#لطیفه😂
صبح شنیدم وانتی داد میزنه «بدو سیب زمینی» 🗣
رفتم بیرون بخرم 🚶🏻🏃🏻🚶🏻🏃🏻🏃🏻
دیدم همسایمونه داره با پسرش ورزش میکنه 😐
بهش میگه بدو#سیبزمینی😑😅
👈 #لقب گذاشتن روي افراد در قرآن نهي شده...
وَ لا تَنابزوا بالالقاب...❌❌⛔️
#لطیفه😁
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺼﺎﺑﯽ, ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﻮﺩ
👨🏻#ﻗﺼﺎﺑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺮﮐﯽ ﺁﻣﺎﺩﻩ میشد
اﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯿﺰﺩ :👇
ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ !
ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ ﻧﻪ آﻗﺎ ﻣﻦ #ﮔﺎﻭﻡ 😂
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﻣﻦ #ﺟﯿﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ
ﺑﻮﺩﻡ 😎
ﮔﻔﺖ #ﺟﯿﮕﺮ ﺑﯿﺎﺩ جلو
😄😜😂😝
🌷🌹🌷🌷🌹🌷
ـ🌧⛈🌧⛈
#احکام_تمسخر:
#احکامشرعی🌷🌹🌷🌹
🎯 گفتن #عیب دیگران یا صدا زدن آنها با لقب و#پسوند زشت جایز نیست.❌
(چه با زبان چه با نوشتن....)
مسخره کردن دیگران نیز #حرام است. ❌⛔️
👈 چون بی احترامی به مؤمن حرام است.
خداوند دوست دارد همه مردم با #محبت
و #نیکی با هم رابطه داشته باشند.🌷🌹❤️❤️🌷🌹
https://eitaa.com/Noorkariz
✅ اقامه نماز باران
💢 با توجه به کاهش رحمت الهی و درخواست مؤمنین در ایام ماه رجب؛ نماز باران اقامه میگردد.
@njf_online
⏳جمعه ۲۲ دیماه ۱۴۰۲
⏰ ساعت ۸ صبح
📌 جنب پارک کوهستان نجفآباد
🔻توصیهها:
✅ عزیزانی که توانایی دارند روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه #روزه بگیرند.
✅ استغفار، توبه، ادای حق الله و حق الناس را فراموش نکنیم.
✅ زیرانداز، سجاده و مهر شخصی همراه داشته باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش کاربران مجازی به اهانت #علی_کریمی به شهدای کرمان‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣اگر دیدی گره ای داری وا نمیشه....
https://eitaa.com/Noorkariz
❣#عشق رنگین❣
#قسمت_بیست_دوم
جلوی ایست بازرسی رسیدیم,یک سرباز اشاره کردکه بایستیم,اشکان خیلی آرام وبدون اینکه شک کسی را برانگیزد ایستاد وشیشه راکشیدپایین,تا ایستاد به سرعت نور در رابازکردم,گوشی را پروندم زیرصندلی وخودم راانداختم بیرون وشروع کردم به داد زدن
آهای دزد دزد اینا دزدن اینا قاچاقچین و...
اشکان صبرنکردوسریع ماشین را روشن کرد,تا سربازه بخواد بخودش بیاد ,ماشین سرعت گرفت ودور شد..
آروم از روی زمین بلند شدم چادرم رادرست کردم وبا راهنمایی سربازه به سمت ساختمان پلیس حرکت کردم,یک ماشین پلیس هم اژیرکشان رد شد تا شاید به ماشین اشکان برسد.
من رابردند اتاق افسرنگهبان,خیلی خلاصه موضوع راگفتم وازشون خواستم یه تلفن دراختیارم قرار بدهند تا با پدرم تماس بگیرم.
زنگ زدم بابا, با اولین بوق گوشی رابرداشت
من:الو بابا .......باگریه ماجرا رابراش گفتم.
پدرم از پشت گوشی صدبار بوسیدم وخدارا شکر کردکه تونستم جان خودم رانجات بدهم ومن همه ی اینها رااز معجزه ی زیارت عاشورا میدانستم,برای دخترا خصوصا ساره خیلی نگران بودم,دعا میکردم بلایی سرشون نیاد.
یک ختم صلوات نذر کردم تا نجات پیداکنند.
#ادامه دارد...
💦⛈💦⛈💦⛈
❣#عشق رنگین❣
#قسمت_پایانی
الان تو اداره ی مرکزی پلیس بندرعباس هستم.
برای تحقیقات بیشتر من را به اینجا منتقل کردند,پدرم الان رسیده,من راتوآغوش گرفت واصلا نمیخواست جدابشه,صحنه ی عاطفی زیبایی بود که حتی سربازای اطراف به گریه افتادند.
وقتی خوب فکرمیکنم ,واقعا کارخدابود که من بیدارشدم,کارخدابود که نجات پیدا کردم وتجربه ی تلخی بود تا به هرکسی اعتمادنکنم وهرجایی نروم.
خودم دوست دارم تا پیداشدن ساره ودخترا همینجا بمونم,اما محدودیت پلیس وبی قراری های مادروداداش مهدی به من اجازه ی ماندن نمیده,پس بعداز استراحت کوتاهی که بابا میکنه راهی تهران میشیم.
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
الان سه ماه از اون ماجرای شوم میگذره,ماشین ساره که گوشیم را داخلش انداختم تویکی از خیابانهای فرعی بندر,توسط پلیس کشف شد اما اثری از سرنشینان اون نبود وکسی نمیدونه بر سر ساره وبیست نفر ,دختر بیگناه دیگه چی آمده,اما به طور یقین هرکدوم از آنها به یکی از شیخهای شکم گنده ی عرب فروخته شدند تا شیوخ ابلیس صفت, التهاب هوس شیطانیشان وامثال اشکان التهاب هوسهای مادیشان رابا سرنوشت این دخترکان نگون بخت,فرو نشانند.
با چیزهایی که شنیده بودم ,پلیس راسراغ بابای شکیلا که بی شک یکی ازعوامل این توطیه بود فرستادم,اما اقای دکتر انگاری از بالا حمایت میشد وکوچکترین مشکلی براش پیش نیامد وبه قول معروف ,دم به تله نداد.
سرنوشت امثال ساره ها درجریان است وکم نیستند دختران ساده ی آریایی که اینچنین فریب میخورند ویکی به امیدکارخوب ودیگری درآمد عالی وبعدی آینده ای زیبا وعشقی رنگین و...در اینچنین دامهایی میافتند وکسی,هم خم به ابرو نمیاورد,بی شک ریشه ی تمام این بلاها در فقراست حال این فقر یامادی ست ویا فرهنگی وریشه ی هرنوع فقری در انحراف وبی کفایتی دولتهاست,دولتهایی که تمام هوش وحواسشان معطوف بازیهای سیاسیی هست که ابرقدرتها راه انداخته اند,دولتهایی به اصطلاح روشنفکر اما غرب زده که اصالت ایرانی بودن رافراموش نمودند ومانند کلاغی که به دنبال کبک راه افتادند تا راه رفتن کبک بیاموزند وغافل ازاین هستندکه ملتی را فدای هوسرانیهای سیری ناپذیرشان میکنند.....
به امید جامعه ای آرمانی...همانا که این جامعه,همان جمع عشاق مهدیست....به امید ظهورش ....
(اللهم عجل لولیک الفرج)
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبز رنگ داشت.
هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر میآمد
که مالکانش دو شريک بودند به نامهای
علی و آوانس
مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند
برای تختی نامه مینوشتند و به صاحبان این
تعمیرگاه میدادند تا به دست تختی برسانند
يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم
که تختی بدون ماشینش آمد
گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی
گفت: ديشب ماشين را دزديدند
آوانس با شنيدن اين حرف گفت:
آقا موقع رفتن ماشين منو ببر
تا ببينم چه خواهد شد
يک هفته بعد در تعمیرگاه نادر بوديم
که چند نامه به تختی دادند
پهلوان در حالی که یکی از نامهها را میخواند
يک دفعه خنده بلندی کرد و گفت:
نامه آقا دزده است!!!
نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه
پارک شده و شرمندهام که ماشینت رو دزدیدم
به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود
رفتيم ماشین آنجا بود
تختی دور ماشين چرخيد و گفت:
لاستيکها، تودوزی، ضبط
و همه چيز ماشین نو شده!!!
سارق بعد از اینکه فهمیده بود
ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده
از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی
همه چیز ماشین رو نو کرده بود
بعد که سوار ماشین شدیم
تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که
برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم
در واقع تختی هر وقت میتوانست
به مردم خدمت میکرد
حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد
در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود
✍ علی اکبر حيدری
دوست جهان پهلوان تختی
و دارنده نشان برنز المپيک ۱۹۶۴ توکيو
https://eitaa.com/Noorkariz
4_5961036645430985553.mp3
9.69M
موزیک پایانی شب
تقدیم به شما همراهان عزیز ❤️❤️☺️
🗣 علیرضا افتخاری
🎧 دل شیدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنور دلتون گرم به عشق و محبت
بلندشو
عطر زندگی را
استشمام کن
و بیش ازپیش
به زندگی امیدوار باش
امروز از آن توست
پس با اراده ات،معجزه کن
وقتتون بخیر و خوشی🌸
✍به نقل از ایت الله بهجت
" رحمة الله علیه"
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
✔️ برای پیدا شدن گم شده حتی اگر انسان هم باشد این ذکر را زیاد بگویید:
«أصْبَحْتُ في أمانِ اللهِ. أمْسَيْتُ في جِوارِ اللهِ»
✔️درزندگیت موفق نیستی؟ بگو:
وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ سوره هود ایه ۸۸
✔️خوشحال نیستی؟ همیشه بگو:
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» سوره ال عمران ایه ۱۷۳
✔️ازدنیاخسته ای؟ بگو:
َاَللّهم اجْعَل هَمّی الآخِرَة
✔️نمازهایت را به موقع ومداوم نمیخوانی؟ همیشه بگو:
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء
سوره ابراهیم ایه ۴۰
✔️میخواهی ازدواج کنی؟ بگو:
«رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» سوره انبیا ایه ۸۹
✔️تنهایی؟ همیشه بگو:
وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا سوره اسرا ایه ۸۰
✔️خوشحالی؟ همیشه بگو:
الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثيراً
✔️درکارهایت سختی میبینی؟ بگو:
َ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي سوره طه ایه ۲۵ و۲۶
✔️دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو:
اَستَغْفِراللّه و اَتوبُ اِلَیه
✔️تو دلت ازدست کسی ناراحتی؟بگو:
اللّهم اجْعَلنی مِن َالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ
سوره ال عمران ایه ۱۳۴
✔️میخواهی دایم قرآن بخونی؟بگو:
اللّهم اجْعَل القُرانَ رَبیعَ قَلبی و نورَ صَدْری
✔️خونه ای دربهشت میخواهی؟ بگو:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولد وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ
✔️میخواهی غیبت نکنی؟بگو:
اللّهم اجْعَل کِتابی فی عِلیّین وَاحْفِظ لِسانی عَنِ العالَمین
✔️می خواهی خانه ات پر از گنج شود؟ بگو :
سُبحانَ اللّه و بِحَمْدِه و سُبحانَ اللّه العَظیم
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه قانون روانشناسی
برای کنترل عصبانیت و خشم میگه:
چرا وقتی ماشینت جوش میاره دیگه حرکت نمیکنی؟؟ میزنی کنار و وایمیسی؟ چون ممکنه آتیش بگیره و به خودت و دیگران صدمه بزنه.
خودت هم همینی!
وقتی جوش میاری عصبانی میشی تخت گاز نرو. بزن کنار ساکت باش و هیچی نگو وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیانت :)
❄️🍃
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده
💠 یک معادله ساده ✅
هرچه زن و شوهر از خدا دور شوند، از یکدیگر دور شده اند. 👌
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهوه خرما
👇👇دیگه هسته ی خرما رو دور نریز👇👇
دیگه هسته ی خرما رو دور نریز هسته های خرما رو جدا کنید داخل ظرف بریزید و روش آب جوشیده ریخته و نیم ساعت بعد تمیز آبکشی کنید.
بعد از شستن رو پارچه پهن کنید تا کاملا خشک شه.
هسته های خرمای خشک شده رو داخل تابه روی حرارت کم حدود نیم ساعت حرارت بدید تا رنگشون کاملا تیره شه مراقب باشید نسوزه.
در حدی باید تفت بدید که با دست راحت بتونید نصفشون کنید.
هسته های خرما رو با استفاده از هاون یا آسیاب کاملا پودر کنید و یک بار از الک رد کنید
میتونید نصف ق غ از قهوه ی خرما رو با یک لیوان شیر ترکیب کنید ده دقیقه بجوشونید یا داخل موکاپات ریخته و درست کنید.
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️
میدونستید مقدار کافئین قهوه ی خرما صفره و سرشار از منیزیم،کلسیم ،آهن و روی هست و برخلاف قهوه که طبع سردی داره قهوه ی خرما طبعش گرمه و فشار خون رو هم پایین میاره؟
.
.
#قهوه_خرما
#نوشیدنی
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جزئیات عملیات تروریستی #کرمان از زبان طراح اصلی ترور | مجری بی بی سی از ذکر جزئیات ترور هنگ کرد.
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
🟣اگر دیدی گره ای داری وا نمیشه....
https://eitaa.com/Noorkariz
😈 #دام شیطانی😈
#قسمت_اول 🎬
به نام خدا
(اعوذبالله من الشیطان الرجیم)
پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده شده,ازشرجنیان شیطان صفت,ازشرآدمیان ابلیس گونه.
من (هما)تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقدومذهبی اما منطقی وامروزی, هستم,پدرم, آقامحسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیارزحمت کش ,که از هیچ زحمتی برای خوشبخت شدن من دست نکشیده ومادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیارباایمان ومهربان که تمام زندگیش رابه پای همسر وفرزندش میریزد.
نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان,بچه دارنمیشوند وباهزار دعا وثنا ودارو ودکتر ,من قدم به این کره ی خاکی میگذارم, تاخوشبختیشان تکمیل شود.
پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقداست من همای سعادت هستم که بر بام خانه شان فرو افتادم وبی خبرازاین که این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای بدبختیشان را رقم میزند....
در چهره وصورت به قول مادر واقوام ,زیبایی خاصی دارم,همین چهره ی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید اول,دوم راهنمایی بودم,پای خواستگارها به خانه مان باز شود,محال است درجمعی حاضربشوم,درمجلسی دعوت بشوم وپشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم.
الان که سال دوم دانشگاه رشته ی دندان پزشکی, هستم تقریبا به طورمتوسط هر سه ماه یکبار ,ازدانشجوگرفته تا استاد و...خواستگارداشتم,اما پدرومادرم ,انسانهای فهمیده ای هستند ومرا در انتخاب آزاد گذاشته اند ,اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلات عالیه هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه وافتخاری بزرگ برای پدرومادرم باشم,اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته وباایمان هستم تا مرا به کمال برساند.
در کل به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم,یکی از دوستانم به نام سمیرا به من پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرامد تمام نوازندگان است.
ازاین پیشنهاد بی نهایت خوشحال شدم,به خانه که رسیدم برای مادرم گفتم که میخواهم کلاس گیتار بروم,مادرم که ازعلاقه ی من به این ساز خبرداشت,گفت:من مخالفتی ندارم ,نظرمن ,نظر پدرت است.
ووقتی با پدرم صحبت کردم,اونیز مخالف کلاس رفتنم نبود که ای کاش مخالفت میکرد ونمیگذاشت پایم به خانه ی شیطان باز شود.
باسمیرا رفتیم برای ثبت نام,یک دختر خانم آنجابود که گفت ,کلاسهای جدید از اول هفته ی اینده شروع میشوند.شما شنبه تشریف بیاورید....
نمیدانم دوحس متناقض درونم میجوشید,یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد........
ولی علاقه ام به این ساز,شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس,لحظه شماری میکردم.
#ادامه_دارد ...
💦⛈💦⛈💦⛈
😈#دام شیطانی😈
#قسمت_دوم 🎬
امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باهم بریم کلاس گیتار..
زنگ دررا ,زدن.
مامان ,کارنداری من دارم میرم.
_:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم.
سمیراباماشین خودش اومد دنبالم و تاخودکلاس از استاد وکارش تعریف کرد,خیلی مشتاق بودم ببینمش.
وارد کلاس,شدیم ,ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.باسمیرا ردیف اخر نشستیم.
بعداز ده دقیقه ای استاد تشریفشون را آوردند.
من, بیژن سلمانی هستم ,خوشبختم که درکنارشما هستم ,امیدوارم اوقات خوشی را درمعیت هم سپری کنیم.
بعد,همه ی هنرجوها خودشون رامعرفی کردند,اکثرا تو رنج سنی خودم بودند.استاد هم بهش میومد حدود ۴۵،۴۶داشته باشه ,چشماش خیلی ترسناک بود,وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید ,نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند,خصوصا وقتی خیره به ادم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتادبه جونم,
یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم...
وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند,به جان مادرم من اتیش را دیدم....
همون موقع اینقد ترسیده بودم,پیش خودم گفتم ,محاله دیگه ادامه بدهم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب وترسناک بزارم,میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ,اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه,استاد روش راکرد به من وگفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم,صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه...
واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱
از ترس قلبم داشت میومد تودهنم,رعشه گرفته بودم,سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه,باهمون حالم گفتم:هیس ,بزاربعدازکلاس بهت میگم...
بالاخره تموم شد,هل هلکی چادرم را مرتب کردم که برم
بااینکه بچه ها دور استاد راگرفته بودند,اما ازهمون پشت صدازد:
خانوم هماسعادت,صبر کنید...
بازم شوکه شدم برگشتم طرفش ,یک خنده ی کریه کرد وگفت:شما دفعه ی بعدی هم میاین کلاس,فکر نیامدن رااز سرتون به در کنید,درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا
واااای خدای من ,این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟
تمام بدنم یخ کرده بود,مغزم کارنمیکرد
#ادامه_دارد ...
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
#دام شیطانی
#قسمت سوم 🎬
سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم سردردم ,میخوام استراحت کنم ..
اما درحقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم.....
کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بودکه فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه,روز دوشنبه رسید ,قبل ازساعت کلاس گیتارزنگ زدم به سمیرا وگفتم :سمیراجان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتارنمیام,شایددیگه اصلا نیام...هرچه سمیرااصرارکرد چطورته ,بهانه ی سردرد اوردم.
نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم,یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی طوریت میشه,مامانم یک ماهی بودآرایشگاه زنانه زده بود,رفته بود سرکارش,دیدم حالم اینجوریاست,گفتم میزنم ازخونه بیرون ,یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم,حالم بهتر شد برمیگردم خونه,رفتم سمت کمد لباسام,یه مانتو آبی نفتی داشتم,دست کردم برش دارم بپوشمش ,یکهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه,ازترس یه جیغ کشیدم,اخه من مانتو نپوشیده بودم,خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,ازترسم گریه میکردم,یک هو صدا درحیاط بلند شد که باشدت بسته شد,داشت روح از بدنم بیرون میشد از ته سرم جیغ کشیدم,یکدفعه صدای بابا راشنیدم,گفت چیه دخترم :چطورته؟؟چراگریه میکنی مادرم؟؟
خودم راانداختم بغلش ,گفتم بابا منو.ببر بیرون ,اینجا میترسم.
بابا گفت:من یه جایی کاردارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم توهم یک گشتی بزن.
چادرم راپوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کناردر هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم وسوارماشین شدم ومنتظر بابا موندم.
بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد توفکربودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم.
بابا ماشین راپارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک رامیدم توهم یه گشت بزن وبیا,پیاده شدم تا اطرافم رانگاه کردم ,دیدم خدای من جلو ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود,پنجره ی کلاس رانگاه کردم,استادسلمانی باهمون خنده ی کریهش بهم اشاره کرد برم داخل...
انگار اختیاری درکارنبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس....
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی