باران چه اتفاق مبارکی است🌧
باران که میبارد
یعنی خدا
هنوز انسانها را دوست دارد
امیدوارم
فرو افتادن هر قطره از باران رحمت
آمینی باشد برای همه آرزوها
و خواسته های قلبی شما🌷
https://eitaa.com/Noorkariz
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این کلیپ را حتماً حتماً ببینید
⏪دشمن جمهوری اسلامی بسیار بینظیر وارد شده است،آنها گویا از ما بهتر روایات را میدانند که با این حربه وارد شدهاند
▪️آری با حربه کشف حجاب و بیعفتی ۹ هدف را در جمهوری اسلامی در نظر گرفتهاند کنون دیگر بحث یک تار مو نیست بحث ۱ تیر است که به ۹ هدف میخورد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/Noorkariz
#همسرداری ❤️
💎 زنان کریستال هستند...
✍ آقایان عزیز! به همسرتان بگویید که دوستش دارید، همسرتان مثل یک کریستال است که باید مواظب باشید او را نشکنید و با او مثل یک شئی با ارزش و شکننده رفتار کنید.
✅محبت خودتان را به زبان بیاورید؛
چراکه اگر خانمی از ناحیه شوهرش احساس #کمبود_محبت کند برای محبت کردن به فرزندانش و حتی انجام امور منزل #انگیزهای نخواهد داشت.
❌بیتوجهی مثل سمی است که زندگی مشترک را تلخ و نابود میکند.
💞هیچچیز مانند نگاه کردن به همسر و توجه به او زندگی را شیرین نمیکند.
🪴اگر همسرتان لباسی پوشید که او را بسیار مرتب و آراسته نشان میداد، حتما واکنش نشان دهید و مورد #تمجید و #تعریف قرار دهید، چرا که تعریف و تمجید در صورتی که به جا و اندازه باشد عشق شما و همسرتان را زیاد میکند.
باید #محبت، این نعمت خدادادی، به زبان آورده شود. با سخنی #محبتآمیز میتوان کانون خانواده را گرم کرد.
📣مرد باید تکیهگاه خوبی برای همسرش باشد و از عشقش برای همسرش #هزینه کند نهفقط از ثروتش. باید بلد باشد که زیبایی همسرش را #ستایش کند.
https://eitaa.com/Noorkariz
18.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔻#روغن دنبه خونگی بدون بو درست کنید
مواد لازم:
دنبه
سرکه ی سفید🍇
ماست🍶
سیر🧄
رزماری🌿
هل
دارچین🪵
https://eitaa.com/Noorkariz
- یه کیک خوشمزه درست کنم؟ از همونا که شما خیلی دوس داری. توش گردو و دارچینم می زنم.. خوبه؟
ابروهای نازکش بالا می رود.
- گردو! تموم نشد مگه!؟
چشم باز و بسته می کنم.
- حتماً داریم که می گم. شما صبر کن خودم ردیفش می کنم
لبخند تلخی می زند.
و من از یادآوری انچه گفتم به خود می لرزم.
هُرم نفسش را حس می کنم انگار.
صدایش در گوشم می پیچد.
- شما در جریان نیستی آخه. طرف می گه ف ما رفتیم فرحزاد.. کارش و ردیف کردیم و خلاص. کار که می گم منظورم آدرسِ ها.. نکه خدای نکرده فکر ناجور کنی... نه..ما از اوناش نیستیم جونِ خودت
حلقه ی چشمان پُر می شود.
بغض مثل یک مار سمی به گلویم نیش می زند.
پا تند می کنم به سمت آشپزخانه.
روی زمین تکیه به دیوار آوار می شوم.
اشک می چکد و بند نمی آید چرا!
صدای زنگ در می آید.
ملیحه به استقبال مهمان عزیزش می رود.
جلو می روم و سلام می کنم.
- سلام به روی ماهت دخترم. بیا.. بیا این جعبه رو بگیر که الانه از دستم بیفته. قابل شما رو نداره
ملیحه تعارف تکه پاره می کند.
جعبه را می گیرم و به آشپزخانه می برم.
یک دانه باقلوا به دهان می گذارم.
دلم می رود برای طعم بی نظیرش.
#پارت_17
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
ظرف باقلوا و سینی چای را روی زمین می گذارم.
- زحمت کشیدی زری خانم باز خجالت دادی منو
استکان چایش را برمی دارد.
- خدا نکنه.. خجالت واسه چی! گفتم حالا که دارم می آم و باقلوای مغازه تازه اس واسه شما هم بیارم
- دست شما و آقا سید درد نکنه. خیر ببینه انشالله قدرش رو بدون، مرد مثل اون کمتر پیدا می شه تو این دوره زمونه
خیرگی نگاهم را از صورتش برنمی دارم.
دلش غنج رفته انگار که لبخند شیرینی می زند.
- پسرای خودت چی! یکی از یکی آقاتر و اهل خدا پیغمبر. دیگه چی می خوای قربونت برم!
ردِ نگاه ملیحه را دنبال می کنم.
خیره به قاب عکس روی دیوار است و چانه اش می لرزد.
- هیشکی اندازه ی من حال تو رو نمی فهمه. ولی خب.. چاره چیه. راضی ام به رضای خدا
سر می چرخاند و من را نگاه می کند.
- می گم یادته دلت یه دختر می خواست. اونقدر گفتی تا یه دختر ناز و قشنگ جای دختر نداشته رو واست پُر کرد
نگاهم در چشمان خیس ملیحه می نشیند.
آب دهانم را قورت می دهم. به زحمت.
کاش واقعاً مادرم بود و من دخترش.
کدام مادر دلش رضا می داد به آوارگیِ وصله ی تنش!
ملیحه اما دست و بالش بسته است.
مرد خانه حرف اول و آخر را می زند.
- دخترم داره می ره
#پارت_18
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
نگاهش را پایین می کشد.
اشک از گوشه ی چشمش می چکد.
زری خانم نچی می کند و دست روی زانویش می گذارد.
- باز شروع کردی! جای پیدا کردن راه حل واسه این طفل معصوم داری آبغوره می گیری زنِ حسابی!
دستی به صورت خیسش می کشد.
- بمیرم براش.. بخدا روم نمی شه نگاش کنم. کم مصیبت کشید این چند وقت که حالا اینم اومد روش. کجا بره آخه؟
یادم به حرف حاجی می افتد.
اخم کرده و تکیه اش را به متکای لوله ای محبوبش داده بود.
- هر جا خواستی بری، برو. ولی بشنوم اسم و رسم حاج صادق رو به گند کشیدی اونوقت من می دونم و تو
همه ی نفرتم را در نگاهم ریختم و دندان روی هم فشردم.
- می شه منظورتون رو واضح تر بگید
مکث کردم و بغض چسبیده در گلویم را بلعیدم.
- این دفعه رو نشنیده می گیرم، حاجی. بذار تا نرفتم رومون به هم وا نشه که خیلی بد می شه. چون من یکی داره صبرم تموم می شه
ملیحه اگر وساطت نمی کرد همان شب عطای حاجی را به لقایش می بخشیدم و شبانه بیرون می زدم.
- می رم خونه ی صبا اینا. شمام دیگه لازم نیست به هر کی از این در اومد تو التماس کنین و واسش اشک بریزین
شاید زری خانم بدش بیاید.
اما نه بیشتر از من که از غرور له شده ام چیزی باقی نمانده.
- اشتباه فهمیدی مریم جان. نمی دونم شایدم ملیحه نتونسته منظورش رو درست بفهمونه. حالا این صبا خانم کی هست دخترم؟
#پارت_19
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz