✨
او مگر ڪیست؟
تمامیتِ احسانِ خداست..؛
من ڪیام؟
تا ابدالدّهر مسلمانِ #حسن..!
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
#حسنجااااان
سر را برای هدیه شدن آفریده اند
قـلـب مرا عقـیق یـمن آفریده اند
از اصل و ریشه، اهل بقیع و مدینه ایم
مـا را فـدائـیـان #حـســن آفـریده اند
#دوشنبههایامامحسنی
#جااانم_مولا_حسن
کشور اهل جنون تحت لوای حسن است
هر چه در عالم بالاست برای حسن است
به هوای حرم و صحنِ بقیع محتاجم
که غبار دلم از آب و هوای #حسن است
#دوشنبههای_امام_حسنی
🌴💎💙🌹💙💎🌴
#فاطمیه 🏴
دنیایم یخ زده است
خورشـــــیدِ جان کجایی؟...
کوچه هایِ فاطمیه...
بویِ غم گرفته...
این روزها #حسن داغدارِ غمِ کوچه هاست...
و #زینب چقدر خوب مادری می کند برایِ #حسین...
وااااای از دلِ #علی واستخوانی که در گلویش شکسته...
کاش این فاطمیه بیایی...
تا دیگر غمِ #کوچه و غربتِ #درودیوار و داغِ دلِ علی تازه نشود...
وغربت یعنی فاطمیه بدونِ تو!...
مهربانم...
کوچه هایِ فاطمیه صدایِ قدمهایِ تو را کم دارد...
کاش طنینِ صدایِ #أنا_المهدی دنیایِ بخواب رفته را بیدار کند...
او ایستاد پای #امام_زمان خویش...
فقط خدا میداند
این روزهای بی فاطمه
چه بر قلب مهربان مولایم میگذرد
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان 🏴
🌴💎🏴💎🌴
#امام_حسنی_ام
گمان مبر که #حسن بی ضریح و بی حرم است
کریم آل عبا هر چه هست، می بخشد...
#دوشنبه_های_امام_حسنی
🌴💎🌹💎🌴
#حسنجااااان
سر را برای هدیه شدن آفریده اند
قـلـب مرا عقـیق یـمن آفریده اند
از اصل و ریشه، اهل بقیع و مدینه ایم
مـا را فـدائـیـان #حـســن آفـریده اند
#دوشنبههایامامحسنی
🌴💎🌹💎🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
گلچین نکته های ناب
✍️#تنهـا_مـیان_داعش 🦋 #قسمت_هجدهم در این قحط آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
🌴💎📚💎🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
گلچین نکته های ناب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
🌴📚🌼📚🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 شهادت امام حسن عسکری(ع) تسلیت باد.
امام #حسن عسکری(ع) در هشتم ربيعالاول سال 260 هجرى در 28 سالگى به #شهادت رسید و طى مراسم باشكوهى، بنى هاشم و سران سپاه و نويسندگان و معتمدان شهر #سامرا بدن او را تشييع كردند.
در آن روز شهر يكپارچه شيون و زارى بود و بازارها تعطيل گشت و سامرا همچون روز رستاخيز گرديد. جنازه آن حضرت را در كنار مرقد امام #هادی(ع) دفن كردند.
دلایل شهادت امام عسكرى عليه السلام:
1. خلفاى عباسى طى شش سال يوسته امام را تحت #مراقبت و در #حبس داشتند.
2. پيش از معتمد، مهتدى درصدد قتل آن حضرت برآمد اما اجل به او مهلت نداد.
3. اصرار دستگاه #خلافت_عباسى براى نشان دادن سالم بودن جنازه آن حضرت در ملأعام؛ چنانکه برادر خليفه در ميان مردم كفن را از روى چهره امام عليه السلام كنار زد و #علويان و بنى هاشم و بزرگان و سران سپاه و قضات را شاهد گرفت كه جنازه سالم است.
4. بيان امام عسكرى عليه السلام به مادر خود كه فرموده بود: در سال 260 هجرى به من اذيتى خواهد رسيد كه مى ترسم مرا دچار #رنج و مشقت نمايد.
5. كوتاهى عمر امام عليه السلام و رحلت ناگهانى وى در سن 28 سالگى، آن هم بدون سابقه #بيمارى و فاصله كوتاه رهايى آن حضرت از #زندان تا رحلت وى كه كمتر از يك ماه بود، نشان دهنده توطئه دستگاه خلافت عباسى در به شهادت رساندن ايشان است
🌴🕯🥀🕯🌴
@Noktehhayehnab
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_حسن_علیه_السلام
من حسینم که صفا بخش دو عالم هستم
سالها صاحب شبهای محرم هستم
من حسینم که برایم همه زاری دارند
تا بیایند حرم لحظه شماری دارند
سالها هست که یک عالمه زائر دارم
یک جهان منبری و شاعر و ذاکر دارم
دور و نزدیک همه از سر صبحی تا شام
همه با عرض ارادت شده مشغول سلام
عاشقان روز و شب سال به من می گریند
خوب و بد باز به هر حال به من می گریند
همه هستند عزادار، چهل شب گریان
به من و حال پریشانی زینب گریان
اربعین را همه دیدید چه شد دور و برم
چقدر زائر دلسوخته آمد به حرم
گر چه در هر دو جهان عاشق و مجنون دارم
ولی از غربت یک مرد دلی خون دارم
نام او می برم و لرزه می افتد به تنم
من جگر سوختهء غربت و داغ حسنم
تو که زوار نداری به فدای تو حسین
حرم انگار نداری به فدای تو حسین
دوستان تو کم و دشمن تو بسیار است
آنچه در دور و بر خویش نداری یار است
مثل تو هیچ کسی این همه بی زائر نیست
در همه سال چرا روضهء تو دائر نیست
روضه هم باشد اگر باز همه بی خبرند
گریه کن هات برادر چقدر مختصرند
یاد داری چقدر عبد و مطیعت بودم
سالها زائر شبهای بقیعت بودم
کاش می شد بدهم باز خدا را قسمت
تا که زوار خودم را بفرستم حرمت
چقدر طعنه به تنهایی تو همسر زد
دوست زد زخم زبان،دشمن تو خنجر زد
پشت خیمه همۀ لشگر تو آماده
تا که بیرون بکشند از قدمت سجاده
دوستانت همگی عرض ارادت دارند
جنگ بر پا نشده نیت غارت دارند
باز هم شکر که در خیمه نیامد آتش
یا که بی تاب نشد هیچ کسی وقت عطش
گر چه بر خیمهء تو پنجه گشودند #حسن
زن و فرزند تو در خیمه نبودند #حسن
از تو سجاده و از من بدنم غارت شد
زنده بودم به خدا پیرهنم غارت شد
🌴🥀🏴🥀🌴
#مجتبی_شکریان