eitaa logo
نکات ارزشمند(مسجد فاطمه زهراسلام‌الله‌علیها)
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
64 فایل
اطلاع رسانی برنامه‌ها وکلاسها
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ قسمت: اول ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قم – خیابان چارمردون السلام علیکم و رحمت الله برکاته! «إِنَ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيما» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم (سه مرتبه) ✅ بعد از اینکه مردم دور و بر حاج آقا را یه کم خلوت کردند، خدمتشون رسیدیم و با ادب و احترام احوالپرسی کردیم: سلام علیکم حاج آقا ! احوال مبارکتون؟ علیکم السلام. الحمدلله. بفرمایید! جسارتا عرض مختصری داشتیم خدمتتون. اجازه بدید خصوصی تر عرض کنیم. اگه سوال شرعی و یا استخاره هست، به سید بزرگواری که در دفترمون نشستند مراجعه کنید. اگه هم فرمایش دیگری دارین که درخدمتتون هستم. خواهش میکنم. بزرگوارید. اما فکر کنم خدمت خودتون باشیم بهتره! مانعی نداره. یا الله! بفرمایید. بفرمایید داخل! ✅ رفتیم و اندرونی تر بیتشون، حاج آقا نشستن روی صندلی راحتی و ما هم تکیه داده به پشتی و نشستیم جلوی پای حاج آقا : بفرمایید! درخدمتم! خواهش میکنم. غرض، هم احوالپرسی بود و هم چند دقیقه ای درباره یکی از مسائلی که پیش اومده و بنظرم یه کم داره حاد میشه، با شما مشورت کنیم. البته میخواستیم خدمت پدر بزرگوارتون برسیم اما چون بیشتر پیرامون خودتون مطرح هست، بنظرمون رسید با شما صحبت کنیم بهتر باشه! شما از کجا تشریف آوردید؟ دارم با چه کسانی گفتگو میکنم؟ آخ ببخشید! اولش میخواستم خودمو معرفی کنم اما بزرگواری شما باعث شد که ... خواهش میکنم... بفرمایید! ما از ..................... خدمتتون هستیم. عجب! بعله! چطور شده اینقدر مودب و مبادی آداب برخورد میکنید؟! ینی باور کنم که همیشه اینجوری هستید؟ مگه خدایی نکرده از ما و یا بچه های ما بی ادبی دیدید؟ خودم بحمدالله نه اما ... بگذریم ... بفرمایید! بله ... خواهش میکنم ... ما میخواستیم درباره آقا و خانم ساداتی با شما مشورت کنیم. حرفها و مسائلی پیرامون این دو نفر مطرح شده که متاسفانه خیلی جای تاسف داره. الان هم که حدودا سه هفته ای هست کلا غیبشون زده و کسی ازشون خبر نداره! میخواستیم کلا درباره این دو نفر با شما صحبت کنیم! چی میخواید از جون مردم؟ چرا راحتشون نمیذارین؟! ما کاریشون نداریم. چند تا سوال اساسی دربارشون مطرح هست که بنظر باید پاسخگو باشند. به نظر که چه عرض کنم. کلا باید پاسخگوی حرفها و مطالبی که در طول پنج سال اخیر مطرح کردند، باشند. آخه اون حرفها حتی برای خاندان خودتون هم جالب نیست و یا باید ازشون شکایت کنید و یا اگه قبول دارید، برای تنویر افکار عمومی ... تنویر افکار عمومی؟ کدوم افکار عمومی؟ چرا شلوغش میکنید؟ تا چیزی را شما گندش نکنید، الکی گنده نمیشه! ما اینجوری فکر نمیکنیم و بنظر دارین تند میرید. اجازه بدید ما سوالاتمون را مطرح کنیم... بلکه به یه نتیجه ای برسیم. میشه بفرمایید شما ازشون خبر دارین؟ بنده به سوالات شما جواب نمیدم. شما دارین به دو تا مومن و مومنه پاک و بی گناه اتهام میبندید. اگه هم اتهام نبندید، میخواید یه چیزی ازشون دربیارین و از زندگی و راحتی بندازید. دست بردارید. حاج آقا اینطوری کار اونا سخت تر میشه ها! بعیده که ازشون اطلاع نداشته باشید. بالاخره اونا بدون توجه و نظر شما حتی آب هم نمیخوردند چه برسه به اینکه زن و مرد را به بهانه عصر عاشورا، نیمه برهنه کنند و قمه بزنن و بعدش هم شعار علیه جمهوری اسلامی بدهند و کارای نامتعارف از خودشون و مردم نشون بدهند و شبش هم فیلم مراسمشون از شبکه های صدای آمریکا و بی بی سی و من و تو و ... پخش بشه! ینی چی؟ ینی تقصیر منه؟ اصلا آره! من بهشون گفتم. مگه گناه کردند؟ مبنای فقهی ما اینه! خب حالا فرمایش؟! ما برای مباحثه خدتتون نرسیدیم. اومدیم گرهی که میشه با دست باز کرد، بعدها و حتی الان مجبور نشیم با دندون بازش کنیم! همین. تهدید میکنید؟ ینی چی با دندون بازش کنید؟ ببنید حاج آقا! لطفا فورا موضع نگیرید. من خیلی دوستانه دارم درباره مشکلی که داماد کوچیکترتون به وجود آورده ... و یا بهتره بگم داره شیوع میده و ما میدونیم که متاثر از شماست نحقیق میکنیم و میخوایم خیلی ساده حل بشه. وگرنه اینجوری و اینجا و اینطوری باب صحبت باز نمیشد. ببینید بنده کاری از دستم برنمیاد. آسید رضا و همسرشون هم بچه نیستند که شکایتشون را پیش من بیارید. مشرّف! فی امان الله! ادامه دارد ... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: دوم قم – ساختمان مرکزی اداره جلسه شروع شده بود و به خاطر مشکل معده ای که داشتم، چند دقیقه دیر رسیدم و وقتی هماهنگ کردیم و ریموت اطاق را زدند که وارد بشم، دیدم همه برگشتن عقب و به من نگاه کردند. خوشم از این نگاها نمیاد. چون یه «چه عجب بالاخره پیدات شد» خاصی تو نگاهشون بود. در بخشی از جلسه، با پخش فیلم و فایل، در جریان ماجرا قرار گرفتیم. البته من از شب قبلش در جریان بودم و چون زودتر از بقیه رسیده بودم قم، تا دیر وقت نشستم و خلاصه تمام اخبار و گزارشات واصله را مطالعه کرده بودم. نوبت من شد. گفتم: «حدسمون درست بود و پسر حاج آقای مدنظر هیچ همکاری نکرد! فقط کاش همکاری نمیکرد... بلکه یه چیزی هم بدهکار شدیم. مونده بود ما را به ایمان و تقوا و عمل صالح دعوت کنه و از عذاب یوم عظیم بترسونه و آخرش هم حوالمون بده به الیه المصیر! پیشنهاد من اینه که آسید رضا و همسرش را من پیگیری کنم و بقیه رفقا هم به سایر ابعاد پرونده برسن. اگه هم میفرمایید حاضرم بیشتر با بیت حاج آقا ارتباط بگیرم و از بیخ حلش کنیم و یه توجیه اساسی صورت بگیره.» قرار بر این شد که فعلا زوم کنم رو آسید رضا و همسرش و پیدا کنم و ببینم چی به چیه؟ خب پیدا کردن آدم تابلویی مثل آسید رضا در بین ارتباطات پیچیده ای که با بیوت مختلف داشت کار راحتی نبود اما نباید فرصت را از دست میدادیم. چون داشت کم کم فاطمیه میومد و باید سریع اقدام میکردیم. ✅ خلاصه وضعیت آسید رضا را درآوردم: سید رضا ساداتی – فرزند سید احمد – متولد 1360 – صادره از نجف – از سال 1366 ساکن ایران – قم – تعداد سه نفر عائله (دو همسر و یک فرزند از همسر اول) – همسر اول ایرانی و همسر دوم عراقی – آسید رضا بسیار خوش صدا و باهوش – اتمام سطوع عالی حوزه - دارای چهار جلد تالیف فقهی و سه تا مقاله در نشریه های فقهی لبنانی – دارای ته لهجه عراقی که سبب جذاب تر شدن سخنان و ارتباطات عمومیش شده – اهل منبر و دارای سیما و وجنات علمایی – فاقد مسکن – فاقد وسیله نقلیه – موسس پنج هیئت بزرگ در استان قم و تهران – دارای دو بار سابقه دستگیری به جرم ضرب و شتم و یک بار هم به جرم ایراد سخنان غیر متعارف و توهین آمیز به بعضی بزرگان دینی و سیاسی و ... جالب بود که هیچ خط داخلی به نامش نبود و یقین کردم که خط همراه خارجی داره. بچه ها پیگیری کردند و رد خط اولش را همون روز درآوردیم. قرار شد همون روز خودم باهاش تماس بگیرم و چند دقیقه ای باهاش صحبت کنم. با یکی از خطوط خودم براش تماس گرفتم. وقتی داشت زنگ میخورد، یکی از بچه ها گفت: حاجی اگه میتونی قطعش کن تا یه چیزی بگم و بعدش دوباره بزنگ! قطع کردم ببینم چی میگه؟ گفت: ظاهرا حوالی عصر از طرف دفتر حاج آقا با آسید رضا تماس گرفته شده و چیزی حدود سه دقیقه در یک نوبت و ده دقیقه در یه نوبت دیگه باهاش جرف زدند. گفتم: فایلش ندارین؟ گفت: فعلا نه! اگه لازمه تا ...؟ گفتم: نه حالا ببینم مزه زبونش چیه؟ گوشیمو برداشتم و رفتم تو محوطه و زنگ زدم ... ✔️ اللَّهُمَ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذَابَ الالِيمَ ... سلام علیکم و رحمت الله سلام و رحمت الله ! حال مبارکتون خوبه الحمدلله؟ الحمدلله! شما؟ بنده ارادتمند شما محمد هستم. حاج آقای ساداتی؟ بله آقا جان! بفرمایید! اگه فرصت داشته باشید چند دقیقه ای وقت شریفتون بگیرم! خواهش میکنم. بفرمایید! حقیقتش را بخواید دو سه تا مسئله هست که مطرح شده و مایلیم با شما مشورتی داشته باشیم. شما امنیتی هستید؟ اگه خدا قبول کنه بله! من که تازه محکوم شدم. نکنه بازم چیزی هست؟ بنده چندان اطلاعی از محکومیت قبلیتون ندارم. فکر کنم اگر یه جایی قرار بذاریم بد نباشه! فعلا فرصتشو ندارم. گرفتار چند تا مسئله مهم کاری و تبلیغی هستم و بنظرم بذارین بعد از فاطمیه! دیره اون وقت. بنظرم همین امروز فردا .... بوق بوق بوق بوق (قطع کرد!) دوباره گرفتمش ... دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد ... The mobile set is off عجب! بچه ها گفتند: حاجی قبلش نتش روشن بوده. میخوای موقعیت مکانیش را بگیریم؟ یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: نه بابا ... بذار تا به تورم نخوره خوش باشه بنده خدا ! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
وقتی حیدر رفت وسایلمون جمع کنه، رحمان پاشد اومد زانو زد کنار صندلی من و گفت: حاجی همه چیز قابل حدس بود. لطفا به من اعتماد کنین. باید بریم امشب یه نفرو ببینیم. به امام حسین قسم الان وقتشه و منتظرتونه. گفتم: چی داری میگی؟ کی؟ گفت: نمیشناسینش! همین حالا منتظرتونه. باید بریم. اگه تنها بریم بهتره. من یه خونه سراغ دارم و حیدرو اونجا پیاده میکنیم و خودمون میریم سر قرار! تو رو به امام حسین نگو نه! موندم چی بگم؟ ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
دیدم لباساشو کامل پوشیده و حتی عمامه هم بر سر گذاشته و داشت عباشو میپوشید که از پشت سر بهش نزدیک شدم و آروم بغل گوشش گفتم: آسید رضا جان دم در منتظرتونم! برگشت و با چشمای گرد نگام کرد و با ته لهجه عربی که داشت گفت: سلام علیکم! شما؟ گفتم: مکالمه تلفنیمون ناقص موند! گفتم شخصا خدمت برسم و عرض ادب کنم! دهنش نیمه باز و چشماش هم تقریبا گرد! فقط نیگام کرد ... راهنماییش کردم به طرف در ... ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: هشتم قم _ حسینیه ... _ جلسه هماهنگ کننده هیئات مذهبی «... عزیزان! متاسفانه شرایط حساسی شده و مطلعیم که نسبت به بعضی عزیزان و جلسات و محافل اهل بیت حساس شدن. این طبیعت ظلم و ظالمان هست که نذارن شعائر حسینی و فاطمی به گوش مردم برسه. مگر نگفت صادق آل محمد علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین السلام که کلام ما را به گوش مردم برسانید و به قول جدّش امیرالمومنین علیه آلاف تحیه و الثناء باید در این راه، جمجه ات را به خدا بسپار! مگه نگفتن این حرفها؟ مگه نگفتن این شعائر؟ مگه نگفتن حضرات معصومین علیهم السلام؟ حالا چرا باید بعضی ها بترسند؟ ما سرمون را میشکنیم و بدن و تن گنهکار خودمون را در غم اهل بیت علیهم السلام زخم و لطمه میدیم و به غل و زنجیر میبندیم، اما دیگران میلرزن! چرا باید بلرزن؟ عزیزانم! حفظ کنید. هم خودتون را حفظ کنید و هم معارفی که به ما رسیده را حفظ کنید. در این راه هزینه کنید. خودتون و آبرو و سرمایه های مادی و معنویتون را در این راه هزینه کنید. البته هزینه نیست. بلکه سرمایه گذاری است... اللهم وفّقنا لما تحبّ و ترضی» ایشون بعد از سخنرانیشون کنار منبر نشستند و عمامه را از سر برداشتند و همراه با روضه خوان، داد و بیداد و خودزنی و... مداح میخوند: [فاطمیم من سگ کوی بنی هاشمیم هم علی اکبری و قاسمیم درِ خونت گدای دائمیم فاطمیم مادریم شیر پاک خوردمو حیدریم سرم افتاده پی بی سریم آقایی میکنم از نوکریم ...] در همون هنگام بود که فضا تاریک تر شد و پس از سه چهار دقیقه، یه کم روشن تر شد و دیدیم که تعدادی از حضار که وسط بودند، قلاده هایی را به گردن انداخته و اطراف حسینیه و پشت سر هم میدویدند و بعضیاشون هم عو عو میکردند! در همین لحظه مداح میگفت: [ما سگ حسینیم و خود ارباب بر قلاده ما حک نموده است ... بلند گویم و از گفتن خود دلشادم: عوعو ... عوعو ... دلدارم ... هستی و دلبرم آزادم ... اسیر اکبرم نوکر بی بی رباب و من عبد علی اصغرم مست حسینم و در تب و تابم مجنون زینب و سگ ربابم دار و ندارم فقط حسین صبر و قرارم فقط حسین ...] جلسه بعد از سه ساعت عزاداری تمام شد. اما مطلب جالب توجه این بود که پس از مراسم، عده ای از جمعیت رفتند و کمتر از نصف جمعیت موندند. در بین اون نصف جمعیت، کاغذهایی مثل ژتون تقسیم شد. ظاهرا به هر شهری سه الی چهار ژتون تعلق میگرفت. ما یکی از اون ژتون ها را به دست آوردیم. آدرس و شماره تماس خاصی روش ننوشته بود. پیگیر ماجرا شدیم تا اینکه فهمیدیم به مدت سه چهار روز فرصت دارند که این ژتون ها را به دفاتر و مغازه هایی که از قبل بین خودشون مشخص شده تحویل بدهند و به اصطلاح «رزق فاطمیه» یا «اسباب تعظیم شعائر» را تحویل بگیرند و با خودشون به شهرهاشون ببرند. ولی چیزی که از بلندگو اعلام شد جالبتر بود. اعلام کردند که: «لطفا به خاطر کمبود سهمیه بچه های قم و تهران و شمال کشور و آذری زبان ها، عزیزانی که از استان اصفهان و مناطق جنوبی کشور تشریف آوردند، تقاضامندیم که به دفاتر استان خودشون مراجعه کنند و با تحویل این ژتون ها سهمیه هیئتشون را دریافت کنند. الحمدلله در دفاتر استانیمون هیچ محدودیتی نداریم و اگر کسی هم بیشتر پرچم و لباس و کتیبه بخواد، میتونه سی دی طرح ها را از همون دفاتر تحویل بگیره و با حفظ امانت و مسائل جانبی برای خودشون تکثیر کنند.» در این جا تعدادی از جملات نوشته شده روی اون کتیبه ها و پرچم ها را خدمتتون نقل میکنم: لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا : خدا دو قاتل تو را لعنت کند ای فاطمه زهرا لعن الله من کسر ضلعها : خدا لعنت کند کسی که استخوان او را شکست لعن علی عدوک یا علی ... اولی و دومی و سومی اللهم العن الثانی : خدایا دومی را لعنت کن محسن بن علی ... اولین سپر ولایت و ده ها جمله و نمونه دیگه ... خب اینا از مدت ها قبل این کارها را میکردند و ما از دو مطلب بالا خیلی وقا بود که اطلاع کامل داشتیم: یکی همین که دفاتر استانیشون کاملا فعال هست و حتی برای بعضی شهرها مثل اصفهان و نجف آباد و قم و خمینی شهر و شیراز و بعضی از شهرهای جنوبی و... بخصوص تصاویر عکس علما با تفکرات این مدلی را هم چاپ و پخش میکنند. یکی هم کار شبکه ای و خوشه ای. اما اون چیزی که مربوط به پرونده من و داوود میشد و باید سر و تهش را روشن میکردیم، این چیزا نبود. به خاطر همین، باید از این هیاهوها و شلوغ بازارها عبور میکردیم و به اصل ماجرا میپرداختیم. اما چاره ای نبود و باید آمار این مجالس را به صورت آنلاین داشته باشیم. بگذریم... و اما آسید رضای پرونده ما ... ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: دهم قم _ خیابان صفاییه _ پشت ترافیک با داوود نشسته بودیم تو ماشین و اون داشت رانندگی میکرد. گفتم بیا یه مرور کنیم ببینیم کجاییم و چی داریم. گفت: بسم الله! گفتم: ما اولا باید هفت هشت ده تا پسر نوح را پیدا کنیم و اطلاعاتشون را ثبت کنیم. ثانیا سر از این جلسه مشترک فاطمیه و اعضاش دربیاریم. ثالثا یه ساز و کار مناسب برای ثبت اطلاعات و شناسایی مبلغان خارجی به کشور باشیم و به حوزه و بقیه مراکز فرهنگی اطلاع بدیم و روشنگری کنیم که حواسشون باشه و یه بانک جامع از مبلغان وارداتی پیشنهاد بدیم. داوود گفت: داریم. چون بالاخره ما که تازه با این جور مسائل مواجه نشدیم. اما فکر کنم به روز نباشه. گفتم: خب همین دیگه. باید به روز باشه. رابعا ... گفت: لابد رابعا آسید رضا. آره؟ گفتم: آره. آخه مشکلم با سید رضا شد سه تا: یکی این که شده محور! همه جا هستش و هر جا میریم، یهو سر و کلش پیدا میشه. یکی هم دارن تبدیلش میکنن به چهره بین المللی. و آخریش هم که برام شده دِقّ دل، اکانت فعالش هست که دست خودش نبوده اما ادامه کارا و ماموریتهای خودشو دنبال میکنه! داوود گفت: خب اگه اینطوری باشه، ما با ده تا پسر نوح مواجه نیستیم. یکی دیگم هست! با حرص گفتم: همین‌. همین. یکی هست که حتی سید رضایی که قراره چهره بین المللیش کنن، شده پوشش و پشت اکانت سید رضا قایم شده! داوود گفت: کاش معما بود که با هوش و نبوغت حلش میکردیم. بدِ ماجرا اینجاست که آدمه. باید کشفش کنیم. راستی حاجی، تو دقیقا قم چی میخوای؟ خودت درخواست قم دادی؟ گفتم: نه جانم. من از بعد از پروژه پریا دیگه قم نیومده بودم و پرونده ای در قم نداشتم. گفت: پس چی؟ ینی منظورم اینه که اگه طبقه بندی نیست، جالبه برام بدونم اینجا چیکار میکنی و چرا بعد از دو سال، یهو اومدی قم! یه لبخندی زدم و گفتم: ای بابا. بزرگواری. خب یه پرونده دستم بود که به خاطر اینکه اسم اهل بیت توش بود، با احتیاط و پاورچین قدم برمیداشتم. تا رسیدم به اینجا و سید رضا. داوود با تعجب گفت: ینی سید رضا طرفای شیراز هم مسئله داشته؟ گفتم: خودش نه. مفصله. باشه به وقتش. گفت: باشه. حالا برنامت چیه؟ گفتم: من یه چیزی میگم، لطفا دقیق گوش بده و نظرتو بگو ببینم. گفت: بسم الله گفتم: ببین. سید رضا که فرداشب داره میره کویت. میدیم دست بچه های اونور هواشو داشته باشن و چِکش کنن. اما الان مسئله اول ما دیگه آسید رضا نیست. بلکه مسئله، اون یارویی هست که داره قایم موشک درمیاره. درسته؟ گفت: دقیقا. سید رضا همه کاره نیست. بنظر منم تا همین جا مصرف داشت و میشه از اولویت خارجش کرد. گفتم: حساس نیستما اما بنظرت بسپارمش دست خدای مهربون؟ لبخندی زد و گفت: آره حاجی جان. شک نکن. این وزنه را از پای ذهنت بکن بنداز پایین تا بریم بالاتر سیر کنیم. گفتم: درسته. این درسته. بسیار خوب. لطفا مرکزو بگیر و بگو دو سه تا از کارشناسان فاوا برای امروز یه جلسه بذاریم. ارتباط گرفت و جلسه گذاشتیم و قرار شد مستقیم بریم. رفتیم جلسه و قرار شد طرح مسئله کنیم و دنبال یه راه حل خوب بگردیم. من شروع کردم: آقا بسم الله الرحمن الرحیم آقا ما با یه کیس فوق حرفه ای مواجهیم که پشت یه بابایی قایم شده و حسابی داره ازش سواستفاده میکنه. بیانشون کپی هم. گرمی و ارتباطشون کپی هم. خلاصه قاعده انطباق شخصیتی حسابی رعایت شده. یکی از بچه های فاوا گفت: یقین دارین؟ گفتم: بله. خیالتون راحت. گفت: باشه. بفرمایید. ادامش. گفتم: مدتی که چتر اطلاعاتی رو شخصیت و زار و زندگیش زدیم، به چیز مشکوکی برخورد نکردیم. بخاطر همین فهمیدیم که اون بابا یا همون شخص یازدهم با سید رضا ارتباط نداره. فقط گاهی حرفاش را از طریق اکانت سید رضا میزنه. حرفایی که بوی فتنه میده و یه سری گردهمایی های بزرگ به اسم مذهب و وحدت سینه زن ها هستش. یکی از کارشناسا گفت: نت از چی میگیرن؟ گفتم: ظاهرا از ماهواره. نمیتونیم به این راحتی رهگیری کنیم. گفت: پس فقط میشه اکانت را غیر فعال کرد. ینی شاید بشه. گفتم: که چی بشه؟ دوس داری اون عامل بیگانه را هوشیارترش بکنیم تا بدونه دنبالشیم؟ اگه بفهمه که اکانتش غیر فعاله، دردسرمون بیشتر میشه. گفت: پس لطفا گوشیشو بزنید و بیارید تا بگم کیه و چیه؟ البته با عرض معذرت که اینجوری رک و سریع گفتم. گفتم: گوشی کی؟! سید رضا؟! گفت: راحت ترین راهش که بشه به یه چیزایی برسیم همینه. ای چه بسا حرفای زیادی برای گفتن داشته باشه. در حالی که تو فکر بودم ولی داشت گوشه چشمم مثل تو فیلم ها برق میزد، گفتم: میشه. امشب هیئت دارن. ببینم چیکار میشه کرد؟ ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
مستند داستانی #پسر_نوح (پشت پرده بسیاری از انحرافات مذهبی و افکار و رفتارهای هیئات منحرف) 🔸کاری از نویسنده: حیفا کف خیابون۱ کف خیابون۲ تب مژگان حجره پریا دفترچه نیم سوخته همه نوکرها نه و ... هر شب ، ساعت ۲۳ 🔸دوستان و عزیزان خود را خبر کنید #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: یازدهم پیشنهاد اون یارو فاواییه یه جوری بود. نمیدونم چرا به دلم نمینشست. زدن گوشی سید رضا و وسط هیئت و حساس شدنش و ... اصلا خوشم نمیومد. بنظرم میومد باید یه راهی داشته باشه که مجبور نشم این کارو بکنم. خلاصه ... آره ... میگم حالا ... قم_اداره مرکزری رفتم پیش کارشناس فاوا و بعد از سلام و علیک های مرسوم، نشستیم سر یه میز که با هم گفتگو کنیم. داوود هم اومد و دیگه قرار شد جلسه را شروع کنیم. کارشناس فاوا گفت: چی شد حاجی؟ زدی؟ آوردی؟ یه لبخند زدم و دست کردم تو جیب کتم و یه گوشی آوردم بیرون و گفتم: بفرمایید! با تعجب و لبخند گفت: آفرین! بالاخره شمایین دیگه! اگه میگفتم سر بریدشم بیارید، میاوردین! گفتم: لطفا چک کنین و چیزایی که به سیستمون فرستادم را دربیارین و الگوی درختی ارتباطاتش و... تا ببینیم چی به چیه؟ فقط جسارتا ما زیاد وقت نداریم. بیشتر از دو سه ساعت نشه. گفت: چرا؟ فقط نگاش کردم. یه کم خجل شد و گفت: آهان. ببخشید. چشم. خدافظی کردیم و با داوود زدیم بیرون. همین جوری که راه میرفتیم داوود بهم گفت: محمد تو واقعا دیشب رفتی هیئت و گوشی آسید رضا را زدی؟ گفتم: بنظرت من جیب زنم؟ شکل جیب زنام؟ گفت: والا چی عرض کنم؟ دیگه اون گوشیو که از تو لپ لپ پیدا نکرده بودی؟ غول چراغ جادو هم که نداری! گفتم: گوشی آسید رضا نبود. گفت: جان؟ گفتم: والا . بچه شدی مگه؟ دیشب رفتم هیئت اما گوشیشو نزدم. تو خطش دست بردم و یه کد بهش دادم و به خط و گوشی که مال اداره بود و با خودم برده بودم کانکت کردم. همین. گفت: آورین آورین! بعد اون وقت اگه همین حالا فهمید و نشستِ خطتو غیر فعال کرد و انداختت بیرون چی؟ گفتم: تا خدا نخواد، نمیفهمه. آیه «وَجَعلنا ...» گذاشتن برای همین موقع ها. گفت: حالا اگه ... حرفشو قطع کردم و گفتم: میشه ته دلمو خالی تر نکنی؟ پس فکر کردی چرا گفتم دو سه ساعته جوابمو بدن؟ واسه همین چیزا بود. خطی که بهش کانکت کردم، خارجیه. اما کافی نیست. خودمم میدونم. به جای این حرفا دعا کن. دیگه چیزی نگفت. رفتم نشستم پشت سیستمم. میتونم نگرانی و دلشورمو کنترل کنم اما اون لحظه ... اصلا اجازه بدید یه اعترافی که سرِ پروژه پریا کردم، اینجا هم بگم: من همیشه تو قم هول میشم. قم برای من شهر پروژه و پرونده و متهم و این حرفا نیست. به خاطر همین، از ته دلم دوس داشتم آسید رضا خیط نشه. دوس داشتم پوشش نباشه. دوس داشتم کسی پشت سرش قایم نشده باشه و فقط یه کله خراب باشه که بزرگترین دعواش همین حرفای داغ هیئتی باشه. دوس نداشتم مجبور بشم و قلمو بردارم و برای بنویسم آنچه که باید بنویسم. پیش میاد. آدم بعضی وقتا دوس داره متهمش رو دست بزنه. زرنگ تر از خودش باشه. فقط اتهام باشه و به اثبات جرم نرسه. و یا اگر هم مجرم هست، خیلی تعمدی تو کارش نباشه. بشه یه جوری کمکش کرد و ... تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد. دلم ریخت پایین. بچه های فاوا بودند. گفتند: حاجی خطش کنترله و دست خودمونه. اگه حتی فهمید و شما را هم از نشست فعالش حذف کرد، بازم درخدمتشیم. گفتم: بسیار خوب! چیز میز چی داره؟ گفت: حرف برای گفتن بسیار داره. آنالیزش کنم؟ با دلسردی گفتم: نه. شما فقط شجره ارتباطیش را در بیار. بقیش خودم انجام میدم. افکارم داشت پاره میشد و بنظرم داشتم به چیزایی که دوس نداشتم داشته باشه، میرسیدم. اما خب ... تکلیفم ایجاب میکرد که آنالیزش کنم. حرف زیادی نمیشه از آنالیزش گفت و بعضیاش هم خودتون در طول قسمت های بعد خواهید فهمید. اما ... یه فکری به ذهنم رسید. نباید اجازه میدادم فردا شبش ... ادامه دارد ... @mohamadrezahadadpour
وای که چقدر این عکس جذابه دست و بال طراحش درد نکنه انشاءالله با شهدا محشور باشه چه چهره ماهی هر دوشون دارن خدا بخواد عزت بده، جوری عزت میده که همه انگشت به دهن بمونن. علی کی فکرش میکرد بشه قهرمان ملی و جوری دلبری کنه که وقتی عکسش با تصویر زیبای حضرت آقا در قاب تلویزیون ظاهر شد، آدم فقط دلش بخواد بگه: «تُعِزُّ مَن تَشاء.» 😭 علی فقط اون لحظه به جان مادر و خواهر شهید فکر کرد و پرید وسط آتش. خدا هم دنیا و آخرتش را اینجوری براش گلستان کرد. حاصل لحظه ای معامله کردن با خدا. و حاصل تربیت پدر و مادری که چنین بچه مَشتی تربیت کنند.