eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
17هزار ویدیو
75 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کافه شعر و ادب
صبح آمد و با عشق بزن لبخندی تا در به غم و غرور شب بربندی با عشق بپا خیز خوشت باشد روز ای آنکه چوگل به روی ما می خندی 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
  گر در ره دوست پایدار آید دل بر مرکب مقصود سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
تو بگو هست کسی تا که مرا دریابد تو به من می خندی و من از خنده ی تو می فهمم که کسی نیست مرا دریابد. 🙃 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
آنان که به زین اسب خود می نازند در وقت مسابقه چرا می بازند؟ دنیا که شبیه کوچه ای بن بست است با نعل شکسته به کجا می تازند؟! 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
رازدل با کس نگفتم چون ندارم محرمی هرکه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی عاقبت ورد زبان ماهی دریـــــــا شدم 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
صورتت خورشید و قلبت روشن از گرمای عشق ای تمام تار و پود عشق نابم صبح بخیر...! 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شمار عید غدیر 🔰 ۶ روز مانده تا عید بزرگ غدیر شبی در محفلی ذکر علی بود شنیدم عاقلی فرزانه فرمود: اگر دوزخ به زیر پوست داری نسوزی گر علی را دوست داری اگر مهر علی در سینه ات نیست بسوزی گر هزاران پوست داری 🌴💙🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گهی رحمان و گه جبار میشد گهی غفار و گه قهار میشد عبایش را که می پوشید حیدر خودش یک کعبه ی سیار میشد 🌴💙🌴
دلبسته عشقیم ؛ گرفتار شمائیم معشوق دل مایی و ما یار شمائیم ما اینطرف و آن طرفی را نشناسیم ما پشت سر عشق طرفدار شمائیم ای کاش بمانیم همیشه یک لحظه نبینیم که شمائیم ای آینه روبروی پرتوی خورشید صد شکر که ما نائل دیدار شمائیم آن خیل همه شاگر شمایند ما نیز به پیکار، پی کار شمائیم در مکتب عشاق جفا راه ندارد یارا همگی یار وفادار شمائیم 🇮🇷🌴🇮🇷🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
💚 من هیچ ندارم تردید بے نام علے عشق فلج مےگردید تا هسٺ جهان مےگویم تا ڪور شود، هر آنڪه نتواند دید 🌴🕯🌴
😭😭 خواستم تا که بیایم سر بازار،نشد تا مرا هم بنویسند خریدار،نشد خواستم تا که به پابوسی یوسف برسم مثل هر خواسته‌ی قبل هم این بار نشد در میان صف زوّار تو سرگردانم آه آه نوبت این عبد گنهکار نشد؟! عاشقان یک به یک از روی تو گل می‌چینند ولی افسوس که روزی من این کار نشد همه‌ی ترس من این است بگویند آخر: بخت با منتظر سوخته دل یار نشد اگر از بخت بدم زیر لحد خوابیدم و اگر قسمت من نوکری یار نشد... ...بنویسید روی سنگ مزارم: «ناکام» بنویسید که او زائر دلدار نشد علّتش چیست؟چرا از تو جدا افتادم؟ علّتش چیست؟چرا فرصت دیدار نشد نفس امّاره و شیطان و گناه و غفلت علّت این‌هاست اگر یار پدیدار نشد گفته بودی که به دنبال معاصی نروم گوش من هیچ به این حرف بدهکار نشد سر اعمال به هم ریخته‌ام گریانم هر چه کردم نشوم مایه‌ی آزار،نشد! ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم 😭😭😭😭😭 🌴💎🌹💎🌴
🌴💎🌴 روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند سفره را گوشه ی ایوان طلا می چیند از همین اول صبح نیت مشهد کردم نام سلطان دلـم را به زبان آوردم شورعشقی به دلم ریخت، غمی پیرم کرد یارضا گفتم و این اسم نمک گیرم کرد هشتمین روز، قرار از دل ما میگیرد سحر، عطرحرم وصحن وسرا میگیرد هشتمین روز هوای دلمان بارانیست مشهدو کرب وبلا هردوحرم مهمانیست هشتمین روز عجب حال دعایی دارم حالت مشهدی و کـرببلایی دارم سحر هشتم ماه رمضان، در سفرم بین اربابم و سلطان خودم دربه درم هم سر سفره ی سلطان دوعالم هستیم هم پریشان شب هشت محرم هستیم هم علی اکبریم هم رضوی، حیرانم کـفـتـر بام حسین و حـرم سلطانم 🌴💎🌴 یا امام رضا روزی کن بحق فرزند دلبند حضرت امام جواد 🌴💎🌹💎🌴
😭😭 خواستم تا که بیایم سر بازار،نشد تا مرا هم بنویسند خریدار،نشد خواستم تا که به پابوسی یوسف برسم مثل هر خواسته‌ی قبل هم این بار نشد در میان صف زوّار تو سرگردانم آه آه نوبت این عبد گنهکار نشد؟! عاشقان یک به یک از روی تو گل می‌چینند ولی افسوس که روزی من این کار نشد همه‌ی ترس من این است بگویند آخر: بخت با منتظر سوخته دل یار نشد اگر از بخت بدم زیر لحد خوابیدم و اگر قسمت من نوکری یار نشد... ...بنویسید روی سنگ مزارم: «ناکام» بنویسید که او زائر دلدار نشد علّتش چیست؟چرا از تو جدا افتادم؟ علّتش چیست؟چرا فرصت دیدار نشد نفس امّاره و شیطان و گناه و غفلت علّت این‌هاست اگر یار پدیدار نشد گفته بودی که به دنبال معاصی نروم گوش من هیچ به این حرف بدهکار نشد سر اعمال به هم ریخته‌ام گریانم هر چه کردم نشوم مایه‌ی آزار،نشد! ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم 😭😭😭😭😭 🌴💎🌹💎🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
🌴🕯🌴 پانزده فرصت العفو گذشت از سفر ماهانه یا حسن دست به دامان توام در سحر شانزدهم 🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
عجب سر نهان دارد شب قدر صفای روح و جان دارد شب قدر شب قدر و شب تنزیل قرآن که درک بیکران دارد شب قدر به تا هفت آسمان تا عرش اعلا طواف عرشیان دارد شب قدر چـه فرخنده شبی تا مطلع الفجر نزول قدسیان دارد شب قدر بیا امشب که رحمت مثل باران به روی عاشقان دارد شب قدر هبوط آید فرشته دسته دسته وصال عارفان دارد شب قدر 🌙 🌙 🌙 🍃التماس دعا 🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
گوش کن جان برادر نقل این افسانه را هست در آن پندهایی به زِ صدها ماجرا روزگاری کاروانی در گذار از راه‌ها میگذشت اندر گذارِ روزها و ماه‌ها تا رسد بر مقصدی کو بود در پایان هدف داشتند این مردمان بر وصل این مقصد شعف در گذار از راههایی در میان یک کویر امر بر اتراق شد سوی بزرگان در مسیر خیمه ها برپا شد و هرکس به سویی شد روان هرکسی از بهر کاری گشت هرجایی دوان موسپیدان حکیمی بینشان موجود بود خیرخواهی بهر مردم بهرشان مشهود بود سوی مردم آن حکیمان بهر امری ارجمند گفتگویی نقل شد از بهر یک ارشاد و پند گفتگو این بود مردم وقت نوش و خواب نیست هست این اتراق فانی،باقی و جذاب نیست در میان این بیابان ریگ‌هایی ریخته هم درشت و کوچکش در بین هم آمیخته جمع باید کرد آنها در میان کوله بار گرچه باشد استراحت بهر انسان خوش گوار خواب را تعطیل کرده ریگ‌‌ها گرد آورید در میان کیسه هاتان سوی آن مقصد برید لیک بعداز وصل مقصد جمله حیران می‌شوید هرکدام اندازه ای زار و پشیمان می‌شوید گوش دارید این سخن را هر که کمتر جمع کرد اشک حسرت بین مقصد او‌ مثال شمع کرد هرکه سنگین بود بارش غصه هایش کمتر است در قیاس خیل اول چهره اش کم غمتر است عده ای اهل فراست زودتر رفتند پیش بهر جمع ریگ اندر بار و خورجین های خویش دور گشتند از کسالت کیسه هاشان گشت پُر مدتی کردند کار و دور از هر خواب و‌خور عده ای هم اندکی را گرد آوردند زود لیک بعد از مدتی کم غفلت آنها را ربود عده‌ای هم بی‌خیال و غرق اندر کاهلی از همان اول به خواب غوطه ور در غافلی تا که بعد از چند روزی آن اقامت شد تمام امر بر عزم ادامه بهر مردم شد پیام خیمه‌هاشان جمع گشت و جملگی راهی شدند جاده همچون رودخانه مردمان ماهی شدند بعد چندین روز سختی راهپیمایی،عذاب صورت مقصد عیان چهره بگشود از نقاب با لبی خندان و شادان شاکر یزدان شدند زان که پایان یافت سختی حال با سامان شدند سرور و پیر حکیمان با نوایی پر امید گفت اکنون بار خود را باز و هم رویت کنید بارها گردید باز و رنگ سیماها پرید!!! گشته اندر بارهاشان ریگ‌هاشان ناپدید!!! جای آن شن‌ها کنون گشته جواهر پر نگین لعل و یاقوت فراوان جای آنها جاگزین ناگهان فریادشان از شوق شد بر آسمان شادی و شوری فراوان گشت آنجا بیکران آنکه بارش از جواهر مملو و‌آکنده بود پر غرور و شاد بود و بر لبانش خنده بود لیک با خود گفت حیفا کاش افزون بود این از همین رو بود در دل اندکی اینسان غمین آنکه کمتر جمع کردش ریگ‌ها را از زمین بیشتر گردید زار و زین وقایع شد حزین آنکه بودش بی‌خیال و خواب را ترجیح داد شد فغانش در هوا و همره افسوس و داد هرکه شد زار و پشیمان یک کمی یک بیشتر هرکه کاهلتر بُدی گردید او دل ریشتر گفتم این افسانه را از بهر خود یا دیگران تا که درسی زو بگیرم پندها باشد در آن هست این دنیای فانی همچون آن اتراق گاه سنگها اعمال ما و زندگیمان همچو راه آخرت باشد چو مقصد خالد است و پایدار ایستگاه آخر است و هست آن فرجام کار هرکسی بار خودش را از نکو‌ آکنده کرد آخرت با صد شعف در بین مردم خنده کرد هرکه دنیا بود غافل عمر اندر خواب زیست بی شک او در دار عقبی بی امان خواهد گریست سلام و عرض ادب سحر همگی خدایی طاعات قبول حق ان شاءالله🌹 🌴🕯🌴
گلچین نکته های ناب
#سلام_امام_زمانم ✋ ای کاش قرار دل ما برگردد منصور علی من اعتدی برگردد دیگر به دل شیعه نمی ماند غم
حیف از این آقا ڪہ بی یاور میان ما رهاست بر دلش هر دم هجوم غصہ ها و اشڪهاست خوش بہ حال آنڪہ با اخلاص گردد نوڪرش بر لبش گوید دمادم حضرت مهدی ڪجاست.. 🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
🌴🕯🌴يا صاحب الزمان عج من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم! اللهم عجل لوليک الفرج 🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سجــاده‌ے سجّــاد پر از اشڪِ روان بود چهل‌سال خودش پاے دلش مرثیہ‌خوان بود 🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل من درسبدی عشق به نیل تو سپرد نگهش دار به موسی شدنش می ارزد 🌴🥀🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
گوش کن جان برادر نقل این افسانه را هست در آن پندهایی به زِ صدها ماجرا روزگاری کاروانی در گذار از راه‌ها میگذشت اندر گذارِ روزها و ماه‌ها تا رسد بر مقصدی کو بود در پایان هدف داشتند این مردمان بر وصل این مقصد شعف در گذار از راههایی در میان یک کویر امر بر اتراق شد سوی بزرگان در مسیر خیمه ها برپا شد و هرکس به سویی شد روان هرکسی از بهر کاری گشت هرجایی دوان موسپیدان حکیمی بینشان موجود بود خیرخواهی بهر مردم بهرشان مشهود بود سوی مردم آن حکیمان بهر امری ارجمند گفتگویی نقل شد از بهر یک ارشاد و پند گفتگو این بود مردم وقت نوش و خواب نیست هست این اتراق فانی،باقی و جذاب نیست در میان این بیابان ریگ‌هایی ریخته هم درشت و کوچکش در بین هم آمیخته جمع باید کرد آنها در میان کوله بار گرچه باشد استراحت بهر انسان خوش گوار خواب را تعطیل کرده ریگ‌‌ها گرد آورید در میان کیسه هاتان سوی آن مقصد برید لیک بعداز وصل مقصد جمله حیران می‌شوید هرکدام اندازه ای زار و پشیمان می‌شوید گوش دارید این سخن را هر که کمتر جمع کرد اشک حسرت بین مقصد او‌ مثال شمع کرد هرکه سنگین بود بارش غصه هایش کمتر است در قیاس خیل اول چهره اش کم غمتر است عده ای اهل فراست زودتر رفتند پیش بهر جمع ریگ اندر بار و خورجین های خویش دور گشتند از کسالت کیسه هاشان گشت پُر مدتی کردند کار و دور از هر خواب و‌خور عده ای هم اندکی را گرد آوردند زود لیک بعد از مدتی کم غفلت آنها را ربود عده‌ای هم بی‌خیال و غرق اندر کاهلی از همان اول به خواب غوطه ور در غافلی تا که بعد از چند روزی آن اقامت شد تمام امر بر عزم ادامه بهر مردم شد پیام خیمه‌هاشان جمع گشت و جملگی راهی شدند جاده همچون رودخانه مردمان ماهی شدند 🌴💎🌴 بعد چندین روز سختی راهپیمایی،عذاب صورت مقصد عیان چهره بگشود از نقاب با لبی خندان و شادان شاکر یزدان شدند زان که پایان یافت سختی حال با سامان شدند 🌴🌼🌴 سرور و پیر حکیمان با نوایی پر امید گفت اکنون بار خود را باز و هم رویت کنید بارها گردید باز و رنگ سیماها پرید!!! گشته اندر بارهاشان ریگ‌هاشان ناپدید!!! 🌴🥀🌴 جای آن شن‌ها کنون گشته جواهر پر نگین لعل و یاقوت فراوان جای آنها جاگزین ناگهان فریادشان از شوق شد بر آسمان شادی و شوری فراوان گشت آنجا بیکران آنکه بارش از جواهر مملو و‌آکنده بود پر غرور و شاد بود و بر لبانش خنده بود 🌴🌹🌴 لیک با خود گفت حیفا کاش افزون بود این از همین رو بود در دل اندکی اینسان غمین آنکه کمتر جمع کردش ریگ‌ها را از زمین بیشتر گردید زار و زین وقایع شد حزین 🌴💎🌴 آنکه بودش بی‌خیال و خواب را ترجیح داد شد فغانش در هوا و همره افسوس و داد هرکه شد زار و پشیمان یک کمی یک بیشتر هرکه کاهلتر بُدی گردید او دل ریشتر 🌴💎🌴 گفتم این افسانه را از بهر خود یا دیگران تا که درسی زو بگیرم پندها باشد در آن هست این دنیای فانی همچون آن اتراق گاه سنگها اعمال ما و زندگیمان همچو راه 🌴🌼🌴 آخرت باشد چو مقصد خالد است و پایدار ایستگاه آخر است و هست آن فرجام کار هرکسی بار خودش را از نکو‌ آکنده کرد آخرت با صد شعف در بین مردم خنده کرد 🌴🌼🌴 هرکه دنیا بود غافل عمر اندر خواب زیست بی شک او در دار عقبی بی امان خواهد گریست سلام و عرض ادب سحر همگی بخیر و خدایی 🌴💎🌹💎🌴
😭😭 خواستم تا که بیایم سر بازار،نشد تا مرا هم بنویسند خریدار،نشد خواستم تا که به پابوسی یوسف برسم مثل هر خواسته‌ی قبل هم این بار نشد در میان صف زوّار تو سرگردانم آه آه نوبت این عبد گنهکار نشد؟! عاشقان یک به یک از روی تو گل می‌چینند ولی افسوس که روزی من این کار نشد همه‌ی ترس من این است بگویند آخر: بخت با منتظر سوخته دل یار نشد اگر از بخت بدم زیر لحد خوابیدم و اگر قسمت من نوکری یار نشد... ...بنویسید روی سنگ مزارم: «ناکام» بنویسید که او زائر دلدار نشد علّتش چیست؟چرا از تو جدا افتادم؟ علّتش چیست؟چرا فرصت دیدار نشد نفس امّاره و شیطان و گناه و غفلت علّت این‌هاست اگر یار پدیدار نشد گفته بودی که به دنبال معاصی نروم گوش من هیچ به این حرف بدهکار نشد سر اعمال به هم ریخته‌ام گریانم هر چه کردم نشوم مایه‌ی آزار،نشد! ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم 😭😭😭😭😭 🌴💎🌹💎🌴
🌴🕯🌴 پانزده فرصت العفو گذشت از سفر ماهانه یا حسن دست به دامان توام در سحر شانزدهم 🌴🕯🌴
هدایت شده از کافه شعر و ادب
کربلایت سهم ما بدها نشد تا اربعین... پابرهنه می روم سمتی که بغضم بشکند 🌴🕯🌴 @Yas8488