⬆️⬆️⬆️
☺️ما بچه بودیم یه قصهای رو برای ما تعریف میکردن از این پولدارهای طاغوتی که مثلاً یکی از تفریحاتش این بود که پول آتیش میزد، کیف میکرد. 😳😮
بعد همهی نوکر و کلفتها اطرافش...
حالا اون موقع بچه بودیم میشنیدیم، درست و غلطش هم کاری ندارم، فرض کن غلط باشه. 💠
❌اینقدر احمقانهست که آدم حتی برای بدترین آدمها هم نمیتونه این رو تصور کنه.
خب عیبی نداره. آقا این افسانهست من دارم برای شما میگم.🙅♂
ولی خیلی احمقانهست دیگه که پول آتیش بزنه.🔥
بعد همهی اونهایی که نیاز داشتن به این پول از سرِ چاپلوسی چیزی نمیگفتن ولی جلز و ولز میکردن. ♨️♨️
💴🔥وای این پولها رو آتیش زدن، هلاک میشدن اطرافیان و این کیف میکرد از اینکه اینها هلاک میشن و اینقدر بدبختن و گدا گرسنهان.💸
خب الهی فدات شم، اون کار احمقانهای که آدم پول رو آتیش بزنه خیلی حماقتش کمتر از اینه که آدم زمان خودش رو آتیش بزنه.
😱⏰🔥
پول برمیگرده. زمانت رو چرا کبریت میگیری زیرش؟🕯
کسی ببینه یه کسی داره پولهاش رو آتیش میزنه ازش میگیره میگه خب نمیخوای بده به من، فرض کن آتیش زدی، بیا این کاغذ، این رو آتیش بزن. 🙃😂
نمیذارن، میگن آخه چرا این کار رو میکنی؟😮
حالا تو چرا زمانت رو آتیش میزنی⁉️
کسی پولش رو آتیش بزنه میگن زیادیش شده، بلد نیستی مصرف کنی، همینجوری بده به مغازهها برو.
آتیش میزنی چرا؟❓🐴
بعضیها زمان خودشون رو اینجوری آتیش میزنن. بیا من زمانش رو بهت بگم.
🔵🍃
خیلی عجیبه! ماها توی فرهنگ خودمون واقعاً باید این نقیصه رو یهجورایی برطرف بکنیم.
مؤمن در ارتباط با زمان خسیس میشه؛ ✅
اینه که دائمالذّکر میشه📿، اینه که منظم میشه، اینه که ممکنه از دور حتی ممکنه بگی که یه کمی سرد و بیعاطفه شده.
🍀🍃
🌀خیلی راحت میتونه رفیق شفیقش رو بذاره کنار، بگه قرآنه، من الآن وایسم با شما صحبت کنم⁉️
اینه که یه دفعهای دقت میکنه پول و سرمایهی زمانش رو کجا مصرف بکنه؟ خدایا قیمت زمان رو نزد ما بالا ببر.🙏
#پای_درس_استاد
#استادحسینی
#مدیریت_زمان
#درس_یازدهم
#بخش_دوم
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌿✨🌷
🗓🌷سال نو بود و نوروز بهانه ا ی برای دید و بازدید و ابراز ارادت و شوخی و خوشمزگی حتی با دشمن! 😁
که در همسایگی ما بود اما نمی شد روز روشن بلند شد و رفت برای مبارک باد گفتن، اینطوری خیلی سبک بود! 🤣☺️
بچه های پای قبضه خمپاره انداز چاره ی اندیشیدن بودند💥☄ به این نحو که روی بدنه گلوله خمپاره قبل از اینکه شلیک کنند مینوشتند سال نو مبارک🌷 مزدوران بعثی! ❌🔴
تبریکات صمیمی ما را از راه دور بپذیرید!😁🤗
و بعد آن را داخل قبضه می ا نداختند و می فرستادند هوا.
🚀
دیگر نمی دانیم به دستشان می رسید یا نمی رسید یا اگر می رسید سواد خواندنش را را داشتند یا نه!
😄😁🤣
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری |
🔸 به تو دل ندهم، به که دل بدهم ...
🔰 پس با شما هستم؛ با شما، نه با غیر شما ... (فرازی از زیارت جامعه کبیره)
#السلطان_اباالحسن✋
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
#دلتنگ_حرمم
#سالارعقیلی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
💫💫💫
💫💫
💫
🤚السّلام علیکَ حین تَقوم...💕
سلامبر تو آنهنگام که
برایاحیایعشق
قیام خواهی کرد 🌺
و سلامبرآنان که قیام
تو را چشم به راه اند...
#اللهمعجللولیکالفرج🌸
سلام 🤚💐
#صبحتون_مهدوی💐
#روزازنو🦋🌻🦋
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
آیه_نگار
💌 اونجا که خودش میگه: پس بدان که با دشواری آسانی است
📖 سوره شرح ۵و۶
#تلاوت_نور48
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
سلام رفقای ناب و دوستداشتنی✋
حال و احوال چطوره؟
لطفا
با نفسهای گرم و پاکتون واسه یه مادر بیمار یه حمد شفا بخونید و دعا کنید🍃
بندگیتون برقرار💕
یاعلی
🌷شهید محمدتجلا
📚به قرآن و نهجالبلاغه علاقه وافر داشت و در منزل با چند نفر از دوستان به بحث و تحليل مسائل اجتماعي و اعلاميهنويسي ميپرداخت.
💠گاهي تا نيمههاي شب جلسات مزبور ادامه داشت. كتب مذهبي و سياسي و اجتماعي و اعلاميههايي را كه به دست ميآورد به خواهرش هم ميداد تا در مدرسه در اختيار ديگران بگذارد.
💎بسياري از كتابهاي خود را به مسجد اهدا كرد و به خواهرش درس پايداري و استقامت داد.
محمد چندين بار از تعقيب مأموران ساواك جان به در برده و با هوشياري از چنگ آنان فرار كرده بود. در زندگي بسيار ساده و بيپيرايه بود.
🌺💕🌺
#شهید_محمد_تجلا
#اولین_شهید_قیام_تبریز
#الگوی_خودسازی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
📲💻⌨
💠نظر ارزشمند کاربر نوجوان تنها مسیری درمورد کانال نوجوان😍
سلام ممنون از اینکه دلگرمی ماهستید
🙏🍃🌷🍃
#ارسالی_کاربران
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌻 ماه گل
شما(جوانان و نوجوانان) مظهر بهار انسانیت هستید ؛ چون در بهار عمر قرار دارید . از این بهار معنویت هر چه میتوانید استفاده کنید . یاد خدا ، ذکرخدا، دعاهای که وارد شده ، توجه به مضامین این دعاها ، تلاوت قرآن، نماز اول وقت ، پرهیز از گناه و اخلاق نیک ، در این ماه (رجب)فرصت های بزرگی است که در اختیار همه ما هست . ✅
🌸 در این بهار معنوی از بهار عمرتون حداکثر استفاده رو ببرید...
📜 دستورالعمل آقا برای استفاده بهتر از ماه رجب 👆
🌺 #بهار_به_توان_بهار 🌺
#کلام_یار
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
رمان دایره آتش🔥 قسمت دوم 🧕مادر سه قباره چادر داشت یکی برای نماز ، سفیدبا گلهای کوچک صورتی و معطر
دایره ی آتش🔥 . قسمت سوم
🔰کلاس هفتم شروع آن یک روز شوم بود
اواخر مهر ماه با فریبا آشنا شدم فریبا همکلاسیم دختری مهربان و شیک پوش و دست و دلباز و زیبا و خنده رو بود☺️ ولی با چادر میانه ای نداشت قیافه ی تکیده و لاغر اندام و اتوکشیده و چشمان سبز درشت با ابروهایی صاف و بینی کوچک و لبان بیرون زده ی غنچه ای او جلب توجه می کرد 🧐
و اگر از دست کسی عصبانی می شد😡 سعی میکرد با برخوردها و سخنان خیلی زننده طرف را له کند چیزی که حتی یک بار در خانه ما اتفاق نیفتاده بود،
مدتی گذشت تا فهمیدم پشت صحنه آن چهره ی زیبا و آن همه خوشرویی و دست و دلبازی نمایشی از کلاس و فرهنگ مثلا مدرن امروزی بود!
البته من آدمی نبودم که کسی از دستم ناراحت بشود برای همین با فریبا مشکلی نداشتم ،🙂دوستی با فریبا کم کم مرا به دنیای او نزدیک می کرد به همین خاطر دوست داشتم در دنیای فریبا وارد شوم و دنیای جدیدی را تجربه کنم اما می ترسیدم🤔😏
🌀برای یک تجربه جدید اگر از توجیهات و اما و اگرهای ذهن کمک نگیری اضطراب و ترس رهایت نمیکند.
💢در حالیکه گاهی ترس نیاز است چون هر تجربه ای برای انسان مفید نیست اما آن روزها من این را نمی دانستم ❗️
🔅 کم کم به فریبا نزدیکتر شدم تا اینکه تفریح و درس خواندن و بازی ها و خنده ها مان با هم شد
🔺تقاضا و تصمیم بر دوستی از طرف هر کس که باشد قدرت و تسلط در دست طرف مقابل است.این را تا تجربه نکنی نمی فهمی ❗️
⭕️ متوجه نبودم بی آنکه او را با خودم آشنا کنم دارم با دنیا و فکر او انس میگیرم چون میخواستم با او دوست شوم
🚹 انسان برای اموری که به تدریج اتفاق میافتد هیچ برنامهای ندارد
جاذبه ی شیک پوشی و نفوذ در دیگران با دست و دلبازی فریبا کم کم به من هم سرایت کرده بود🔺
🔶 دختر قانع و دلسوز پدر و مادر، بهانه گیر شده بود. به دنبال لباس های گران قیمت بودم. درخواست پول تو جیبی هم کم کم به آن اضافه شد و از آن👗💵😔
🧚♂🧚♀ دو فرشته الهی جز مهربانی و گاهگاهی پند های دلسوزانه و برآوردن خواستههای من چیز دیگری دیده نمی شد.
ولی می دیدم پدرم برای کار و درآمد بیشتر دیرتر به خانه می آمد و خستگی اش دو چندان شده بود اما از محبت او چیزی کم نشده بود✨
😒 نگرانی و ترس را در چهره مادر و در زمزمه ها و چشمان نمناکش می شد دید انگار دو نگرانی داشت یکی من یکی پدر،
❇️ اما خرید لباس های گران قیمت و پول توجیبی و سرگرم شدن در دنیایی که از فریبا به بهای خستگی پدر و اشک چشم مادر عاریه گرفته بودم مانند مواد مخدر دلم را از توجه به پدر و مادر و همه ی داشته هایم کم کم دور میکرد 👚💵 😟😭
💢 یک روز به بهانه درس خواندن فریبا را به خانه دعوت کردم از ظهر تا شب درس خواندیم و بازی کردیم و خندیدیم آنقدر در دنیای خود غرق شده بودیم که ناخواسته پدر و مادرم را از متن زندگیم به حاشیه رانده بودم ⛔️
🚻نوجوان وقتی در وادی انحراف قدم می گذارد واکنش بزرگترها را یا نمی فهمد یا برنمی تابد ❌
فریبا از خانه ما و زندگی پر از صفا و صمیمیت ما از برخوردهای پر مهر پدر و مادرم خیلی خوشش آمده بود اما این را روزی گفت که دیگر کار از کار گذشته بود
روزی فریبا مرا به منزل خودشان دعوت کرد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم🏠☺️😍
با کسب اجازه از پدر و مادرم به خانه فریبا رفتم سرویس خصوصی داشت قبل از حرکت، فریبا نگاهی به من انداخت انگار می خواست چیزی بگوید که خجالت می کشید🧐😔
به فریبا گفتم چیزی شده است❓ مطلبی می خواهید بگویید❓
👈اشارهای به چادرم کرد گفتم مگر چه عیبی دارد گفت آخر در خانه ما چادر رسم نیست آن را توی کیفت بگذار خواستی بروی سرت کن❓❗️
با تعجب پرسیدم: چرا ❓ مگر وقتی تو بدون چادر به خانه ی ما آمدی پدر و مادرم چیزی گفتند 😳
چون اصرار کرد با ناراحتی چادرم را توی کیفم گذاشتم 🔹
وقتی به خانه ی فریبا رسیدیم خانه ای بود وسیع با نمای بسیار زیبا و تعارفات رسمی که انگار در یک دنیای تصنعی قدم گذاشته باشی .🏘
حرکات و رفتارها و گفتارها انگار دیکته ی از قبل تهیه شده ای است که به صورت رباتیک اجرا میشود دنیای نمایشی، فیلم سینمایی طولانی به اندازه ساعات یک عمر🤔
آن روز اینها را نمی فهمیدم فقط می فهمیدم اگرچه ظاهر قشنگی دارد اما دلچسب نیست🚫
👥 پدر و مادر فریبا خیلی تحویلم میگرفتند مثل مدیری که کارمندش را احترام می گذارد یا معلمی که به شاگردش خوش آمد میگوید نه مثل پدر و مادری که فرزندش را. یا رفیقی که دوستش را. 🙄
فریبا با اینکه در وفاه و پول زندگی میکرد اما زود حوصله اش سر میرفت روی یک بازی یا درس یا کار وقت نمی گذاشت ذهن متمرکزی نداشت تنوع طلب بود. ❌
به همین دلیل با اینکه هر دو 12 سال بیشتر نداشتیم پیشنهاد های عجیب و غریب و خنده دار می داد 📛😳🙁😟
ادامه ......
#رمان_دایره_آتش
#قسمت_سوم
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri