eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
17.1هزار ویدیو
76 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌴💎🌴🌴
🌴🌴💎🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای مادر خرده نگیر ڪہ این همه سال نہ خطی نہ خبری دستشان بسته بوده!!!😔 ۱۷۵_غواص_شهید💔 🏴 🤲🌷 🌴🌴💎🌴🌴
✅ما آدمهای فراموشکار ✍گاهی چه راحت از خاطر می‌بریم که خداوندی که در دوران جنینی که هیچ قدرت دفاعی از خودمان نداشتیم، چه زیبا از ما مراقبت کرد و بعد از آن در دوران کودکی با وجود هزاران خطر چگونه ما را حفظ کرد و پرورشمان داد. حالا هم همان خدا، خدای ماست اما ما عوض شدیم، خواستیم همه چیز را کنترل کنیم، خواستیم با جوش و حرص و استرس نشان دهیم که چقدر آینده نگر و دغدغه مند هستیم. باید اعتراف کنیم، ایمانی که در کودکی به پدر ومادر خودمان داشتیم، را از دست داده ایم و به همان اندازه به خداوند ایمان و باور نداریم اما خداوند باز هم عاشق و حافظ و منجی ماست، درست در لحظه ای که به او چشم اميد می‌بندیم. لا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ ﻣﺘﺮﺱ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻣﺒﺎﺵ ، ﻗﻄﻌﺎً ﻣﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻫﺴﺘﻴﻢ 📚سوره عنکبوت (33) 🌴🌴💎🌴🌴
*،...* 🌴🌹💎🌹🌴 رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: *ببخشید این تبلت من صفحش یهویی تاریک شد.* مغازه داره گفت: -*بله حتما یه نگاهی بهش میندازم ممکنه ال سی دیش سوخته باشه اگر سوخته بود عوضش کنم...؟* *بله لطفا خیلی بهش احتیاج دارم* *-فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین* *روز بعدش رفتم و تبلت را سالم بهم تحویل داد.🌴💎🌴 هزینش را پرسیدم گفت: هیچی، چیز مهمی نبود، فقط کابل فلشش شل شده بود، سفت کردم همین.*🌴💎🌴 *تشکر کردم و اومدم بیرون.....* *نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد ... میتونست هر هزینه ای را به من اعلام کنه.... 🌴💎🌴 من خودم را آماده کرده بودم...* *کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود. یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش، گذاشتم رو پیشخون و بهش گفتم: دنیا به آدم هایی مثل شما نیاز داره.. 🌴💎هیچوقت عوض نشو*💎🌴 *از بالای عینکش یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد...*🌴💎🌴 *لبخندی زد و گفت: عین جمله پدرم را تکرار کردین...حیف که ماه پیش بخاطر کرونا از دنیا رفت...*🌴💎🌴 *تسلیت گفتم و ازش خداحافظی کردم... در راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر در آدم ها به تدریج اتفاق میفته، تنها چیزی که میتونه ما را در مسیر درستکاری و امانت داری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه...*🌴💎🌴 *آدم خوب، هیچوقت عوض نشو.. 🌴💎🌴💎🌴
پذیرش دین تاوان دارد. وقتی از خبر سوختن زنی در تاریخ میسوزی، وقتی ذوب میشوی در علی، باید منتظر باشی مثل آنها غربتت به چشم بیاید. دیوانگی مجنون، سهم عشق به لیلی بود محرومیت هم سهم عشق به على است. رسم دنیا این گونه است. خیلی چیزها تا باهم تناسب نداشته باشند، کنار هم تعریفی ندارند.. راکب و مركوب. خالق و مخلوق، عاشق و معشوق. دم زدن از علی، جگری چون جگر حمزه می خواهد. دلی به پهنای آسمان، صبری به اندازه صبر على در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد. در مقابل سوختن گلش وقتی دوره اش کرده بودند. در آن شب تاریک وقتی با دستان خیبرگشا تکه دیگری از خودش را در دل خاک پنهان کرد. شیعه بودن تاوان دارد. ابوذر در زبذه، میثم تمار در زندان، مالک اشتر آواره بیابان های مصر، مقداد، سلمان، صعصعة بن صوحان، جندب بن عبدالله و.... شیعه تافته جدا بافته است. تقديرش با همه فرق می کند. مثل ده سالکی علی عقایدش را به سخره می گیرند.. بوی خطر که مشموم می شود، تنهایش می گذارند و تنهایش می گذارند، و تنهایش می گذارند تاریکی شب، سجاده پهن روبه قبله، نخلستان، چاه، مناجات های پرسوز، مونس هر شبش می شود. وقتی صاحب نفسی چون کمیل را می جوید، افشای راز دل می کند، از تنهایی می گوید؛ از غربت؛ از مرگی که انتظارش را می کشد. هرکس تشیع را قبول کرد، باید آماده انواع محرومیت ها باشد. نهج البلاغه، حکمت ۱۱۱ و ۱۲) 🌴🌴💎🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣سعی کنید زیاد بنویسید همه چیز را بنویسید تایپ و پرینت بماند برای بعد ؛ مثلا زندگی خود را مکتوب کنید از روی کاغذ زندگی کنید هر روز بنویسید و هر شب بخوانید و غلط گیری کنید نوشتن اعجاز می کند خداوند به قلم و هر آنچه می نویسد قسم خورده است اول نوشتنِ هدف و دوم فقط تلاش برای رسیدن به هدف.....🍃 🌴🌴🌹🌴🌴
توصیه هایی در مورد یک زندگی خوب 👇🏻به سبک راهنمایی رانندگی😊✅ 🍃بوق زدن ممنوع:🌴💎🌴 یعنی فریاد کشیدن و داد و بیداد کردن ممنوع! 🍃خطر ریزش کوه:🌴🌹🌴 یعنی وقتی ناسپاس هستی, وقتی توهین و فحاشی میکنی, انتقاد، قضاوت و تحقير و مقايسه ميكني، باید منتظر بارش خرده سنگ ها بر سرت باشی! 🍃پیچ خطرناک:🌴💐🌴 یعنی سرعت خود را کم کنید!!! زندگی هم به کمی شوخ طبعی نیاز دارد. 🍃با نور بالا حرکت نکنید:🌴💎🌴 یعنی هرگز تصور نکن که همیشه حق به جانب توست. اطمینان داشته باش وقتی ماشین مقابل, همسرت است, نتواند خوب ببیند, تو پیروز نیستی؛ چون با تو تصادف می کند! 🍃خطر سقوط بهمن:🌴💐🌴 یعنی در جاده زندگی مدام پرخاش نکن. قهر نکن. تو با صدای خطاهای کوچکت باعث می شوی خرده برف ها به هم امیخته و به تدریج به بهمنی بزرگ تبدیل شوند و در نهایت سر از دادگاه های خانواده در اوری. 🍃سبقت ممنوع:🌴🌹🌴 یعنی چرا همسرت را رقیب خود می دانی؟ با او همراه و همفکر شو! در كنار هم حركت كنيد! 🍃جاده دو طرفه است:🌴💎🌴 یعنی کمی هم به همسرت بیندیش و ببین چه خواسته ای دارد. یکه تازی و فقط به فکر خود بودن, ممنوع! 🍃به محل پارک پانصد متر مانده:🌴💎🌴 یعنی گاهی کارت را تعطیل کن و برای تفریح و استراحت خود و همسرت وقت بگذار. 🌴🌴💎🌴🌴
شیطان برای گمراه کردن انسان‌ها چه‌کار می‌کند؟ رفتارها و سبک‌زندگیِ غلط را برای‌ آنها زیبا جلوه می‌دهد «زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُون‏» کافران سبک‌زندگی غلط خودشان را زیبا می‌بینند و آن را برای دیگران هم زیبا جلوه می‌دهند. در مقابل این جریان تبلیغیِ شیطان و کافران، ما باید چه‌کار کنیم؟ یکی اینکه به کافران نشان بدهیم که شیطان به آنها دروغ گفته و زندگی‌شان زیبا نیست. دیگر اینکه به مؤمنانی که شیفتۀ کافران هستند نشان بدهیم که زندگی‌ کافران زیبا نیست. اولین اقدام برای اینکه ضعف تبلیغاتی خودمان را برطرف کنیم این است که نشان بدهیم «غربی‌ها زندگی خودشان را زیبا جلوه می‌دهند درحالی‌که واقعاً زیبا نیست» باید «زشتی‌های پنهان» در زندگی آنها را به جوان‌هایمان نشان دهیم. امروز خیلی‌ها حتی تحمل شنیدن زشتی‌های پنهان فرهنگ و سبک‌زندگی غربی‌ را هم ندارند، چون زندگی غربی، برایشان تزیین شده و شیفتۀ آن شده‌اند. چنین کسانی نمی‌توانند درست تفکر کنند و نقد کنند؛ «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي وَ يُصِم‏» به هنرمندان عرض می‌کنم: نمی‌خواهد از ایران، برای ایرانی‌ها و خارجی‌ها فیلم بسازید، بروید از باطنِ خراب زندگی غربی‌ها فیلم بسازید، زندگی آنها را عمیق‌تر نگاه کنید، فریب سطح زندگی و لبخند ظاهری‌شان را نخورید، ناراحتی‌های پنهان آنها را پیدا کنید و به تصویر بکشید. البته تا وقتی لایه‌های درونی و عمیق زندگی آنها را موشکافی نکنی و اندوه و افسردگی و غمِ پشت‌سر این لبخندهای ظاهری را نبینی، نمی‌توانی بد بودن و زشتیِ آن را درک کنی و نشان بدهی. 👤علیرضا پناهیان🌴🌴💎🌴🌴
توپناهمی - @BeainolHarameain .mp3
3.9M
تو پناهمے ،تو تڪیه گاهمے تو پناهمے، تو ڪشتے نجاتمے سیدرضانریمانے 🏴 🌷 🌴🌴💎🏴💎🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
☀️☀️☀️ ✔️ #روزســـوّم 🍃 حڪمت 21 : ارزش ها و ضد ارزش ها (اخلاقى) و درود خدا بر او ، فرمود: ترس
🌴🌴💎🌴🌴 ✔️ 🍃حڪمت 31 : معرفة اقسام الايمان و درود خدا بر او ، فرمود : (از ايمان پرسيدند ، جواب داد) 🔸1ـ شناخت پايه هاى ايمان : ايمان بر چهار پايه استوار است : صبر ، يقين ، عدل و جهاد . صبر نيز بر چهار پايه قرار دارد . شوق ، هراس ، زهد و انتظار. آن كس كه اشتياق بهشت دارد ، شهوت هايش كاستى گيرد ، و آن كس كه از آتش جهنّم مى ترسد ، از حرام دورى مى گزيند ، و آن كس كه در دنيا زهد مى ورزد ، مصيبت را ساده پندارد ، و آن كس كه مرگ را انتظار مى كشد در نيكى ها شتاب مى كند . يقين نيز بر چهار پايه استوار است : بينش زيركانه ، دريافت حكيمانة واقعيت ها ، پند گرفتن از حوادث روزگار ، و پيمودن راه درست پيشينيان . پس آن كس كه هوشمندانه به واقعيت ها نگريست ، حكمت را آشكارا بيند ، و آن كه حكمت را آشكارا ديد ، عبرت آموزى را شناسد ، و آن كه عبرت آموزى شناخت گويا چنان است كه با گذشتگان مى زيسته است . و عدل نيز بر چهار پايه بر قرار است : فكرى ژرف انديش ، دانشى عميق و به حقيقت رسيده ، نيكو داورى كردن و استوار بودن در شكيبايى . پس كسى كه درست انديشد به ژرفاى دانش رسيد و آن كس كه به حقيقت دانش رسيد ، از چشمة زلال شريعت نوشيد ، پس كسى كه شكيبا شد در كارش زياده روى نكرده با نيكنامى در ميان مردم زندگى خواهد كرد . و جهاد نيز بر چهار پايه استوار است : امر به معروف ، نهى از منكر ، راستگويى در هر حال ، و دشمنى با فاسقان . پس هر كس به معروف امر كرد ، پشتوانه نيرومند مؤمنان است ، و آن كس كه از زشتى ها نهى كرد ، بينى منافقان را به خاك ماليد ، و آن كس كه در ميدان نبرد صادقانه پايدارى كند حقّى را كه بر گردن او بوده ادا كرده است ، و كسى كه با فاسقان دشمنى كند و براى خدا خشم گيرد ، خدا هم براى او خشم آورد ، و روز قيامت او را خشنود سازد . 🔸2ـ شناخت اقسام كفر و ترديد : و كفر بر چهار ستون پايدار است : كنجكاوى دروغين. ستيزه جويى وجدل ، انحراف از حق و دشمنى كردن . پس آن كس كه دنبال توهم و كنجكاوى دروغين رفت به حق نرسيد . و آن كس كه به ستيزه جويى و نزاع پرداخت از ديدن حق نابينا شد ، و آن كس كه از راه حق منحرف گرديد ، نيكويى را زشت ، و زشتى را نيكويى پنداشت و سر مست گمراهى ها گشت ، و آن كس كه دشمنى ورزيد پيمودن راه حق بر او دشوار و كارش سخت ، و نجات او از مشكلات دشوار است . 🔸و شك چهار بخش دارد:جدال در گفتار ، ترسيدن ، دو دل بودن ، و تسليم حوادث روزگار شدن . پس آن كس كه جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاريكى شُبهات بيرون نخواهد آمد و آن كس كه از هر چيزى ترسيد همواره در حال عقب نشينى است ، و آن كس كه در ترديد و دودلى باشد زير پاى شيطان كوبيده خواهد شد ، و آن كس كه تسليم حوادث گردد و به تباهى دنيا و آخرت گردن نهد ، و هر دو جهان را از كف خواهد داد .(سخن امام طولانى است چون در اين فصل ، حكمت هاى كوتاه را جمع آورى مى كنم از آوردن دنباله سخن خوددارى كردم ). 🍃 حڪمت 32 : ارزش و والايى انجام دهنده كارهاى خير (اخلاقى) و درود خدا بر او ، فرمود : نيكو كار، از كار نيك بهتر و بدكار از كار بد بدتر است . 🍃 حڪمت 33 : اعتدال در بخشش و حسابرسى (اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى) و درود خدا بر او ، فرمود : بخشنده باش اما زياده روى نكن ، در زندگى حسابگر باش اما سخت گير مباش. 🍃 حڪمت 34 : راه بى نيازى (اخلاقى) و درود خدا بر او ، فرمود : بهترين بى نيازى ، ترك آرزوهاست. 🍃 حڪمت 35 : ضرورت موقعيت شناسى (اخلاقى ، اجتماعى) و درود خدا بر او ، فرمود : كسى در انجام كارى كه مردم خوش ندارند، شتاب كند ، دربارة او چيزى خواهند گفت كه از آن اطلاعى ندارند. 🍃 حڪمت 36 : آرزوهاى طولانى و بزهكاري (اخلاقى) و دورد خدا بر او ، فرمود : كسى كه آرزوهايش طولانى است كردارش نيز ناپسند است . 🍃حڪمت 37 : ضرورت ترك آداب جاهلي (اخلاقى) و درود خدا بر او ، فرمود : ( در سر راه صفّين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شده و پيشاپيش آن حضرت مى دويدند فرمود چرا چنين مى كنيد؟ گفتند عادتى است كه پادشاهان خود را احترام مى كرديم، فرمود) به خدا سوگند كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مى افكنيد ، و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گرديد، وچه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد ، و چه سودمند است آسايشى كه با آن ، امان از آتش جهنم باشد. 🍃حڪمت 38 : ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعي، تربيتى) به فرزندش امام حسن [عليه السلام] فرمود : پسرم ! چهار چيز از من يادگير (در خوبى ها ) ، و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آن ها عمل مى كنى زيان نبيني: 🔸الف ـ خوبى ها
گلچین نکته های ناب
🌴🌴💎🌴🌴 ✔️ #روزچـهـــارم 🍃حڪمت 31 : معرفة اقسام الايمان و درود خدا بر او ، فرمود : (از ايمان پ
1 همانا ارزشمند ترين بى نيازى عقل است . 2 ـ و بزرگ ترين فقر بى خردى است . 3 ـ و ترسناك ترين تنهايى خود پسندى است . 4 ـ و گرامى ترين ارزش خانوادگى ، اخلاق نيكوست. 🔸ب ـ هشدار ها 1 ـ پسرم ! از دوستى با احمق بپرهيز ، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زيانت مى كند. 2 ـ از دوستى با بخيل بپرهيز ، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد. 3 ـ و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد. 4 ـ و از دوستى با دروغگو بپرهيز كه به سراب ماند: دور را به تو نزديك ، و نزديك را دور مى نماياند. 🍃حڪمت 39 : جايگاه واجبات و مستحبات (عبادت ، معنوى) و دورد خدا بر او ، فرمود : عمل مستحب(10)، انسان را به خدا نزديك نمى گرداند، اگر به واجب زيان رساند. 🍃 حڪمت 40 : راه شناخت عاقل و احمق(اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود : زبان عاقل در پشت قلب اوست ، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد. (اين سخنان ارزشمند و شگفتى آور است ، كه عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمى سازد . اما احمق هر چه بر زبانش آيد مى گويد بدون فكر و دقت ، پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان مى گيرد). 🌴🌴🌴💎🌴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
#داستان_شب ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که
✍️ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 🌴💎🌴 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. 🌴💎🌴 با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 🌴💎🌴 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» 🌴💎🌴 نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... 🌴💎🌴 ✍️نویسنده: