گلچین نکته های ناب
🌴📚🌴📚🌴 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت بیست پنجم رواے سید مجتبے حسینے مادرم میگفت ساعت ۹شب
🌴📚🌴
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت بیست ششم
روای رقیه
به آقای حسینی گفتم که شرط من برای شنیدن و صحبت اصلی یا نه اصلا شرط ازدواجم با پدرمه
و پدرم باید تاییدش کنه
از اتاق خارج شدیم مادرآقای حسینی گفت که دهنمون شیرین کنیم ؟
-حاج خانم من ب آقاحسینی گفتم شرط ازدواجم رضایت پدرمه
همین
خونه تو سکوتی طولانی فرو رفت بعد از چند دقیقه آقای حسینی و خانوادشون رفتن
بعد از رفتنشون مامان رو به سمتم کردو گفت: رقیه این چه حرفی بود یعنی چی رضایت پدرم
-خانم رضایی محترم اون آقای که تو مزارشهدا خوابیده
پدرمه
پدری حتی مثل حسین و زینب یه بارهم آغوشش لمس نکردم
حسرت آغوش پدر میدونی یعنی چی مامان
اصلا پدر یعنی چی
حالا حقمه باید بیاد مجتبی رو تایید کنه
واگرنه به خود حضرت زهرا هیچوقت ازدواج نمیکنم فهمیدید
با گریه دویدم سمت اتاقم
عکس پدرمو برداشتم شروع کردم با حق حق باهاش صحبت کردن
_ به خدا اگه برای ازدواجم نیای ازدواج نمیکنم 😭😭😭
با گریه خوابم برد
خواب دیدم وسط مزارشهدا سفرعقدپهنه
خودمم عروسم
پدرم با لباس خاکی بسیج اومد سمتم دستم گرفت گذاشت تو دست سیدمجتبی بعد سرم بوسید گفت کوتاهی بابارو میبخشی رقیه جان
دخترم هیچوقت پیشت نبودم اما ببین برای عقدت اومد
من سیدمجتبی تایید کردم مبارکت باشه
گریه میکردم آغوشش باز کرد رفتم تو آغوشش
اشکای من و بابا هردو روان بود
😭😭😭😭😭
بابا خیلی دوست دارم
سرمو بوسید منم دوست دارم بابا جان
با گریه بلندشدم ساعت اذان صبح بود
بابا فدات بشم عاشقتم
رفتم پایین
حسین و مامان با دیدن چشمای قرمز و پف کرده ای من متعجب شدن
مادرم بانگرانی گفت:
رقیه چی شده؟
بریده بریده گفتم مـــــ😭😭ا مان
_جانم عزیزم
_بابا بابا اومد خوابم سید مجتبی تایید کرد
مامانم بابام تو عقدم بود
مامان آغوشش باز کرد سکوت مادر و گریه های من
نویسنده : بانو...ـش
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_بیست_شش
🌴📚🥀📚🌴