eitaa logo
نکات ارزشمند(مسجد فاطمه زهراسلام‌الله‌علیها)
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
64 فایل
اطلاع رسانی برنامه‌ها وکلاسها
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸تا ابد یاد عزیزان ز دل و جان نرود 🕯جان اگر رفت ولی خاطر خوبان نرود 🕯پنج شنبه است 🌸یاد کنیم از گذشتگان 🕯كه جايشان هميشه 🌸در كنار ما خالیست 🕯برای شادی روح آنها 🌸فاتحه و آیه‌ای از قرآن بخوانیم جایگاه رفتگان تان بهشت 🙏🌸 🌸🍃 🕊 فاصله اذان ظهر پنجشنبه تا اذان ظهر جمعه گشایشی دارند و منتظر هدیه هستند. 💖بهترین هدایا🎁🎁🎁👇 1⃣🎁 دادن قرض آنها و حق الناس، 2⃣🎁 انجام نماز روزه قضا و حق الله. 3⃣🎁 گرفتن رضایت از مردم، 4⃣🎁 فاتحه کبیره و صلوات 5⃣🎁 سوره یس و مُلک و صافات و.. 6⃣🎁دادن خمس و زکات نداده 7⃣🎁دادن رد مظالم احتیاطا 👈 آیت الله می‌فرماید: هرکس برای میتی این‌گونه فاتحه کبیره بخواند، هم رفع گرفتاری از خودش می‌شود و هم گنجی است برای میت. 👇 – سوره حمد یک مرتبه – چهار قل هر کدام یک مرتبه (سوره‌های توحید، کافرون، ناس و فلق) – سوره قدر هفت مرتبه – آیت الکرسی سه مرتبه. 📚 با ذکر صلوات برای شادی روح شهدا، صلحا، اموات و رفع گرفتاریهای همه‌ی مسلمانان. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ 🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
سلام و عرض ارادت خدمت همراهان گرامی طبقه بالای مسجد زمستانی سردو تابستانی گرم دارد، همچنین کلاسهای جوانان هم طبقه ی بالا برگزار میشود، لذا تصمیم بر این شد ان شاءالله برای طبقه بالا اسپیلت (کولر گازی) تهیه کنیم. طبق برآورد هزینه ی صورت گرفته حدودا مبلغ ۳۳ میلیون تومان نیاز داریم. هر عزیزی تمایل دارد در این امر خیر سهیم باشد می تواندخیرات اموات و نذورات خود را به شماره کارت ذیل واریز نماید. ۶۳۶۲۱۴۱۱۲۵۶۱۰۱۳۰ بانک آینده خانم چراغی لطفا پس از واریز اطلاع دهید 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر در خواب، پسر شهیدش را می‌بیند، پسر به او می‌گوید: در بهشت جایم خیلی خوب است، چه چیزی می‌خواهی برایت بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خواهم؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم، خجالت می‌کشم، می‌دانند من سواد ندارم، می‌گویند همان سوره توحید رو بخوان، پسر می‌گوید: نماز صبحت را که خواندی قرآن را بردار و بخوان! بعد از نماز، یاد حرف پسرش می‌افتد، قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت‌الله نوری.همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند، حضرت آیت‌الله نوری‌همدانی نزد مادر شهید می‌روند، قرآنی را به او می‌دهند که بخواند، به راحتی همه جای قرآن را می‌خواندداما بعضی جاها را نه! می‌فرمایند: «قرآن خودتان را بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط، آیت‌الله نوری با گریه، چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.» شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشست‌‌تو‌تاکسے دید‌راننده‌‌نوار‌‌قرآن‌‌گذاشته گفت‌ آقا‌کسے‌مرده؟! راننده‌‌با‌یہ‌‌لبخند‌‌گفت بلہ؛‌دل‌‌منو‌شما(: ! کمےتفکر؛شایدتلنگر(: ‌
🔴 حضرت معصومه (س) همه را شفاعت می‌کنند 🔵 علامه مصباح یزدی (ره): 🌕 من مکرر این تعبیر را از مرحوم آیت‌ الله بهجت رضوان‌الله علیه شنیدم؛ ایشان بعضی از مطالب را یک مقداری با ابهام می‌گفتند که اشخاص و ابطال قضیه درست شناخته نشوند، مصلحت می‌دانست می‌فرمودند، سؤال شد، چه کسی سؤال کرد نمی‌فرمودند که چه کسی هست، از چه کسی سؤال کرد، آن را هم نمی‌فرمودند؛ سؤال شد که حضرت معصومه سلام‌الله علیها فقط برای مردم قم شفاعت می‌کنند یا برای همه مسلمان‌ها؟ جواب دادند برای مردم قم میرزای قمی کافی است، حضرت معصومه برای همه شفاعت می‌کنند. گوینده‌ای می‌گفت اگر ما شیعیان برکات این قبر مطهر و این مزار شریف را می دانستیم و درست درک می‌کردیم شاید اطراف صحن حضرت معصومه الان یک خندقی شده بود از بس از خاک این اطراف برای تبرک بر می‌داشتند منتها آن طوری که باید و شاید ما معرفت نداریم که در کجا زندگی می‌کنیم. 📚بیانات علامه مصباح در جمع خادمان حرم امام رضا (ع)
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت19 ازساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم راگرفته بود.داشتم به قدرت عشق ودلتنگیهای عاشقانه ایمان پیدامیکردم. ناخواسته وابسته شده بودم.خیلی زوداین دلتنگیهاشروع شد.خیلی زودهمه چیزرفت به صفحه ی بعد!صفحه ای که دیگرمن وحمیدفقط پسرعمه ودختردایی نبودیم.ازساعت پنج غروب روزچهارده مهرشده بودیم هم راز!شده بودیم هم راه! صبح اولین روزبعدصیغه ی محرمیت کلاس داشتم.برای دوستانم شیرینی خریدم.بعضی ازدوستان صمیمی راهم به یک بستنی دعوت کردم.حلقه ی من راگرفته بودندودست به دست میکردند.مجردهاهم آن رابه انگشت خودشان می انداختندوباخنده میگفتند:"دست راست فرزانه روی سرما."آن قدرتابلوبازی درآوردندکه اساتیدهم متوجه شدندوتبریک گفتند. باوجودشوخی هاوسربه سرگذاشتن های دوستانم،حس دل تنگی رهایم نمیکرد.ازهمان دیشب،دقیقابعدازخداحافظی،دل تنگ حمیدشده بودم.مانده بودم این نودروزراچطوربایدبگذرانم.ته دلم به خودم میگفتم که این چه کاری بود؟عقدرامیگذاشتیم بعدازماموریت که مجبورنباشیم این همه وقت دوری هم راتحمل کنیم.ساعت چهاربعدازظهرآخرین کلاسم درحال تمام شدن بود.حواسم پیش حمیدبودوازمباحث استادچیزی متوجه نمیشدم. حساب که کردم،دیدم تاالان هرطورشده بایدبه همدان رسیده باشند.همان جاروی صندلی گوشی راازکیفم بیرون آوردم وروشن کردم.دوست داشتم حال حمیدراجویابشوم.اولین پیامی بودکه به حمیدمیدادم. همین که شماره حمیدراانتخاب کردم،تپش قلب گرفتم. چندین بارپیامک رانوشتم وپاک کردم.مثل کسی شده بودم که اولین باراست باموبایل میخواهدکارکند.انگشتم روی کیبوردگوشی گیج میخورد.نمیدانستم چراآن قدردرانتخاب کلمات تردیددارم.یک خط پیامک،یک ربع طول کشیدتادرنهایت نوشتم:"سلام.ببخشیدازصبح سرکلاس بودم.شرمنده نپرسیدم،به سلامتی رسیدید؟" انگارحمیدگوشی به دست منتظرپیام من بود.به یک دقیقه نکشیدکه جواب داد:"علیک سلام!تاساعت چندکلاس دارید؟"این اولین پیام حمیدبود.گفتم:"کلاسم تاچنددقیقه دیگه تموم میشه."نوشت:"الان دوراه همدان هستم،میام دنبال شمابریم خونه!" میدانستم حمیدالان بایدهمدان باشد،نه دوراهی همدان داخل شهرقزوین!باخودم گفتم بازشیطنتش گل کرده،چون قراربوداول صبح به همدان اعزام شوند. ازدانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمین شدم که حمیدشوخی کرده.صدمتری ازدرورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من رابه خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم خودحمیداست.باموتوربه دنبالم آمده بود. پرسیدم:"مگه شمانرفتی ماموریت؟"کلاه ایمنی راازسرش برداشت وگفت:"ازشانس خوبمون ماموریت لغوشده."خیلی خوشحال بود.من بیشترازحمیدذوق کردم.حال وحوصله ماموریت،آن هم فردای روزعقدمان رانداشتم.همین چندساعت هم به من سخت گذشته بود،چه برسدبه اینکه بخواهم چندماه منتظرحمیدباشم. تاگفت:"سوارشوبریم"،باتعجب گفتم:"بی خیال حمیدآقا،من تاالان موتورسوارنشدم،میترسم.راست کارمن نیست.توبرو،من باتاکسی میام."ول کن نبود.گفت:"سوارشو،عادت میکنی.من خیلی آروم میرم." چندبارقل هوا...خواندم وسوارشدم.کل مسیرشبیه آدمی که بخواهدواردتونل وحشت بشودچشم هایم راازترس بسته بودم.یادسیرکهای قدیمی افتادم که سرمحله هایمان برپامیشدویک نفرباموتورروی دیوارراست رانندگی میکرد. تابرسیم نصفه جان شدم.سرفلکه،وقتی خواستیم دوربزنیم ازبس موتورکج شدصدای یازهرای من بلندشد!گفتم الان است که بخوریم زمین وبرویم زیرماشینها! حالاکه ماموریت حمیدلغوشده بود،قرارگذاشتیم سه شنبه برای آزمایش وکلاس ضمن عقدبه مرکزبهداشت شهیدبلندیان برویم.تاسه شنبه کارش این بودکه بعدازظهرهابه دنبالم می آمد.ساعت کلاسهایم راپرسیده بودومیدانست چه ساعتی کلاسهایم تمام میشود.راس ساعت منتظرم میشد.این کارش عجیب می چسبید.باهمان موتورهم می آمد؛یک موتورهوندای آبی وسبزرنگ که چندباری باآن تصادف کرده بودوجای سالم نداشت.وقتی باموتورمی آمد،معمولاپنجاه متر،گاهی اوقات صدمترجلوترازدرب اصلی منتظرم میشد.این مسیرراپیاده میرفتم.روزدوشنبه ازشدت خستگی نانداشتم.ازدردانشگاه که بیرون آمدم،دیدم بازهم صدمترجلوترموتوررانگه داشته. ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم
شهیدی نوشته بود جسمم را به خاک سپردم روحم را به خدا سپردم و راهم را به شما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا