eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
356 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
281.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 《اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمین》 که دوباره چشم به جهان گشودم تا با نعمت‌های بیشمار الهی آغاز کنم تولدی دوباره را همراه با بندگی خدا و خدمت به بندگان خدا 《اَللّٰهُمَّ اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعین》 https://eitaa.com/Noorkariz
سلام امام زمانم✋🌸 سلام طلوع روشن جهان، مهدےجان بی‌روے ماهتان، زندگی به بازیچه‌اے کودکانه می‌ماند، تکرارے و ملال انگیز ... ایمان به طلوع روشن شماست که امیدمان می‌دهد، جانمان می‌بخشد و پویایمان می‌کند .‌.. 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 تا حالا فکر کردین که چرا  دور حوض ها اغلب شمعدونی میزارن ☘ شمعدونی نماد زندگی و سازگاریه. گیاه قشنگی که سختی، سرما و آفتاب سوزان رو تاب میاره، با همه‌شون می‌جنگه و ته همه این سختی‌ها باز هم گل می‌ده و نشون می‌ده اونی که می‌مونه زندگیه و سیاهی هرچقدر هم زورش زیاد باشه نمی‌تونه حریفش بشه. 🌸 مثل شمعدونی باشیم ‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/Noorkariz
حاج محمود کریمیenc_16797879357849943116634.mp3
زمان: حجم: 5.07M
در این روزهای پایانی رمضان الکریم ، یک نماهنگ عالی و ماندگار از حاج محمود کریمی. به امید بخشش ، خدایا ببخش😔
🍏 سعی کنیم هرهفته ماست موسیر بخوریم بدن را ضد عفونی میکند و باعفونت مبارزه میکند و بدن را پاکسازی میکند سطح قند خون در بیماران دیابتی را کاهش میدهد از پوکی استخوان جلوگیری میکند فشار خون را کاهش میدهد سردرد میگرنی را کاهش میدهد شفاف کننده پوست است درمان سرماخوردگی https://eitaa.com/Noorkariz
همیشه روزهای آخر ماه رمضان بدجور دلم می‌گیرد بیتاب می‌شوم احساس می‌کنم بهترین فرصت نزدیک شدن به خدا را از دست داده‌ام حس می‌کنم که قدرش را ندانستم و آن جور که باید هوایش را تنفس نکردم کاش تمام نمی‌شد ماه خوبی که در سحرگاهش آسمان را می‌شد از نزدیک دید و لحظات افطارش صدای لبخند خدا را می‌شد از نزدیک شنید کاش در روزهای آغازش جا می‌ماندیم سفره بخشش و مهربانی خدا حیف است که جمع شود خـ♡ـدایا نمی‌شود این حال و هوای عاشقانه را کمی بیشتر کش بدهی؟! ما هنوز با تو حرف داریم درهای رحمتت را نبند صبر کن خیلی‌ها جا مانده‌اند خیلی‌ها خـ♡ـدایا در این روزهای باقیمانده از ماه مبارک رمضان عطا کن بر ما هر آنچه که در راه بندگی تو نیازمندیم دل‌هایمان را مؤمن دستانمان را شکرگزار و روحمان را بیدار قرار ده باشد که دست پر از میهمانی‌ات بازگردیم https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام روز را بي‌صبرانہ انتظار مي‌ڪشم بہ شوق لحظہ افطار تا با روشني دڸ، رو بہ رویت بنشینم و زمزمہ ڪنم ✨أللّہمَ لڪَ صُمنـا…✨ فقط بہ خاطر تـ💔ـو تویي ڪہ همـہ وجود مني https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬: علی قبل از اینکه ازخانه بیرون برود گفت که قرار است حضرت ,فردا به طرف بیت المقدس حرکت کند,علی هم که یکی از,سرداران سپاه حضرت است همراه ایشان راهی است ومن هم قراراست باانها همراه شوم,ان شاالله که این رفتن منتهی,به پیداشدن زینب وعباس شود,آه عباسم,زینبم...با به یاداوردن عباس وزینب اشکم جاری شد, درحالیکه پلو را دم میدادم ,ناخوداگاه گفتم,عباس.. زینب.. عزیزانم..وزهرا که انگار از زمان امدنش منتظر,تلنگری بود تا عقده ی دلتنگی اش را,برای تنها خواهرش زینب وبرادرعزیزش عباس دراورد,زد زیر گریه...خاله وابوعلی هم داخل اشپزخانه شدند واز,حال وهوای جمع متوجه قضیه شدند,انها دیگر بدتر ازما گریه را سر دادند که دراین هنگام با,صدای دادوهوار حسن وحسین که مشخص بود از هیجان زیاد به,سمت هال میدوند,ما کمی از درد فراق فرزندانمان بیرون کشیده شدیم... حسن وحسین وارد هال شدند وبه دنبال انها طارق وعماد وعلی...زهرا وفاطمه نفسی عمیق کشیدند وناگاه با هم گفتند:عجب بوی خوشی وفاطمه روکرد به طارق وگفت:عه پس رفته بودید پی خرید عطر...چقدر هم خشبوست... طارق درحالیکه به سمت مهدی که روی کاناپه داشت بازی میکرد,میرفت ومهدی را دراغوش گرفت گفت:بله...عطربهشتی باید خوشبو باشد...این عطر حضور درخدمت مهدی زهراس ست ,فاطمه خانم...این عطر مولاعلی ع و اولادش است,این عطر یوسف تازه از سفر امده است,این عطر جنت است که درزمین پیچیده... وهمه بازهم ,باهم اشک از چشمانمان جاری شد ولی اینبار اشک شوق واشک حضور درمحضر مهدی زهرا س بود... من درست حدس زده بودم,مردان زندگی من همه باهم به محضر مولا شرفیاب شده بودند,حسن وحسین از دیدار حضرت خاطرات میگفتند واز,شیرین زبانیهایشان درمحضر امام داستانها میگفتند...حسن وحسین اسمان را در زمین سیر میکردند ....ومن عرش اسمان را برزمین میدیدم... باید راهی میشدم...باید اماده میشدم...فردا روز بزرگی بود,من وعلی میرفتیم وبچه ها دوباره تنها میشدند.. دارد.. 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: بالاخره به هرطریقی بود ,علی پرده از رفتن دوباره ی ما برداشت,بچه ها با اینکه یک دل سیر ما را ندیده بودند اما از شوق پیدا کردن ,عباس وزینب,لب فرو بستند وچیزی نگفتند وگلایه ای نکردند. صبح زود همه بیدارشدند ومن اولین صبحانه بعداز جمع شدنمان وشاید اخرین صبحانه درکنار هم بودنمان را به بچه ها دادم,طارق هم با ما همراه شد دیگر با وجود پا گرفتن حکومت جهانی امام,بااینکه هنوز کل دنیا یک دست نشده بود وهمه جا زیر لوای اسلام درنیامده بود اما مناطق تحت سیطره ی خلافت امام همه وهمه به لطف خدا ومددامام ویاری لشکرش امن وامان بود ,کوفه ونجف وعراق که جای خود داشت ,سوریه ومصر وترکیه و...همه ی اینها هم با تدبیر امام وفرستادن امرایی مثل مالک اشتر نخعی وسلمان فارسی ودیگر یاران رجعت یافته,امن امن بودبه طوریکه یک زن کهنسال میتوانست با کلی,طلا وبار وبنه بدون کوچکترین تعرضی از این مناطق بگذرد. یادم است در اولین روزهای ظهور ,امام ,عزم رفتن به کشور بزرگ مصر را کرد,ومصر,این کشور متمدن ,بدون امدن قطره ای خون از دماغ کسی بیاید,به تصرف امام درامد وزمان ورود امام از انچه که میدیدیم اشک شوقمان راجاری میکرد, مردم مصر به طور خودجوش تدارک استقبال از حضرت ولشکرش را دیده بودند وزمانی که امام تشریف فرما شدند,مردم داد تمام ظلمهایی که برانها شده بود سردادند وگریه ی خوشحالی از وجود وحضور امام کردند. سرزمینهای اطراف بیت المقدس همه وهمه تحت سیطره ی امام درامده بود ودرخاورمیانه,فقط همین قسمت کوچک بیت المقدس وفلسطین اشغالی, علم مخالفت وطغیان برافراشته بود وقصدجنگی بزرگ را با امام داشتند... میدانستم که جنگیدن با یهودیان ومسیحیان صهیونیست ,جنگی سخت وخونریز خواهد بود وکار امام بسیار دشوار,است,از طرفی مهر ورافت پدرانه اش مانع کشت وکشتار مردم ساده ای که گول ظاهر سازی این شیاطین راخورده اند, میشود واز طرفی باید جنگ شود تا حکومت عدل الهی همه جا پا گیرد.. وامام میداند که چگونه عمل کند تا خون بیگناهان برزمین نریزد وضرب شستی,هم به مخالفان سرسختش نشان دهد. از زیر قرانی که فاطمه اماده کرده بود گذشتیم,من وعلی وطارق... طارق هم همراه ما راهی جهاد فی سبیل الله شده بود... بچه ها مثل گنجشکانی کوچک که باران بهاری خیسشان کرده درخودشان کز کرده بودند وبا زبان بی زبانی بدرقه مان میکردند,درست است ازاین رفتن زود هنگام دلگیر بودند اما به خاطر زینب وعباس,چیزی بر زبان نمیاوردند... حسن وحسین را به اغوش کشیدم,بوسیدم وبوییدم ,زهرا را محکم در بر گرفتم وسفارش برادرانش را به اوکردم وزیر نگاه مهربان عماد وخاله وابوعلی پارا از خانه بیرون گذاشتیم وبا توکل به خدا به سمت کوفه,مرکز حکومت الهی ,حرکت نمودیم. دارد.... 🖊به قلم....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧