eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
16.9هزار ویدیو
75 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5897606004308183528.mp3
8.69M
لاتَشفي‌أَرواحُنا‌اِلّا‌بِظُهورِ‌الُحُجَّه 🌴🕯🌹🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین‌مخفی چه‌ حسی داری وقتی بفهمی این گُل از کجا اومده؟ 🌴🕯🥀🕯🌴
آخرين رمضان 😢 🔻شايد اين آخرين رمضان تو باشد !!! راستی كسی چه ميداند ... شايد واقعاً اين آخرين  رمضانی باشد كه تو او را مهمانی ميكنی ! 😔شايد اين آخرين روزی باشد كه فقط و فقط بخاطر خدايت ، نخوری و ننوشی ! 😔شايد اين آخرين مهلتی باشد كه بتوانی دهنت را چون مشك خوش بو كنی ! 😔شايد اين آخرين سحری باشد كه همراه ستارگان شب را به صبح می رسانی ! 😔شايد اين آخرين افطاری باشد كه با  دوستانت دوره سفره اخوت می نشينی ! ☝️شايد اين آخرين روزی باشد كه اينگونه گوش به زنگ منتظر اذان می نشينی ! 🤚شايد اين آخرين فرصتی باشد كه بتوانی بر سر يتيمی دست نوازش بكشی ! ❄️شايد اين آخرين دفعه ای باشد كه بتوانی با كمك به بينوائی به خدا قرض بدهی ! ⭐️شايد اين آخرين فرصتی باشد كه با خستگی پاهايت در تراويح برای آخرت شاهد بگيری ! 🌙شايد اين آخرين شبی باشد برای تو  كه عبادت در آن برابر با هزار ماه است ! 😞شايد اين آخرين فرصتی باشد كه بتوانی بگوئی خدايا اشتباه كردم توبه ! ❣شايد اين آخرين آخرين تكّه پاك کُنی باشد كه بتوانی بر خط خوردگيهای دفتر اعمالت بكشی ! 😢شايد اين آخرين قطره اشكی باشد كه بر گونه هايت نقش عشق می بندد ! 😔شايد اين آخرين تبسمی باشد كه به ديگران هديه ميكنی !  شايد اين آخرين عيدی باشد كه بتوانی از همه كس حلاليت بطلبی ! ❓راستی كسی چه ميداند ... شايد اين آخرين دفعه ای است كه تو بتوانی ، بگوئی شايد اين آخرين فرصت من است ! ✔️فرصت ها را از دست ندهیم   مبارک |🌙| دعا 🤲🤲 ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو🤲 ✅ در نشر سهیم باشیم;صدقه جاریه است...‌ 🌴💎💢💎🌴
♦️راهکارهای زندگی موفق در جزء سی ام قرآن کریم 🌴💎🌹💎🌴
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانی‌ام تر شده سجاده از اشک پشیمانی‌ام از همه دل‌رحم‌تر، از همه نزدیک‌تر هرچه برنجانمت باز نمی‌رانی‌ام از تو چه پنهان پر از حسرت دنیا شدم از تو چه پنهان پر از بی ‌سر و سامانی‌ام عمر تباه مرا، بار گناه مرا باز بدان ای رئوف از سر نادانی‌ام بندۀ شرمنده‌ات عاشق تو بود و هست خواه ببخشایی‌ام، خواه بسوزانی‌ام ✍ حسین_عباس‌_پور
دعای روز اول ماه 🌴💎🌴 اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ، وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ، وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ، وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ، وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ. 🌴🌾🌴خدایا روزه‌ام را در این ماه روزه روزه‌داران قرار ده، و شب زنده‌داری‌ام را شب زنده‌داری شب زنده‌داران 🌴و بیدارم کن در آن از خواب بی‌خبران و ببخش گناهم را در آن ای معبود جهانیان 🌴و از من درگذر، ای درگذرنده از گنهکاران 🌴💎🌾💎🌴
ماهِ رمضان را؛ خداوثیـقه گذاشت! برای آزادیِ من؛ ازبنـد شیطان... بعد از ایـن؛ روزگارِ مـن چـه می شـود؟🌹 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی عجیبه که ماه رمضان ما، امام زمانی نباشه! 🚶🏾‍♂ یکبار ماه_رمضان امام زمانی بگیرید، ببینید چه تفاوتی دارد! بدون یاد مثل نماز بی‌وضوست…⛔️ 🔊استاد پناهیان 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
tahdir 06.mp3
4.04M
تندخوانی جزء ششم کریم 🌴💎💢💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دعای روز ششم ماه رمضان 🔹اللّهُمَّ لاتَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیتِک وَ لاتَضْرِبْنِی بِسِیاطِ نَقِمَتِک وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِک بِمَنِّک وَ أَیادِیک یا مُنْتَهَی رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ 🔸خدایا مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانی‌ات وا مگذار، و با تازیانه‌های انتقامت عذاب مکن، و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دلشدگان 🌴💎🌼💎🌴
45.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی تصویری جزء هشتم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی 🌴💎📚💎🌴
movazebe-delet-bash-darestani.mp3
9.45M
🌴🌾🌴 حاج آقا 🔻مواظب دلت باش!! 🌴💎🌹💎🌴
Sahar 11.mp3
5.06M
نجوای سحر یازدهم چشمانتان را ببندید و با هدفون گوش کنید ‍ ‌ مناجات ........ ... 🌴🥀🌴 کویری بودم تشنه؛ که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد. جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است؛ یوسف 🌴💎🌴من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام نميدانم میان "تــو" و "لیلــه القدر"، چه سری است که هر آنچه را، تو نگاه میکنی، لیله القدر، بر قيمتش می افزاید. 🌴🌾🌴راز میان شما هر چه هست، باشد من دلخوشم به تو، که همین حوالی نفس می کشی و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند. فقــــط.... 🌴💢🌴 یک درد می ماند، که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند. یقیـــن دارم؛ بی تو ماندن، محال است... بی تو رسیدن، محال است... بی تو نفس کشیدن، محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام! تا آمدن تو... فقط یک قدم راه مانده است.. مـــن، باید، قدم...بردارم، تا تــــو را، پیــــدا....کنم درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش بی خیال...نباش ساکن...نباش برو....می یابی اش و من، این رمضان، بسویت، قدم برمی دارم. برای قدم هايم، امن یجیب بخوان 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چرا مؤمنین را مسخره می‌کنند؟ 👈🏻 پیامبران و مؤمنان را همیشه به این دو دلیل مسخره کرده‌‌اند و خواهند کرد. 🌴💎🌹💎🌴 🌴 🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ای ماهِ جمکران... عجّل ظهورک یا صاحب الزمان به امر مستقیم مبارک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌴💎🌹💎🌴
مداحی آنلاین - چرا امیرالمومنین مظلوم شد؟ - استاد دارستانی.mp3
680.1K
🌴🏴🌴(ع) ♨️چرا امیرالمومنین مظلوم شد؟ 🌴💢🌴 بسیار شنیدنی 🎙حجت‌الاسلام @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
گلچین نکته های ناب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... 🌴📚🌼📚🌴 ✍️نویسنده: