفت روی یک بازی یا درس یا کار وقت نمی گذاشت ذهن متمرکزی نداشت تنوع طلب بود. ❌ به همین دلیل با اینکه هر دو 12 سال بیشتر نداشتیم پیشنهاد های عجیب و غریب و خنده دار می داد 📛😳🙁😟 ادامه ...... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 🤓آموزش احکام در قالب طنز 🤣 🚲......روی ترک دوچرخه اش نشستم و رفتیم به سمت خون
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😆آموزش احکام درقالب طنز ....همون یکی سطل زباله دو روز شستنش طول می کشه 🤦‍♂ غلام گفت اوه اینکه که چیزی نیست با یک پارچه تمیزش می کنیم غصه نخور 🤗 با خودم گفتم بهتره یه خورده اطلاعاتم رو به رخش بکشم تا بفهمه من کی هستم 🤓 گفتم غلام تو واقعا مسلمونی⁉️ غلام گفت: مسلمون نباشم چی باشم می خواهی با اجازه شما بهایی یا وهابی یا ناصبی باشم خورشید پرست باشم خوبه⁉️🙃 گفتم :نه عق عق چی می گی کافر و کسی که برای خدا شریک قائل بشه یا کسی که با امامان معصوم ناسزا بگه یا یکی از انبیا الهی را قبول نداشته باشه نجسه❌🔴 می خواهی مثل ادراریا مدفوع گربه نجس بشی⁉️🐱 غلام گفت این حرفا چیه مثل اینکه تیر و طعنه هم سرت نمیشه اسلام بهترین دینه من مسلمونم و به اسلام و مسلمونی خودم افتخار می کنم ✅ گفتم اگه راست می گی بگو نجاسات در اسلام چندتاست و نام ببرید 😁 غلام گفت معلومه مدفوع وجیش و خون و گربه و پلنگ و ببر و پوز و یوز و گوشت گندیده نجس هستن 🤔🙆‍♂ خنده ام گرفت گفتم غلام به خودم امیدوار شدم 😂 حالا من میگم تو یاد بگیر نجاسات در اسلام یازده چیزند1⃣1⃣ 🔹🔹1و2-بول و مدفوع 💩حیوان حرام گوشتی که خون جهنده دارد 🔹🔹🔹3و4و5- مردار و خون و منی حیوانی که خون جهنده دارد و لو آنکه حیوان حلال گوشت باشه🌡👻 🔹🔹 6و7- هر مایع مست کننده یعنی همون آب شنگولی بعضی ها و فقاع یعنی آب جو 🥂 🔹🔹🔹8و9و10- کافر و سگ و خوک غیر دریایی🐩🐖🧟‍♂ 🔹11- عرق شتر حیوان نجاستخوار🐪 🙅‍♂غلام گفت : هوشی مثبته تو اصلا آب جو خوردی⁉️ من خوردم آب جو آدمو روشن میکنه سفید میکنه بعد شروع کرد خندیدن🤣 گفتم اگه اینجوریه خر🐴 که جو می خوره می بایست نورافکن شده باشه 🤣🤣 قیافت به چراغ موشو می خوره 🧛‍♂ غلام ناراحت شد مسیر حرفو عوض کرد گفت :شوخی کردم 😒 🔷ببین برای تمیز کردن خونه سطل آب و تی و مواد شوینده آماده می کنیم🚿🚰 از دم در شروع می کنیم میریم تا آخر خونه بعدش هم یه دور توی اتاق ها دیگه تمام حله⁉️ 🤗 گفتم :حله سریع سطل رو آب کردم و تی رو برداشتم از در خونه رفتم تا آخر خونه یه دور توی اتاق ها زدم و اومدم کنار غلام گفتم : خونه تمیز شد✨🤣 پیلم💵💰 را داده کن می خوام بروم کار داروم کار دیگه ای هم داشتی حتما خبرم کن 🙃🙋‍♂ غلام الکی خنده اش گرفت و گفت : آبروی افغانی ها رو بردی با این حرف زدنت🤦‍♂😁 اگه تمیز کردی چرا اب سطل یک قطره کم نشده 🤔 گفتم با احتیاط یه جوری سطل رو بردم و آوردم که آب رو زمین نریزه 😁😆 غلام گفت :هوشی خان آب رو باید بریزی روی زمین و تی بکشی تا تمیز بشه🤪 گفتم آهان خوب از اول و آخر گفته کن می خواهیم خونه رو بشوریم 🤨 حالا پول این کار من رو کی میده 😇 غلام گفت :باشه من میدم جون بکن وقت نداریم گفتم قرار ما فقط شستن خانه بود نه جون کندن من دیگه جون کندن بلد نیستم 😉😝 🤓 ببین این.سرای طویل استه یه پیشنهاد داروم گفت چی گفتم یه تانکر توی خونه ما هست پمپ فشار داره با پمپ راحت میشه کف خونه و فرش ها و همه جا رو شست........ ادامه دارد.....😁🤣 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
دایره ی آتش🔥 . قسمت سوم 🔰کلاس هفتم شروع آن یک روز شوم بود اواخر مهر ماه با فریبا آشنا شدم فریبا ه
دایره ی آتش🔥 قسمت چهارم 🌀دنیای فریبا دنیای متنوع و پرآشوبی بود که با سرعت به سوی بی هدفی پیش می رفت 💢 دنیایی که اهداف متعالی وارزش‌های انسانی معنا و مفهومی نداشت❌ 📌چون دنیایی که تار و پودش از پول باشد غم و شادی، شکست و موفقیت، رکورد و پیشرفت محبت و نامهربانی با پول خرید و فروش می‌شود♨️ معیار همه‌چیز حتی انسانیت ثروت می شود⭕️ 〽️کاش اینها را همان روز اول می دانستم 😒 فکر میکنم انسان تا درکش رشد نکرده نباید به هرکس یا هرچیزی نزدیک شود شب که به خانه آمدم با خودم می گفتم کاش میشد زیبایی ظاهری دنیای فریبا را با محبت و آرامش دنیای خودمان ترکیب می‌کردیم🧐 شاید راه سومی برای زندگی در پیش پای بشر قرار می‌گرفت🔶 ولی نزدیک شدن به دنیای تصنعی فریبا، لباس شیک و پول تو جیبی برای دختری که پدرش آن را با درد کمر و پینه های دست تهیه می کند و ناراحتی وجدان؛ زندگی در دو دنیای فریبا و خودم را به کامم تلخ کرده بود 💵😟😔 ♻️امروز اتفاق دیگری افتاد که متوجه آن نبودم و آن این بود که بعد از 8 سال برای اولین بار چادرم را از سرم برداشته بودم 🚫چادری که تمام زیبایی ها و ارزش های مادری کدبانو و مهربان را در آن می دیدم 😎 چادری که مرا از آغوش گرم پدر و مادر تا مسجد و جلسه قرآن و اردو و جشن تکلیف می برد 📿🕍 تا می خواستم از دنیای فریبا فاصله بگیرم و به دنیای مهربانی و آرامش خود برگردم↪️ دوستم فریبا می گفت چرا همش آرامش و مهربانی⁉️ هر چیزی در کنار ضدش معنا پیدا می‌کند و به چشم می آید. آرامش وقتی مزه می دهد که بلوا و آشوب را تجربه کرده باشی. ❌😳 مهربانی وقتی می چسبد که کسی به آدم تندی کند.☹️ اینکه همیشه احترامت کنند لطفی ندارد. خوب است بی‌جهت کتک بخوری بعد نازت کنند.😏 تا قهر نباشد ناز، ناز نمی‌شود.⭕️ روز را شب، سفیدی را سیاهی، خوبی را بدی، زیبایی را زشتی معنا می دهد. هرکدام حذف شود دیگری معنا پیدا نمی‌کند. اصلا همین تضاد هاست که تنوع نشاط‌آور را جایگزین یکنواختی خستگی آور می کند😟 پریسا جون.شوخی کن بخند فریاد بزن ترانه بخوان برقص سر به سر این و آن بگذار تیپ بزن آرایش کن گردش کن رفیق باز باش یک خانه کوچک و یک پدر و مادر کم سواد و آرام و یک چادر که زندگی نمی شود ⛔️ با این توجیه، بهشت خانه برایم زیبایی قبل را نداشت. می خواستم آنچه که تا قبل از این برایم بهترین بود ضدش را تجربه کنم😣😠☹️ دوستم می گفت متفاوت باش. کسب تجربه های متفاوت اقتضای کنجکاوی است و کسی که کنجکاو نیست انگار بیمار است😳 نمی دانم فریبا که بود اما هر که بود درسش را خوب بلد بود و می دانست کجا چگونه به چه کسی چه چیزی را باید بگوید😬 آن روز خیال میکردم آدم‌جدیدی شده‌ام و چیزهایی را می فهمم که پدر و مادر ببخشید آقا کرمعلی و اشرف خانم نمی‌فهمند.❌ آنها قدیمی اند ولی من آدم امروزم و می‌توانم به روز باشم⭕️ ولی امروز می گویم کاش پای دلم می شکست و گرفتار این همه وهم و خیال نمی شد و در کلاس درس آن شبح موهوم وارد نمی‌شد😥😭😒 ولی خوب، چه می شود کرد این را دیر فهمیدم😔😞 رفت و آمد ما به خانه یکدیگر ادامه داشت اما مثل همیشه هر وقت در خانه ی فریبا و دنیای فریبا بودم چادر نمی پوشیدم و همین رفت و آمد هم بین ما صمیمیت شدید ایجاد کرده بود و هم از نداشتن چادر دیگر احساس بدی نداشتم تا اینکه یک روز⁉️ توی مدرسه فریبا با خوشحالی خیلی زیاد گفت :پریسا جون موبایلی خریدم که همه جور امکاناتی داره برای اولین بار با ژست های مختلف فیلم و عکس سلفی گرفتن آن هم با گوشی ای که کیفیت دوربینش بالا بود هیجان انگیز و لذت بخش بود😌😊☺️ از طریق فریبا به خطرناک ترین جای دنیا یعنی همان فضای مجازی کم کم پایم باز شد اما به قدری سرگرم کننده بود که خطرش را نمی فهمیدم 📛 مثل ترقه بازی بچه ای که ترقه توی دستش منفجر می شود💥 ورود در شبکه های اجتماعی و گروه ها، پیام دادن💌 و پیام دیدن به خصوص پیامهای خنده دار😁😂 یا عاشقانه ، استیکر های خنده و گری😂😭ه و تعجب و عصبانیت و قلب های سرخ و صورتی❤️💗 و دسته گل 💐به این و آن فرستادن خواندن و خندیدن، دعوا و مجادله، اظهار دوستی کردن و کلاس گذاشتن، خود را چیز فهم و باکلاس معرفی کردن، و رد و بدل کردن عکس و فیلم خنده دار و دیدنی، ارتباط مجازی با افراد ناشناس،سرکار گذاشتن این و آن، هیجانی فوق العاده داشت☺️😊❌ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😆آموزش احکام درقالب طنز ....همون یکی سطل زباله دو روز شستنش طول می کشه 🤦‍♂ غ
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 🔷آموزش احکام در قالب طنز 🤗......ببین این سرای طویل استه یه تانکر با پومپ پیشار داروم با آن راحت میشه کف سرای و پرش ها و همی جا را شوشته کرد✨ 😁غلام گفت الان که دیگه آقای صبوری نیست چرا اینجوری حرف می زنی ⁉️ گفتم می خوام تو هم متوجه نشی من هوشنگم آخه می ترسم پیش آقای صبوری منو لو بدی🤣 نمی دونم غلام چرا دندوناشو به هم می فشرد احتمالا دندوناش می خارید 😬 غلام گفت خوب پاشو برو تانکر رو بیار گفتم صبر کن الان می پاشم 😄 سریع رفتم تانکر رو با یک وانت آوردیم وسط حیاط گذاشتیم 🚚 شیلنگ تانکر به همه جای خونه می رسید غلام گفت حیاط و سرویس ها رو بشور تا من اتاق ها رو گرد گیری کنم 🛢 پمپ رو روشن کردم فشار آب خیلی زیاد بود سر شیلنگ رو گرفتم سمت باغچه 🌺🌸🌾 آب وقتی به گل و گیاه و سبزی می رسه باید جون بگیره اما باغچه ی این خونه برعکس بود تا سر شیلنگ رو سمت باغچه می گرفتم گل و گیاه و سبزه و شاخه های درخت تکه تکه می شدن، فشار آب می خورد به خاک باغچه و خاک و گل پرتاب می شد روی حیاط و لباسام، 🧟‍♂ خیلی خوشحال شدم آخه باغچه صاف و آماده برای کشت جدید شد 😂 🚿شیلنگ رو گرفتم سمت شیشه های پنجره اتاق که بشورم یهو شیشه ها خرد و خاکشیر شدن😨 و پاشیدن توی سر و کله ی غلام و صورت غلام زخمی شد 🤕 داشتم صحنه رو نگاه می کردم که یادم اومد شیلنگ آب هنوز سمت اتاقه، آب پاشید توی اتاق و فرش ها هم خیس شدند 🤦‍♂ فکر کنم تاریخ مصرف شیشه ها تموم شده بود 🤷‍♂ با خودم گفتم شیشه ها رو آب می کشم تا شیشه های به درد نخور بریزن پایین، تا آقای صبوری مجبور بشه شیشه های محکم بذاره 🙆‍♂ یک دفعه غلام داد زد مواظب باش، و دوید طرفم شیلنگ رو بگیره گفتم ممنون مواظب خودم هستم 💁‍♂نمی خواد کمک بدی خودم تنهایی می شورم که یهو شیشه پای غلام رو برید خون زد بیرون 💉 شیلنگ رو انداختم رفتم طرف غلام که کمکش کنم پای من هم برید و فرش های اتاق نجس شدن 💉🌡 غلام خواست با دست خون ها رو پاک کنه دستش نجس شد دست گرفتیم به دیوار که بلند شیم دیوار هم نجس شد لی لی کنان🤔🙅‍♂ خواستیم بیاییم از اتاق بیرون اون یکی پامون هم زخمی شد پاهای خونی مون رو کردیم توی کفش و با دوچرخه رفتیم 🚲داروخانه دوچرخه و کف‌ش ها هم نجس شدن 🤨 و توی راه خدا خدا می کردیم که آقای صبوری از راه نرسه😱 چسب و باند گرفتیم و اونها رو هم نجس کردیم و پا هامون رو پانسمان کردیم عینهو چارلی چاپلین برگشتیم خونه ی آقای صبوری🙄😆 چشمتون روز بد نبینه پاهامون زخمی دستامون خونی شیشه ها شکسته فرش ها خیس باغچه داغون، حیاط گل آلود،🤭😩 غلام بی چاره هم چون منو خیلی دوست داشت به خودش نفرین می کرد و می گفت خدایا منو بکش تا از دست این هوشنگ راحت بشم🤩 کنارش نشستم و گفتم واقعا غلام تو خیلی فداکاری😎 من خرابکاری کردم ولی تو خودت رو نفرین می کنی تو چقدر خوبی،🤪 بی زحمت قبل از اینکه خدا تو رو بکشه خرابکاری های من رو هم به گردن بگیر🤓 آبروم پیش آقای صبوری نره، من اون دنیا برات جبران می کنم یهو می بینی آینده به جای داستان دهقان فداکار نوشتن غلام فداکار ☹️😁 حرفای من معجزه کرد آخه غلام یهو صورتش سرخ شد☺️ غاره ای کشید پاش خوب شد و بلند شد و با همان پای زخمی چنان لگدی بهم زد که پاش در رفت و نشست روی زمین 🤣و به خاطر اینکه منو زده بود خیلی دلش سوخت و گریه می کرد و می گفت خدایا من بمیرم و اینو نبینم..🤲 گفتم غلام جان غصه نخور باور کن من اصلا دردم نیامد آخه برس فرش شویی توی جیبم بود لگدت به اون خورد🙄😜 اصلا من چیزیم نیست هرچی من دلداریش می دادم اون بیشتر خودشو می زد. آدم نباید اینقدر دل نازک و مهربان باشه😆😅😂 ادامه دارد...... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
دلنوشته ی میلاد علی علیه السلام🌸 ♡باردیگرخاطره طلوع خورشیدذوالفقار، در تار و پود بیت الله متجلی می شود ↯با تمام فراز و نشیب های زندگی  و گرفتاری های تلخ و شیرینمان، بار دیگر از قلب زمین " کعبه"🕋  چشمه ی طراوت و شادمانی و سرور جوشیدن میگیرد  و در تمام ذرات عالم  حتی سلول های پیکرمان جاری می شود✨ 🌀برای اولین و آخرین بار داستان "تولدی در محراب " با دست توانای صاحب خانه ای بی همتا ، بر صفحات پر افتخار زندگی آن مولود یتیم نواز ، با قلم اعجاز و جوهر کرامت حک می شود .✅ ♻️شگفتی چشم هاو زبان ها را از حرکت باز داشته و همه را بر جای خویش میخکوب کرده است📌 💫خدایا اینکه حالش منقلب است و نگاهش منتظر نورسیده ای است کیست ❓ محرره ی محراب نیست عاکفه ی بیت المقدس نیست روزگارش را ، در اعتکاف محراب عبادت📿 ،  دستی از بهشت تأمین نمیکند او اصلا معتکف هیچ محرابی نیست تا مائده ای از بهشت برای او آورده شود  او مریم نیست تا برای زادن مسیح از بیت المقدس بیرونش کنند پس او کیست  و او را با کعبه چه نسبت است ❓حرمت کعبه از بیت المقدس بالاتر است آیا حرمت  آن بانو از مریم هم بیشتر ❓ 💎او را نیز چون مریم مقدس از خانه ی خدا به بیرون رهنمون شوید  هنوز در زمزمه ی خاموش افکار و همهمه های آرام حیرت زدگان تماشاگر ، این کلمات در هم میغلطند که ناگاه صدای سهمگین شکافتن دقیق و منظم سنگ های دیوار کعبه🕋 سایه ی سکوت و حیرت محض را بر تمام وجودشان می افکند  دیوارهای کعبه به افتخار آن بانو از هم فاصله میگیرند  و آن زن با متانت و وقار در حالیکه بر لبانش حمد و ستایش نقش بسته است دعوت آن میزبان مهربان را لبیک می گوید👌 💖بنت اسد در کعبه قدم میگذارد  و دیوارهای کعبه دوباره به هم میرسد  و فقط یک خط عمود از این شکاف به دیوار کعبه باقی می ماند تا مهری باشد  بر دهان حسودان ،    آیتی باشد برای گمراهان ، افتخاری باشد برای دوستان   🍃ابوطالب با تکیه بر این کرامت اعجازگونه ، لبخند  و اشگ و اضطراب را در هم ریخته است آنانکه در سایه ی ظلمانی لات و عزی و هبل با آتش جهل و حماقت چشم و گوش و دل و زبان خود را از دست داده بودند چنین اعجازی در باورشان نمیگنجید❗️ 💢هر چه کردند درب کعبه را بگشایند تا پرده از  این راز برداشته شود نتوانستند و اینک پدر مشتاقانه برای دیدن این اعجاز  با کلید و دست قدرتمند  و عزم خویش به جان درب بسته می افتد اما دریغ .. قفل درب بسته ی کعبه به دستان  لرزان و قدرتمند  و چشمان اشگ آلود  و دل نگران ابوطالب  و به هیچ کلید و ضربه ای اعتنا نمی کند.  او مأمور است و معذور  او نیز باید در بیان این اعجاز  همچون کوه بایستد چشم های منتظر، دقیقه ها را پشت سر می نهد افکار جستجوگر ، ⏰ساعت ها را در مینوردد  خدایا روز اول  و دوم گذشت اما داستان حساس ترین لحظات زندگی یک بانوی دردمند در خانه ی در بسته ی خدا یه کجا می انجامد ❓این سؤال بی پاسخ تمام مکه را تا روز سوم  فرا میگیرد ناگهان روز سوم، آهنگ دلنشین باز شدن دیوار کعبه  از همان خط عمود و  صدای چک چک قدم های بانویی خورشید🌞 در آغوش   و ترانه ی تکبیر و نوای هق هق چشمان شوق انگیز پدری  منتظر، مکه را به وجد می آورد دیگر برای هیچ کس هیچ سؤالی بی پاسخ نیست✅ آری  داستان عابده ی محراب و تولد مسیح نیست  داستان مادر محراب است که فرزند محراب را در دامن محراب از صاحب محراب میگیرد  تا برای محراب تربیت  و در محراب قربانی دوست شود 🌀داستان میلاد مسیح نیست  داستان تجلی تسبیح مجسم در مرکز عبودیت است  داستان تولد مولودی است که مریم و آسیه و هاجر  و خیل حوریان بهشتی خادمه دو فاطمه ی اویند یکی مادر و دیگری همسر🌿 داستان مولودی که پس از سه روز در گهواره سخن بگوید نیست داستان مولودی است که در اولین لحظات حیات  در دامان پر مهر کعبه سر به سجده می گذارد  و به یگانگی خدا و نبوت پیامبری گواهی می دهد که ده سال دیگر باید جامه ی پیمبری را به تن کند🌸 داستان مولودی نیست که  به اذن خدا برای اثبات نبوت خویش  شفا می دهد  داستان مولودی است که بی آنکه در صدد اثبات حق خویش باشد نه خودش بلکه نامش هم شفا  میدهد☺️ تازه فهمیدم کعبه مأمن و ملجأ بودنش قبله و عبادتگاه بودنش  به سنگ و آب و گلش نیست که به مولودش علی است✅ تازه فهمیدم ابوطالبی که نا بخردان مشرکش میدانستند خدای متعال در رگ و خون و پوست  و روح ملکوتی و الهی اش بذر شجره ی طیبه  یعنی علی را به ودیعت نهاده بود تا از نهاد آن یگانه موحد قریش  حامی پیامبر اسلام  حامی دیگری پا به عرصه ی وجود بگذارد از شکافتن  دیوار کعبه فهمیدم علی کیست  و از عظمت مقام علی فهمیدم ابوطالب کیست ابوطالب ❗️ تولد علیت مبارک🌸🌺🌼 🌸 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
سروده میلاد مولا علی علیه السلام 💖 🌸ملک خبر داده لا فتایی خدای فرموده هل اتایی شبانه از خوف حق تعالی چقدر ناله چه گریه هایی 🌸شبانه تا صبح در نمازی عجب مناجات جانگدازی به لقمه نان جویی بسازی چه پادشاهی عجب غذایی 🌸تمام دنیا در اختیارت تمام دلهاست بی قرارت هر آنکه در زد بر آستانت کسی ندیده که رد نمایی 🌸امیر مردم وصی احمد شبیه هارون ابواللوایی حلیف محراب قتیل محراب قرین کعبه خدانمایی 🌸قائد غر المحجلینی خلیفة الله در زمینی در آسمان ها نور مبینی شرافت مکه و منایی 🌸 امیر و مولای مؤمنینی امام و آقای متقینی ابوترابی عمود دینی امین پیغمبر خدایی 🌸برای آدم برای عالم برای خاتم تو نور عینی ابو الحسن با ابوالحسینی ولی و مختار و مرتضایی 🌸 امیر لشکر کننده ی در مبید بدر و حنین و خیبر خدای منبر، یل سخنور شهنشه برج انمایی 🌸تقی و مخلص ابوالفضائل یقین کامل خدا خصائل معین سائل نبی شمائل چه دلربایی چه مقتدایی 🌸ابوالیتامی علی اعلی محب مسکین ولی و والا امین اوفی کمال تقوی چه پارسایی چه پیشوایی 🌸امام ابرار. امیر نیکان ، دلیل تابان صراط و میزان مدد رسان نیازمندان تو در دو عالم گره گشایی 🌸کلام حق است علی مع الحق ز جلوه ی حق علیست مشتق به حق تعالی علیست ملحق عجب مقامی عجب ثنایی 🌸پس از نبي اولین امامی ابوالانامی. خدا کلامی کمال دین نعمت تمامی پس از نبي آیت الهدایی 🌸نترسد از تو به جز ستمگر غلام کویت کمیل و قنبر به حکم قرآن تویی مطهر شعاعی از جلوه ی خدایی 🌸ابو ابالفضل ابوالکرامه ابوالعقیله ابوالائمه به دست تو حق شده اقامه مربی شاه کربلایی 🌸امام صالح ، امام خلقی ولی و ناصح ، زبان صدقی دلیل واضح، بیان حقی امام منصوب و حق گرایی 🌸خدای رحمت، کند اجابت اگر به نامت کنم دعایی اگر شفاعت کنی خدا هم مرا ببخشد به ربنایی 🌸 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 🔷آموزش احکام در قالب طنز 🤗......ببین این سرای طویل استه یه تانکر با پومپ پ
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🤦‍♂از شانس بد ما اون موقع که با شیلنگ دیوارها رو می شستم یک غال زنبور بود که خراب شده و زنبورها هم توی خونه وز وز می کردن🐝🐝 یک دفعه صدای جیغ غلام بلند شد و گفت زنبور نیشم زد جای سرخی نیش روی دست خونی غلام مانده بود. مانده بودم چکار کنم🤷‍♂ گفتم غلام داد نزن گلوله تانک که نخوردی مار کبری هم نبود🐍 یه زنبور بود🐝 ساکت باش ببینم چکار میشه کرد ⁉️ چند دقیقه ای هردو ساکت شدیم و داشتیم فکر می کردیم🤔 که دیدم همون زنبور بی تربیت این دفعه نشست روی پشت غلام، من هم فرصت رو غنیمت شمردم و با دمپایی👟 تا اونجا که زور داشتم محکم زدم روی زنبور،یهو دیدم زمین از صدای غرش غلام لرزید ولی عوضش زنبور روی پیراهن غلام پچ شد و خون زنبور روی پیراهن ماند👕 پس از نیم ساعت استراحت⏰ به غلام گفتم جوش نزن🤫 🙄 اولا شکسته شدن شیشه ها کار من بوده به گردن می گیرم 🤓دوما من شنیدم آفتاب و زمین پاک کننده است اول باید خورده شیشه ها رو جارو کرد✅ بعدشم فرش ها رو می اندازیم توی آفتاب☀️ پاک میشن فرش ها رو توی حیاط پهن کردیم ، دستامو کشیدم روی زمین و چندین بار روی زمین غلط زدم تا لباس های خونی ام😜 پاک بشه غلام هم از من یاد گرفت و همین کار رو کرد 😇 همین که داشتیم توی خاک ها غلط می زدیم آقای صبوری از راه رسید 😂😅😆😁 ادامه دارد........ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
دایره ی آتش🔥 قسمت چهارم 🌀دنیای فریبا دنیای متنوع و پرآشوبی بود که با سرعت به سوی بی هدفی پیش می رفت
رمان دایره آتش🔥 قسمت پنجم 🌐 دنیایی متنوع و پر زرق و برق بی انتهایی که حس کنجکاوی و تنوع طلبی انسان را معتاد و پابستش می کند.😒چند ماه نگذشته بود که فریبا تمام عشقش شده بود گوشی و فضای مجازی.📱💻 در آن دنیای مبهم خطرناک، گاهی مرا هم با خود می برد. ❌ هر وقت از پدرم می خواستم برایم گوشی بخرد طفره می رفت گاهی سکوت می کرد. گاهی می گفت هنوز زود است. گاهی هم اظهار بی پولی می کرد چون او پدر بود دلسوز بود خطر را حس می کرد .📛بالاخره قهر و ناز و غذا نخوردن و گریه کردن هایم نتیجه داد و پدرم به ناچار با هزار خواهش و تمنا و اما و اگر و باید و نباید برایم گوشی خرید اگر چه مثل گوشی فریبا نبود اما امکانات مقبولی داشت.😭😏📱😊 🌘اولین شبی که گوشی خریدم شب قبل از خواب با نام مستعار یک شعر عاشقانه با دو قلب صورتی💖 برای فریبا فرستادم تا او را سرکار بگذارم نوشت :شما❓ بعد از نیم ساعت سرکاری و مطالب پراکنده نوشتم :منم پریسا ❗️ تا نیمه های شب برای همدیگر فیلم و عکس و مطلب خنده دار فرستادیم و کلی خندیدیم.🎞😂 هرشب تا نزدیک سحر توی گروه ها و کانال های مختلف پرسه زدن❌ و روز ها با خستگی و کسالت مدرسه رفتن باعث کم حوصلگی وافت تحصیلی وگوشه گیریم شده بود.😟 توی گروه های شبکه های اجتماعی به بهانه ی بحث های فرهنگی و اجتماعی با هرکسی هم صحبت می شدم اگر آقایی برای مطالبم کف👏 می زد با دسته گل 💐ازش تشکر می کردم خلاصه بین من و خیلی ها که بخشی از آنها آقایان بودند به بهانه مطالب خوب، استیکر های خنده و کف زدن و قلب و دسته گل رد و بدل می شد. 😂👏❤️💐پریسایی که چشم و دلش با صدف حیا دست نخورده بود و پاک، و آن دو را برای همسری با غیرت در آینده ذخیره کرده بود حالا حیا را کنار گذاشته و جسورانه و بی باک با کمک چند استیکر با خیلی ها پیوند خورده بود. ❌⛔️ آنقدر غرق دنیای مجازی شده بودم که متوجه از دست دادن خیلی چیزها نبودم. تنها چیزی که باعث احتیاط و کنترلم میشد نصیحت های دلسوزانه پدرم بود.✅ اما چه فایده هر چه انسان از عزیزش دورتر می شود صدای او کمتر به گوشش می رسد.😔 آشنایی با مدل های مختلف آرایش و لباس از طریق فضای مجازی و دوستانی چون فریبا ذائقه ام را کم کم تغییر می داد🔺❌ معلم پرورشی مدرسه خانم کمالی هر وقت مرا در خلوت میدید با مهربانی میگفت پریسا جان دختر گلم مواظب دور و برت باش مواظب باش با هرکسی دوست نشوی 🚫همیشه برایم احساس نگرانی داشت🙁 خانم کمالی نگاهش صدایش سخنانش، مهربانانه، دلسوزانه و مادرانه بود 👌 حادثه ی دیگری مرا به شدت از گذشته ام دور کرد♨️ کلاس سوم راهنمایی بودم فکر میکنم اوایل اردیبهشت بود می بایست کم کم خودمان را برای امتحانات خرداد ماه آماده می کردیم یک روز فریبا زنگ تفریح در حالی که با گوشیش ور می رفت روی نیمکت زیر درخت کاج در ضلغ غربی حیات مدرسه نشسته بود کنارش رفتم گفت پریسا جان یک خواهش از تو دارم فقط نه نگویی🌲📱🙏 با خنده گفتم دیگه چی شده 😅❓ فریبا دستش را دور گردنم انداخت و گفت این چهاردهمین بهاری است که آسمان آبی اش و سرسبزی درختانش و هوای معتدلش و صدای پرندگانش مرا به وجد آورده است امشب جشن تولد من است 🎉🎊دوست دارم تو هم در کنارم باشی☺️ دوستان و خویشانم خیلی دوست دارند تو را ببینند❗️ آخر من از تو خیلی تعریف کرده ام، یک لحظه دست و پایم را گم کردم نمی دانستم بپذیرم یا رد کنم آخر رفت و آمد من با خود فریبا بود از اینکه دور و بر فریبا را خوب ببینم. بدم نمی آمد با خنده گفتم وای چه رمانتیک و زیبا دعوتم کردی ایستادم و خم شدم و گفتم چشم ای بانوی فریبای من و هر دو زدیم زیر خنده😂😂، ای کاش می دانستم انتهای خیلی از خنده ها گریه تا لب گور است 📛😭😭 🙏با اصرار از پدر و مادرم اجازه گرفتم پیراهن زیبایی داشتم که گلبرگ های یاقوتی آن با زمینه ی چهره ای هر بیننده ای را مجذوب خود می کرد و روسری ام با گلبرگ های چهره ای و زمینه ی یاقوتی با پیراهنم تضادی مأنوس داشت و جذابیت مرا دو چندان می کرد 🌸 اما احساس نگرانی ها با سکوتی که در خانه بود با هم گره خورده بود گرچه لبها تکان نمی خورد اما نگاه های نمناک پدر و مادر با دلم حرف می زد❌ ادامه.. 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🤦‍♂از شانس بد ما اون موقع که با شیلنگ دیوارها رو می
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🔷🔹آقای صبوری همه جارو نگاه کردو گفت وای خدای من این چه وضعیه 🤦‍♂چکار می کنید ⁉️ 🤗گفتم معلیم جان، لیباس مه خون دار شدی داروم به زمین پاک می کنوم 🙆‍♂ 😂 در ضیمن شیشه هاتان سیفت نبودن آب آنها را پراند 👨‍🏫آقای صبوری گفت : جناب آقای هوشنگ نشاطی همون صبح که آمدی تو را شناختم ولی به روی خودم نیاوردم تا جلوی غلام کم نیاری و فهمیدم که امروز خونه ام دیگه خونه نمی شه برای اینکه اتفاقی برای خودم نیفته از خونه زدم بیرون🏃‍♂🙅‍♂ ⬅️اول باید شما رو ببرم دکتر بعدا هم کمک بدید با هم همه جا رو پاک کنیم 🤓 شانس آوردم خانواده ام رفتن پابوس امام رضا ✨ و الا منم بیچاره بودم 🤦‍♂ 🤓آقای نشاطی و آقا غلام شما باید احکام دین تون رو بلد باشین پاک کننده ها یا همان مطهرات در اسلام ده تا هستند 1-آب، 💦2-زمین🌏 3- آفتاب،☀️ 4-استحاله ،5-انتقال، 🔁6- اسلام،🕌 7- تبعیت، 8- غایب شدن مسلمان، 9-استبراء حیوان نجاست خوار، 🐓 10- برطرف شدن عین نجاست💩 😧 با غلت زدن روی زمین چیزی پاک نمی شه 😬 حالا بهتون یاد می دم که هر کدام از مطهرات چه چیزهایی رو پاک می کنند👨‍🏫 ادامه دارد....... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🔷🔹آقای صبوری همه جارو نگاه کردو گفت وای خدای من این
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🌒شب بابام اومد خونه و یه نگاه مهربانانه ای بهم کرد و گفت به به آقای مهندس تأسیسات👷‍♂ از صبح تا حالا از صد شرکت خدماتی تماس گرفتن گفتن گل پسر شما رو با بالاترین قیمت به کار می گیرن👨‍🏭 ماشاءالله از فردا یه گونی نمک با خودت داشته باش چشم نخوری 😉 در ضمن بابای غلام کلی سلام رسوند و گفت غلام رو به خاطر مدیریت عالی جنابعالی از شرکت خدماتی منتقل کردن به شرکت هوشنگ خان 🤪 خدا رو شکر بالاخره پدر متوجه استعداد های بی حد و حصرم شد😇 از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم صدام رو کلفت کردم و گفتم بابا 😌سلام بابای غلام رو برسونید بگید آقا غلام با دو معرف و عدم سوی پیشینه و چک ضمانتی از فردا بیاد پهلو دست خودم کار کنه 💵🔧⚒ بی زحمت یک زنگ هم به مدرسه بزن بگو هوشنگ دیگه برای خودش کار گرفته و مدرسه نمیاد ☎️🤓 🚨🏩در ضمن جعبه کمک های اولیه و شماره تلفن های ضروری مثل آتش نشانی🚒 و ستاد حوادث غیر مترقبه آمبولانس🚑 و نعش کش و غسال و قبرکن⚒ هم باید در شرکت خدماتی مان باشد بعدش گفتم بابا واقعا تو اگه منو نداشتی چکار می کردی🤷‍♂ کی برات این همه آبرو درست می کرد بابام اشک شوق توی چشماش جمع شد و گفت 👀 پسرم نمی شه بدون اینکه دسته گل به آب بدی یه چیزی یاد بگیری⁉️ گفتم وای چقدر رمانتیک دسته گل و آب،💐💦 چقدر به هم میان اتفاقا فکر خوبیه چندتا دسته گل و بشکه آب هم توی شرکت می خواهیم 🛢💦 اگه پیشنهاد دیگه ای هم دارید بدید 😇 بابام گفت منظورم اینه که بهتر نیست قبل از اینکه دست به کاری بزنی مشورت کنی 🙄😬 گفتم آفرین بابا خیلی خوبه شما رئیس شرکت خدماتی هوشنگ خان باشید من هم میشم مشاور رئیس، شرکتمون خیلی با کلاس میشه 😰🤠 یه دفعه بابا رفت سمت یخچال و ظرف آب خنک رو ریخت روی سر خودش و 🥛پنج شش لیوان چایی پر رنگ خورد🥃 و گفت : بچه تو چرا نمی فهمی🤨 جونم رو به لب رسوندی 😩 یک بار ادای منو در میاری میگی تقلیده☹️ یه روز میری از بقال و قصاب در مورد دین تحقیق می کنی و میگی من مجتهد شدم😖 یه روز سر به سر شیخ مسعود می ذاری 🙁 یه روز هم ظرف شیرینی رو می زنی توی سر معلم 😤 می خواستی بنده خدا رو ناکار کنی😣 یه روز خودتو انداختی توی سطل آشغال 😱 یه روز با تفنگ بادی افتادی به جون گوسفند بی زبان بدبخت 😟 این دفعه هم که رفتی غلام بی چاره رو زخم و زیلی کردی 😷🤕🤒 و خونه آقای صبوری رو داغون کردی😵 کی می خواهی از این کارات دست برداری🤐 ادامه دا رد....... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🌒شب بابام اومد خونه و یه نگاه مهربانانه ای بهم کرد و
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😄آموزش احکام درقالب طنز 🤓گفتم تقصیر من چیه ذهنم فعاله 😇همین چیزاس که باعث شد قانونی از زندگی رو یاد بگیرم😜 مثلا الان می دونم که آدم عاقل وقتی بالغ میشه یعنی پانزده سالش تموم میشه باید یا در قرآن و روایات تحقیق کنه و🧐 قوانین زندگی کردن و احکام الهی رو استخراج کنه یا باید از⬅️ مجتهد بالغ عاقل زنده ی حلال زاده ی شیعه اثنی عشری عادل اعلم تقلید کنه هر کسی نمی تونه در دین اظهار نظر کنه❌ و خدا رو شکر متوجه شدم عصاره و چکیده ی تمام اسلام نمازه✅ و نماز هفت مقدمه داره طهارت و ازاله نجاست ستر عورت مکان شناسی وقت شناسی قبله شناسی و. قبول ولایت امامان معصوم 🤗🤓✅ بعدشم رفتم توی نجاسات 🤣و فهمیدم یازده تاست که عبارت بودند از بول و مدفوع حیوان حرام گوشتی که خون جهنده دارد خون و مردار و منی حیوانی که خون جهنده دارد حتی اگر حلال گوشت باشه و هر مایع مست کننده و آب جو و سگ و خوک خشکی و کافر و عرق شتر نجاست خوار 😎😌 🔀 احکام شکار🏹 کردن رو هم خودت بهم یاد دادی و گفتی حیوان حلال گوشت اهلی رو تحت هیچ شرایطی نمی شه شکار کرد❌🔴 حیوان حلال گوشت غیر اهلی اگه بسته باشه رو نمی شه شکار کرد🔴❌ بلکه باید با بسم الله رو به قبله ذبح کرد ✅✨ 🧔بابام گفت : حتما باید یکی رو لت و پار کنی تا یاد بگیری🤒🤕 همینجوری نمیشه😬 حتما من باید خسارت بدم آبروم بره که تو می خواهی یاد بگیری؟؟!!! 😱😳 😑😓هوشنگم عزیزکم می خواهی کاردی تفنگی بهت بدم چهارتا رو بکشی تا شاید چندتا قانون دیگه هم یاد بگیری 😱🤔 گفتم دستت درد نکنه بابا آماده داشته باش اگه لازم شد بهت می گم 🤪🤨 یه دفعه بابام کمربندش رو باز کرد یکی زد روی پشتم منم زدم به چاک بابا افتاد دنبالم. 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ من هم هی داد می زدم بابایی پدرکم گلم به خدا اینجوری هیچی یاد نمی گیرم😁😆 اونایی هم که یاد گرفتم فراموش می کنم دوباره باید بریم دسته گل بخریم بدیم به آب ضرر می کنی گفته باشم 🙋‍♂ بابا وقتی دید حرفم حسابه کمربند رو انداخت روی زمین و از خونه زد بیرون😐😶 😆😁🤣😂 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😄آموزش احکام درقالب طنز 🤓گفتم تقصیر من چیه ذهنم فعاله 😇همین چیزاس که باعث
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🧔تصمیم گرفتم برم مدرسه با مشاور در باره ی هوشنگ صحبت کنم. 🧕مادر بچه هام گفت :آقای نشاطی یه جوری با مشاور حرف بزن آبروی بچه ام نره🙄 گفتم: اگه آبرویی نگه داشته باشه چشم😀 👨‍🏫 پیش مشاور مدرسه آقای رحیمی رفتم. بعد از چاق سلامتی گفتم: ببخشید مزاحم شدم شما آقا هوشنگ رو می شناسید⁉️ 😁آقای رحیمی در حالیکه می خندید گفت: کیه که ایشون رو نشناسه 🤓گفتم :برای همین کاراش اومدم خدمت شما ⬅️بعد گفتم: آقای رحیمی ! شوخی و جدی کارای هوشنگ مشخص نیست🤨 🔰 مثلا همین پریروز برای پاک کردن لباس خونیش توی خونه ی آقای صبوری روی زمین غلت می ز ده تا لباسش پاک بشه. 👕 ☀️فرش های نجس رو توی آفتاب پهن کرده تا پاک بشن 👨‍🏫آقای صبوری خدا حفظش کنه بهش گفته: زمین فقط و فقط ته کفش و کف پا رو پاک می کنه👣 به شرطی که در اثر راه رفتن بر روی زمین نجس شده باشد پس از برطرف شدن عین نجاست 15 قدم که برداری ته کفش یا کف پا پاک می شود👟👞 🤦‍♂ آقا هوشنگ اومده خونه رفته گوشه ی حیاط ادرار کرده با کفش رفته توشون و دور حیاط قدم می زنه که ته کفشش پاک بشه😱 میگم چکار می کنی⁉️ میگه دارم احکام تمرین می کنم 😫 🐀یا مثلا فضله ی موش پیدا کرده ریخته توی آفتابه آب به همزده آب ها رو نجس کرده پاشیده روی در و دیوار خونه 😳 میگم : چرا نجس بازی در میاری میگه پدرجان جوش نزن آقای صبوری گفته 😎 اگه ساختمان یا در و پنجره ی متصل به ساختمان یا زمین یا درخت و گیاهی🌳 که از زمین جدا نشده نجس بشن اگه با آب خیس شون کنی و آفتاب ☀️مستقیم بهشون بتابه پاک می شن بنابراین اگه چیزهای دیگه نجس بشه با آفتاب پاک نمی شه 🔴❌ 🤓پدر جان من دارم تمرین احکام می کنم تو هم بیا پهلو دستم یاد بگیر 🤣🤣🤣🤣🤣 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🧔تصمیم گرفتم برم مدرسه با مشاور در باره ی هوشنگ صحبت
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🤦‍♂آقای رحیمی ، پشت دستم زخم شده بود دیروز بعد از ظهر خسته بودم خواب بودم😴 یک دفعه دیدم با مگس کش چنان روی دستم کوبید😵 که مثل فنر از جا پریدم 😬میگم بچه چرا اذیت می کنی این کارا یعنی چی⁉️ میگه ببخشید بابا این یکی برای تمرین انتقال بود🔄 میگم تمرین انتقال دیگه چیه ⁉️🤦‍♂ میگه بابا امان از بی سوادی امان امان،🤨 انتقال از مطهراته ده دقیقه پیش پشه اومد روی زخم دستت نشست 🐝 بهش گفتم هرچی می خواهی خون بخور برات دارم صبر کن😁 پشه بدبخت خیال کرده خونه خاله شه این دفعه اومد روی پشت دستت بشینه زدم نابودش کردم🤣🤣 پچ شد ولی بابا جوش نزن خونش پاک بود اگه ده دقیقه پیش پچش می کردم چون خون تو رو خورده بود نجس بود🤓 اما الان چون خون تو با خون خودش یکی شد الان خونش پاکه😌 آخه توی خونه آقای صبوری وقتی زنبوری که دست زخمی غلام رو نیش زده بود 🐝 چند دقیقه بعدش کشتم و خونش روی لباس غلام ریخت آقای صبوری گفت خون زنبور پاکه چون خون غلام منتقل شده به خون زنبور و جزء خون زنبور شده 🤓✅ مثلا همین دیشب با سرنگ خون از خودش گرفته 💉 رفته بالا سر آکواریوم می خواست خون خودش رو با سرنگ منتقل کنه به بدن ماهی🐠🐡 که جلوش رو گرفتم ☹️ میگم می خواهی چکار کنی میگه خون من نجس،. خون ماهی پاک، خون من به ماهی منتقل بشه بعد از مدتی پاک می شه 😣 😎یا مثلا میگه بابا می دونی اگه یه روزی دستت قطع بشه یک دست قطع شده ی دیگه که نجس هست به دستت پیوند بزنن اون دست پاک میشه😰 بعد میگه امتحانش بد نیست می خواهی بریم امتحان کنیم 😱 با این حرفاش دارم می ترسم یهو نصف شب که خوابم کارد بیاره بالا سرم 🙄 آقای رحیمی ببخشید گل به روتون پریروز رفته ادرار کرده روی چندتا تیکه چوب بعد چوب ها رو آتیش زده🔥 با دست داشت خاکسترها رو جمع می کرد بهش میگم خاکسترها نجسن، 😵 میگه بابا جان این چوب استحاله شد تبدیل به خاکستر شد لذا خاکستر چوب نجس پاکه استحاله از مطهراته این رو آقای صبوری گفته 😇🧐 منم دارم تمرین احکام می کنم 📚 🧔منم بهش میگم بابا جون هرکی دوست داری دیگه تمرین نکن همه اینها رو توی همه ی رساله ها نوشتن دوتایی با هم می ریم می خونیم 📖 🙏خلاصه آقای رحیمی خدا کنه این بچه کار دست کسی نده اما یه چیزی یاد بگیره خوشحالم شما بگید چکار کنم⁉️😥 😁😆😅😂 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 🌷سال صفر کیلومتر و دست اول و آکبند را که از مغازه ی خدای مهربان با قیمت یامفت خریده اید نوش جانتان😁 این کادوی افلاکی را به شما جاندار خاکی یک سر دو زانو و شکم های گرسنه ای که به طرفتان خیز برداشته اند می تبریکم🤣 سال جدیدتان نو باد😆 بهارتان فصل اول سال باد😄 عمرتان دراز اندر دراز باد😂 عاشقتان هوشنگ نشاطی😁 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🤦‍♂آقای رحیمی ، پشت دستم زخم شده بود دیروز بعد از
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🤗بچه ها سلام عیداتون مبارک😀 دهن دشمناتون سه چارک 😇 خیلی خوشحال انگیز ناکم که مدرسه هستم😅 هم دردسرش کمتره هم آدم به زور یه چیزی بیشتر یاد می گیره😜 فقط می ترسم آقای صبوری سر کلاس پته هام رو. رو آب بریزه و آبروم بره🤪 بلایی که سر غلام و خونه اش آوردم اگه تعریف کنه بچه ها دیگه به عنوان نخبه روی اینجانب حساب باز نمی کنند.😇 تصمیم گرفتم غیر مستقیم به آقا معلم بفرمایم که اشاره ای به آن حوادث نکند 😉 وقتی آقای صبوری اومد کلاس،. بعد از برپا، گفتم : 🤓آقای صبوری اونی که چند روز پیش غلام و خونه تون رو داغون کرد من نبودم چارشنبه بود، 👨‍🏫آقای صبوری مکثی کرد و گفت فکر کنم جمعه بود چون کلا تعطیل بود 😆 و قبل از آنکه بچه ها چیزی بپرسن روی تخته نوشت: تبعیت، میت🧐 😌گفتم :آقا اجازه اینکه کاری نداره دراز کش خودمون رو می اندازیم روی زمین و یه پارچه سفید هم می کشیم روی خودمون و تکون نمی خوریم🙃🙂 آقای صبوری گفت :چی کاری نداره⁉️ گفتم :تبعیت از میت☺️ آقای صبوری گفت :هوشنگ گوش کن فقط گوش کن 👂 👨‍🏫آقای صبوری رو به دانش آموزان پرسید : بچه های گلم اگر خدای نکرده یک نفر بمیره چکار می کنیم⁉️ روی میز ایستادم و دوتا دستم رو گرفتم بالا و داد زدم آقا ما بگیم 🙋‍♂ آقای صبوری دست گذاشت روی پیشانیش و گفت: بفرمایید گفتم :خیلی ممنون قبلا صرف شده🤦‍♂ آقا معلم داد زد : مگه نمی خواستی جواب بدی خوب بگو💆‍♂ گفتم :آهان، بستگی به این داره چه کسی بمیره⁉️ اگه انشاء الله بابامون بمیره آقای صبوری گفت اینجا می گن خدای نکرده 🙎‍♂ گفتم :خدای نکرده اول یک مکث می کنیم بعد روی چارپایه می ایستیم شیرجه می زنیم روی جنازه بابامون 🙅‍♂بعد می زنیم دنده چهار شروع می کنیم غاره کشیدن بعد چهارچلنگ خودمون رو روی زمین می زنیم بعد چندبار آهسته سرمون رو می زنیم به دیفال بالاخره روحش داره ما رو می بینه باید بدونه ما مثلا ناراحتیم😞😔 👨‍🏫آقای صبوری گفت بعدش چکار می کنیم گفتم بعدش باید با مرده حرف بزنیم مثلا با غاره کشیدن باید بگیم🗣 بابا بابا بابا. چرا زودتر نرفتی بابا. کی به من پول تو جیبی بده بابا، دگه کی میاد مدرسه خرابکاری های منو جواب بده بابا دگه تفنگ بر ملاج گوسفند نمی زنم بابا، اگر میت برادر باشه بعد از طی مراحل اولیه میگیم بی تو من چه جوری غذا بیشتر بخورم برادر، بی تو با کی دعوا کنم برادر بی تو با کی کتک کاری کنم برادر، بی تو شکلاتای چه کسی رو کش برم برادر🤪😆😁😅😂😃🤣 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 🤗بچه ها سلام عیداتون مبارک😀 دهن دشمناتون سه چارک 😇
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😆 .....👨‍🏫آقای صبوری گفت آقای نشاطی خدا صبری به میت بده🤣 بگو بعدش چکار می کنیم⁉️ 🤓گفتم معلومه بعد خودمون رو به بي حالی می زنیم تا همسایه‌ها برن جواز دفن بگیرن و خاکش کنن البته آخر بار باید بریم سر قبر دوباره غاره بکشیم و یک خورده روی خاک ها غلت بزنیم تا دونفر بیان ما رو ببرن🙃😂 بعد از مراسم هفتم هم به خاطر خرج و مخارج میت یک سیر همدیگه رو می زنیم🙅‍♂🤗 بعدش هم آشتی آشتی هر که رود خانه ی خود🤦‍♂ 👨‍🏫آقای صبوری گفت :آقای نشاطی اجازه می دی منم یه کم حرف بزنم⁉️ آقای صبوری گفت کسی که در حال مردن هست باید جوری قرارش دهیم که کف پاهاش رو به قبله باشه 👣وقتی از دنیا رفت باید میت رو جوری قرار بدیم که از سمت راست بدن رو به قبله باشه🕋 و باید پاها و بدن میت رو صاف کنیم و دستهاش رو کنار بدنش صاف کنیم دو انگشت شست دو پایش را به هم ببندیم🤚✋ گفتم : حتما می بندیمش فرار نکنه 🤦‍♂🏃‍♂ گفتم آقا ببخشید من میگم با اتو صافش کنیم کلا خوش تیپ بشه آقای صبوری در حالی که لبش رو می جوید 😬 گفت بدن میت نجس هست گفتم : آقا اجازه اینقدر می کشونیمش رو زمین تا پاک بشه 😇 آقا معلم گفت :نشاطی خان حواست کجاست زمین فقط ته کفش و کف پا رو پاک می کنه 😃🙃 گفتم کف پای میت رو می کشیم روی زمین لااقل کف پاش پاک بشه برای بقیه اش هم یه فکری بر می داریم 🤨🤪 آقای صبوری گفت میت با راه رفتن کف پاش نجس نشده که با زمین پاک بشه نجاست میت از خودشه نه از بیرون 🧐 گفتم آب گرم می ریزیم رو میت بعد می ذاریمش توی آفتاب تا خشک بشه و پاک بشه 😝🤨 آقای صبوری گفت حالا چرا آب گرم 😇 گفتم آخه اگه آب سرد بریزیم میت سرما می خوره 🤣 آقا معلم گفت هوشنگ جان بازم یادت رفت آفتاب فقط ساختمان و زمین رو پاک می کنه 🌆 گفتم : اول شامپو و تاید و صابون و واتکس و جوهر نمک رو با هم قاطی می کنیم میت رو یک روز می ذاریم توشون بعد با شیلنگ مرتب میت رو می شوریم پاک می شه 🙆‍♂😨🙅‍♂ آقای صبوری گفت نه اینجوری هم پاک نمی شه گفتم :می بریمش کارواش💦 بچه ها الکی خندیدند 😂😂😂 گفتم شما که می خندید بگید میت رو چه جوری پاک کنیم بچه ها ساکت شدند 🤔😨 آقای صبوری گفت بچه های عزیز توجه کنید ❌ میت را باید سه بار غسل داد گفتم آقا اینجوری بدبخت رماتیسم می گیره 🤓🙅‍♂😱 😂🤣😁 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😆 .....👨‍🏫آقای صبوری گفت آقای نشاطی خدا صبری به میت ب
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 👨‍🏫آقای صبوری بدون توجه به حرف من گفت 💦اول مقداری سدر در ظرف آب می ریزیم و آن آب را اول روی سر و گردن میت می ریزیم 😌 بعد روی سمت راست بدنش از سر شانه تا انگشت پا از همان آب می ریزیم و بعد هم سمت چپ از سر شانه تا انگشت پای میت از همان آب مخلوط به سدر می ریزیم 🚰 غسل اول با آب مخلوط به سدر تمام می شود ✅ قبل از شروع غسل دوم مقداری کافور در ظرف آب می ریزیم و با آب کافور💦 برای بار دوم میت را غسل می دهیم یعنی اول سر و گردن بعد سمت راست و بعد سمت چپ میت را می شوریم 🚰✅ و بار سوم با آب تنها میت را غسل می دهیم بعد از پایان غسل سوم میت پاک می شود و می توان به بدن میت دست زد یا صورت میت را بوسید 💧💦 🤓پرسیدم :آقا ببخشید بعد از غسل سوم آیا میت می تواند ما را ببوسد ⁉️ 🙅‍♂آقای صبوری گفت میت حتی می تواند تو را ببرد ولی فکر نکنم میت از جان خود سیر شده باشد 🤣 👨‍🏫آقای صبوری گفت بچه های عزیز وقتی شخصی میت را غسل می دهد در اثر ترشح اطراف میت و دستان غسل دهنده نجس می شود ❌ولی بعد از غسل سوم میت، به تبعیت از پاک شدن میت همه اینها پاک می شوند و نیازی به شستن دوباره نیست در اسلام به این مسأله تبعیت می گویند که از مطهرات است✅ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😁 👨‍🏫آقای صبوری بدون توجه به حرف من گفت 💦اول مقداری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😆 🔔زنگ کلاس زده شد همراه آقای صبوری به دفتر رفتم 🤓گفتم آقا اجازه اینکه گفتین اگر کسی بمیره نجس است و باید سه بار غسلش داد تا پاک بشه و غسل اول با آب و سدر غسل دوم با آب و کافور غسل سوم با آب تنها💦💦 و اینکه گفتین برای غسل دادن اول سر و گردن بعد سمت راست و بعد سمت چپ از بالا به پایین آب می ریزیم🚿 اینها رو فهمیدم و الان حاضرم اگه خدای نکرده دور از جون من نفستان بیرون تشریف بیاورد و یادش برود برگردد و موت بفرمایید😨🤦‍♂ انشاء الله هرچی خاک شماست عمر من باشه🤣 با کمال میل تنهایی به نحو احسن شما را غسل خواهم داد😂 اگر باور نمی کنید می توانید امتحان کنید🤣 فقط خواهشا اینجا موت نفرمایید من می ترسم.🙅‍♂🤗 هرجا موتیدید قبلا مرده شورخانه ی هوشنگیان جا برای خود رزرو کنید 😌 به بر و بچ میگم سه سوته سوپر غسلتون بدن 🙃🌱 عین ساندویج دو نونه🥖🥖🍔 سالم تحویل بازماندگان با کمال احترام آماده خاکسپاری⚰ مدیر مدرسه دور من یه چرخی زد📏 و خط کش رو آرام آرام کف دستش می زد فکر کنم می خواست آقای صبوری رو تنبیه کنه 😂🙆‍♂ به آقای مدیر گفتم آقای صبوری معلم ماست این دفعه به خاطر من ببخشیدش 🙏🤔🙃 دفعه دیگه قول میدم نذارم اجازه بده من باهاش بیام دفتر 🤦‍♂ معلم‌های دیگه توی دفتر هی می خندیدند😁😁😁 و می گفتند آقای صبوری معلمی که تو باشی شاگردت بهتر از این نمیشه.☺️ من هم چند بار خم شدم و از ابراز احساسات آنها خیلی تشکر کردم😌🤓 🤣😃😄😁😂 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام درقالب طنز😆 🔔زنگ کلاس زده شد همراه آقای صبوری به دفتر رفتم 🤓گف
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام در قالب طنز😆 بعد گفتم آقای صبوری فقط تبعیت رو نفهمیدم🤔 الان اگر من از شما تبعیت کنم کدوممون پاک می شیم☺️ هر دو پاکیم یا هر دو نجس یا یکیمون پاک دیگری نجس یا من و تو پاک اینا نجس 😇 👱‍♂آقای مدیر خواست منو به سمت بیرون از دفتر هدایت فرماید تا آقای صبوری کم نیاره که آقای صبوری نگذاشت آقای صبوری دو طرف سرش را گرفت و 🗣گفت هوشنگ جان تبعیت یعنی اگر چیز نجسی شسته شود و پاک شود به اطراف آن هرجا که آب برسد آنجا هم پاک می شود👌 یا مثلا شراب نجس است❌ اگر شراب تبدیل به سرکه شود چون استحاله شده سرکه پاک است🌺 و هر قسمت از ظرف مانند لبه های ظرف که قبلا در اثر شراب نجس شده بعد از تبدیل شدن شراب به سرکه پاک می شود✅ 🙋‍♂گفتم آقا اجازه استحاله یعنی چی❓ گفت: استحاله یعنی تغییر ماهیت و جنس ♻️اگر چیز نجسی به گونه ای تغییر کند که جنس و ماهیت آن عوض شود پاک می شود و مثلا اگر مرداری تبدیل به نمک شود آن نمک پاک است✅ 🗣متوجه شدی گفتم عق بله شاید احتمالا ممکنه کمی متوجه بشوم درست نمی دانم😄 آقای صبوری گفت تبعیت رو توضیح بده ببینم یاد گرفتی😊 🤷‍♂گفتم تبعیت مثلا اگر شما نجاست باشید آب رویتان🚿 بریزم شما پاک شوید و دیگر نجاست نباشید اطراف شما هرجا که آب برسد پاک می شود آقای صبوری گفت چه عجب آفرین احسنت🤗 🙋‍♂گفتم آقا اجازه مگر شما اطراف خودتان را نجس می کنید که با تبعیت پاک شود⁉️ 🗣آقا معلم گفت مثلا اگر لباسم نجس باشد وقتی آب بر لباسم👕 می ریزی و و آب از لباس خونی من جدا شود و روی زمین بریزد زمین نجس می شود وقتی لباسم شسته و پاک شود آب به هرجای زمین برسد آنجا به تبع پاک شدن لباسم پاک می شود 👌 متوجه شدی😊 🙋‍♂گفتم آقا اجازه بوعلی سینا و نابغه نیستم که. سعی می کنم متوجه شوم😍😄 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام در قالب طنز😆 بعد گفتم آقای صبوری فقط تبعیت رو نفهمیدم🤔 الان ا
🤷‍♂🤦‍♂🙋‍♂🙆‍♂🙅‍♂💁‍♂🙇‍♂ آموزش احکام در قالب طنز روزه😊 خیلی خیلی سلام علیکم🤚 رمضونتون مبارک ایشالا روزاتون روزه باشین و سفره سحر و افطارتون، جیباتون، دهنتون تا حلقتون پر زولبیا باشه 😍😋🥖🥨 اینقدر زولبیا رو دوست دارم که اگر اسمم زولبیا بود خودم رو می لیسیدم 😋😜 🧔بابام قبل از افطار یک کیلو زولبیا میخرید به برکت عنایات مخفیانه ی این جانب تا سحر صد گرمشون می ماند😂 انگاری اصلا دستم در اختیارم نبود دم به ساعت در یخچال رو باز می کردم که آب بخورم یهو نگاهم می افتاد به رنگ طلایی و براق زولبیا 😍🤪🥨🥖 انگار بهم می گفت بیا بیا دست من هم بی اختیار میگفت زلوبیا جلوبیا زلوبیا جلوبیا زلوبیا هم خودش می پرید توی دستم دستم هم می رفت توی حلقم 😍☺️🤣 تقریبا تا سحر از عشق به یخچال خواب نمی رفتم پدرم خوابش عجیب و غریب بود پای اخبار تلویزیون خواب می رفت 😴😴 و شب با صدای آرام در یخچال بیدار می شد 😲😧😳 ولی نصف شب صدای در 🚪دستشویی که قریچ و پریچ می کرد بیدارش نمی کرد😴 👈 البته این رو هم بگم هر وقت در یخچال رو باز می کرد و می‌دید هیچی توش نیست ولو می شد روی کاناپه و به خر و پف می افتاد 🙄😴 حتی اگر یخچال خالی چپه هم می شد بیدارش نمی کرد😴 خیال نکنید خودش رو به خواب می زد⁉️ 💤 آخه از بس مادرم با سوزن امتحانش کرده بود دستا و کف پاهاش سوراخ سوراخ شده بود❗️ 🧕 مادرم بابام رو دکتر برده بود دکتر گفته دچار بیماری ناپولیسم شده 👨‍⚕ من بدبخت تا می رفتم در یخچال رو باز کنم از صدای تریک در بیدار می شد و می گفت چی می خوای بچه می گفتم تشنه مه خودش پا می شد و یک لیوان آب به زور به خوردم می داد و می گفت حالا برو بخواب ❓😳🤔🥛😴 🌀کاربه جایی رسید چایی و نان و پنیر و هله هوله و آب می گذاشت بالای سرم و می گفت هوشنگکم یخچال بی یخچال شیر فهم⁉️ 🍶🥛☕️🧀🍞 ادامه .... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🤷‍♂🤦‍♂🙋‍♂🙆‍♂🙅‍♂💁‍♂🙇‍♂ آموزش احکام در قالب طنز روزه😊 خیلی خیلی سلام علیکم🤚 رمضونتون مبارک ایشالا ر
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😊من هم متکایی میذاشتم توی رختخواب و آهسته می رفتم در یخچال رو باز می کردم بابام تا بیدار میشد🙄 اول به رختخوابم نگاه می کرد خیال می‌کرد خوابم و خواب می رفت.😴😴 🌀جاتون خالی من هم یه خورده زولبیا می خوردم😋😋 و همین یه خورده یه خورده باعث می شد سحر زولبیا نداشته باشیم 🤔 برای رد گم کنی گریه می کردم که دیشب افطار همه زولبیاها رو خوردید و برای من نگه نداشتید 😭😔 ♻️چند روز از ماه🌙 رمضون گذشت 🌘یک شب بابام پشت یخچال قایم شد شب تا خواستم در یخچال رو باز کنم 🧔 یهو بابام گفت اینجا دستشویی نیست بچه❗️ از ترس همونجا..... 😨😱 چند شبی توی یخچال زولبیا نبود ولی سر سفره بود ☹️ بعد از کلی تعقیب و گریز فهمیدم زولبیاها را می ذاره بالای کمد.لباسی توی هال همونجایی که پدرومادر و خواهر برادرا می خوابیدن 😲🥨🥖😴 نیمه ی شب از گوشه ی هال رفتم طرف کمد اما حواسم نبود که کمد خالی است 🌘🌝 حلبی خالی زیر پام گذاشتم خودم را از کمد بالا کشیدم حلبی از زیر پام دم رفت خودم رو آویزان کمد کردم که دستم را به محبوبم زولبیا برسانم که همراه کمد گرمبی غلتیدیم روی زمین و من زیر کمد گیر کردم همه خیال کردن زلزله شده 😨😱👣 ادامه ... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😊من هم متکایی میذاشتم توی رختخواب و آهسته می رفتم در یخچال رو باز می کردم با
🤷‍♂🤦‍♂🙋‍♂🙆‍♂🙅‍♂💁‍♂🙇‍♂ آموزش احکام در قالب طنز😃😀😂🤣 عین میگ میگ همه پریدن بیرون که زیر آوار نرن👣👣 اما پدرم تا منو زیر کمد دید گفت به به امشب داره از آسمون هوشنگ می باره 🧔😲😬 بعد هم خیلی ریلکس اومد و زولبیاها رو از روی زمین جمع کرد و گذاشت داخل ظرفی و و با خودش برد و رفت خوابید. 🥨🥖🍨😴 برای اعلان هم دردی اعضاء خانواده هم یک پورس زلوتیپا نثارم کردند 😫😖 و مادرم ندا در داد مرده شور اون شکم صاب مرده تو ببرن و رفتند خوابیدند 🧕😡😠 و من بدبخت تا صبح زیر کمد ماندم 😰😰 ♻️یک شب بعد از افطار پدرم گفت هر روزی که روزه بگیری نیم کیلو زولبیا جایزه 😋😋😍 از این بهتر نمی شد روز بعد خیلی جاها رفتم روزه بگیرم گیرم نیومد اومدم به بابام گفتم روزه نیست همشون رو خوردن یا پنهان کردن. آدرس بدین برم بگیرم 🤓😏 🗣بابام گفت مگه آقای صبوری بهتون در باره روزه چیزی نگفته 🤔🤔 گفتم هنوز درسمون اینجا نرسیده ❗️❗️ 🧔بابام گفت هوشنگ جان اگر کسی از اذان صبح تا اذان مغرب هیچی نخوره روزه رو گرفته همین. 😊😊 گفتم :به عشق زولبیا چشم.✅ بابام گفت باید قبل از اذان صبح نیت کنی که روزه رو برای رضای خدا بگیرید 👌👌✅✅ اگر به عشق زولبیا باشه روزه باطله فهمیدی پسرم❓ گفتم بابا اگه یه خورده از اون زولبیا ها رو الان بدی بخورم احتمالا بفهمم 😋😊 ادامه ...... 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🤷‍♂🤦‍♂🙋‍♂🙆‍♂🙅‍♂💁‍♂🙇‍♂ آموزش احکام در قالب طنز😃😀😂🤣 عین میگ میگ همه پریدن بیرون که زیر آوار نرن👣👣
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ آموزش احکام در قالب طنز😃😀😂🤣 بالاخره سحری خوردم و نیت روزه کردم☺️😊 و تا نزدیک ظهر صبر کردم تشنگی و گرسنگی ول کن نبودند 😒 روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو قاچ قاچ می کرد 😒😒 نمی تونستم طاقت بیارم رفتم پیش بابا و خیلی احساساتی گفتم🗣 بابا گل پسرت را دریاب نزدیک است در برابرت مثل گل پرپر شود🥀🥀 و غزل خداحافظی را در آغوشت زمزمه کند⚰ 😩😫 🧔پدرم گفت مترس هیچ مرگیت نمی شه هر وقت مردی روزه ات رو بخور خودم رو به بی حالی زدم 🙃 🗣و گفتم پس بی زحمت زولبیا روی قبرم بگذارید و با زولبیا روی قبرم بنویسید جوان ناکام هوشنگ نشاطی 🙃🙃 🗣بابام گفت پاشو روزه کله گنجشکی بگیر تا انداره یه بند انگشت زولبیا بهت بدم🥨🥖 گشنگی مون کم بود کله گنجشک🐤 هم باید بگیریم 😳گفتم بابا من که گربه نیستم برم کله گنجشک بیارم🐤🐤 🧔بابام گفت کسی که همیشه یا توی یخچاله یا بالای کمد یا زیر کمد اگه گربه نباشه چیه 🐈⁉️ بچه جان کی گفت بری کله گنجشک بیاری 🐤 روزه کله گنجشکی یعنی از سحر تا ظهر هیچی نخوریم❌ ظهر یه کم غذا بخوری🍛🍲 و تا افطار هیچی نخوری همین📛 😍خوشحال شدم تا ظهر شد یک ناهار مفصل خوردم 😋😋😋 👣رفتم در یخچال که زولبیا بردارم بابام جلوم رو گرفت❌ گفت🗣 پسرم گفتم روزه کله گنجشکی بگیری نه کله گاوی 🐮تو که ماشاالله از گاو هم بیشتر خوردی زولبیا بی زولبیا❌ 🌙 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri