فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه شکم داری این ترکیب رو صبح ناشتا بخور
این ترکیب خاصیت لاغر کنندگی داره👌
https://eitaa.com/Noorkariz
✅ بیانیه گام دوم انقلاب:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و صحبه المنتجبین و من تبعهم باحسان الی یوم الدّین.
❇️ ورود انقلاب اسلامی به دومین مرحلهی خودسازی، جامعهپردازی و تمدنسازی (۱
🔸از میان همهی ملّتهای زیر ستم، کمتر ملّتی به انقلاب همّت میگمارد؛ و در میان ملّتهایی که بهپاخاسته و انقلاب کردهاند، کمتر دیده شده که توانسته باشند کار را به نهایت رسانده و بهجز تغییر حکومتها، آرمانهای انقلابی را حفظ کرده باشند.
🔺 امّا انقلاب پُرشکوه ملّت ایران که بزرگترین و مردمیترین انقلاب عصر جدید است، تنها انقلابی است که یک چلّهی پُرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت سر نهاده و در برابر همهی وسوسههایی که غیر قابل مقاومت به نظر میرسیدند، از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده و اینک وارد دوّمین مرحلهی خودسازی و جامعهپردازی و تمدّنسازی شده است.
✅✅✅✅
💢درودی از اعماق دل بر این ملّت؛ بر نسلی که آغاز کرد و ادامه داد و بر نسلی که اینک وارد فرایند بزرگ و جهانیِ چهل سال دوّم میشود.
🌷🌷🌷
#بیانیه_گام_دوم_انقلاب
https://eitaa.com/Noorkariz
نگاهم سمت تخت چوبی می دود.
زری خانم را نمی بینم.
صدایش از داخل خانه می آید.
با یک نفر حرف می زند انگار.
صمیمی و پُر از مهر مادرانه.
لباس های تا شده را بغل می گیرم و وارد می شوم.
- الهه و بچه ها فردا میان اینجا
لبخند نصفه و نیمه ای می زنم.
- چه خوب.. شبم می مونن؟
لحن بامزه اش به خنده می اندازدم.
- اونقدری می مونن که با اردنگی بندازمش بیرون
خودش جلوتر از من می خندد.
- یکیشون شبیه باباشه اون یکی کشیده به خودمون. حلال زاده س بچه م به داییش رفته
نیم نگاهی به عکس روی دیوار می اندازد.
منظورش را می فهمم.
یادم به حرف ملیحه می افتد.
- هر چی از خوبیش بگم کم گفتم. طفل معصوم با ماشین تصادف کرد. تا رسوندش بیمارستان تموم کرده بود
- خدا رحمتشون کنه
#پارت_46
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
بغض صدایش دلم را به درد می آورد.
- کرده مادر. هر موقع خوابش رو می بینم داره می خنده. می گه من جام خوبه مامان نگران نباش
حواسش را پرت می کنم.
هر چه کمتر بگوید دردش کمتر است شاید.
- خب.. بگید ببینم شام چی بپزم؟ شام امشب با من، قبوله؟
- صبح که امیر حسین داشت می رفت گفت واسه شب جیگر می گیره خودش کباب کنه
کم مانده آب از لب و لوچه ام آویزان شود.
باشه ای می پرانم.
لباس های تا زده را برمی دارد و به سمت اتاقش می رود.
- تا من اینا رو جا به جا کنم بهش زنگ بزن بگو سرِ راه نون تازه بگیره
- می خواین من برم نونوایی؟
صدایش از داخل اتاق می آید.
- نه مادر تو چرا بری! سید خودش می گیره. فقط بهش بگو که یادش نره
کوتاه نمی آید چرا!
اصلاً من را چه به حرف زدن با مردی که حتی نگاهم نمی کند!
گوشی را برمی دارم.
#پارت_47
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
#به_تو_عاشقانه_باختم
#پست_۴۸
#آذر_اول
- شماره رو بگید زری خانم
دو تا بوق می خورد و صدایش در گوشی می پیچد.
- جانم حاج خانم.. امر بفرمایین
گوشه ی لبم را به دندان می گیرم.
- سلام آقا سید
برای لحظه ای کوتاه مکث می کند.
- ببخشید شما!؟
خودش را به آن راه می زند یا منی که چند روز است مهمان این خانه ام را نمی شناسد!
- مریمم آقا سید
- عذر می خوام نشناختم.. سلام بفرمایین
پوزخندم را پیش خودم نگه می دارم.
- حاج خانم گفتن بی زحمت دو تا نون تازه هم بگیرین. سنگک باشه لطفاً
این آخری را از پیش خودم می گویم.
- شما چیزی لازم نداری بگیرم؟
ممنونی حواله اش می کنم.
هوا تاریک شده و خیرگی نگاه من در حیاط این خانه می چرخد.
چشمانم بسته می شود.
هجوم صدایش را در گوشم حس می کنم.
#پارت_48
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- بریم جیگر بخوریم؟
- نیکی و پرسش! بزن بریم
من حتی بوی جگر کباب شده را حس می کنم.
دهانش می جنبد و سر جلو می آورد.
- جیگرتو بخورم خانمی. می خوای هر شب بیارمت جیگر بخوری؟
لقمه در دهان می گذارم و سر تکان می دهم.
- هر کی نیاره
تک خند می زند.
- باشه.. هر کی نیاره
نفسم ذره ذره بالا می آید.
بغض بیخ گلویم چسبیده انگار.
صدای بسته شدن در می آید.
چشم باز می کنم و عقب می کشم.
- یا الله.. حاج خانم؟
- اینجام مادر.. تو آشپزخونه
بلوزم را عوض می کنم.
این یکی آستینش بلند است و یقه اش بسته.
از اتاقم بیرون می روم.
- سلام
سرش پایین است و دستانش پُر.
جلو می روم و باز نگاهم نمی کند.
- بذارید کمکتون کنم
دستانم در هوا معلق می ماند.
- ممنون.. خودم می برم
#پارت_49
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
به سمت آشپزخانه می رود و گوشم از صدایش پُر می شود.
- برای شما این بار سنگینه.. ملاحظه کنید خانم
پشت سرش می روم.
پلاستیک های توی دستش را روی میز می گذارد.
- سلام مادر. اینم از سفارشات شما
مکث می کند.
- ببخشید دیر شد.. نونوایی شلوغ بود
- خب واجب نبود سنگک بگیری، بربری می گرفتی مادر
لب زیرینم را به دندان می گیرم.
- فکر کردم دستور سنگک دادی حاج خانم. برم بربری بگیرم؟
حس می کنم از گوشه ی چشم نیم نگاهی به من می کند.
زری چانه بالا می اندازد.
- فرقش چیه مادر. سنگکم خوبه
از کنارم رد می شود.
نجوای زیر لبش را می شنوم.
- بله خب.. سنگکم خوبه
طعنه نمی زند.
من اما بغض به گلویم می نشیند.
چه بر سر دل وامانده ام آمده، نمی دانم.
نازک تر از شیشه و ترک های بسیار.
- یه دست دل و جیگر! ما همش سه نفریم
#پارت_50
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz