eitaa logo
شمیـــــــم نوٓر✨️
359 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
چپ چپ نگاهم می کند. - نپرسیدم تا خودش بگه. به توام هیچی نگفتم که مطمئن شم - با این حساب نه ملیحه خانم می دونه عروسش بارداره نه حاج صادق. اونوقت کِی قراره بهشون بگه؟ مکث می کنم. دندان روی لبم می کشم. - نوه ی حاجی تو خونه ی خودش دنیا بیاد بهتره تا.. وسط حرفم می پرد. - صادق اگه خیلی مرد بود عذرش و نمی خواست.فکر کردی براش خیلی مهمه! مریم وقتی یه نفر بود نخواستش حالا بیاد دو نفرو بخواد! - خودم باهاش صحبت می کنم. مریم و نمی خواد بچه ی حامد رو چی.. اونم نمی خواد! - باورت نمی شه، نه! باشه.. باهاش حرف بزن. ولی اگه نخواست چی، می خوای با مریم چیکار کنم؟ بگم برو.. بگم مهم نیست چه بلایی سرِ خودت و بچه ات می آد! بگم آقا سید که یه محل سرِ مردونگیش قسم می خورن یه دختر بی پناه و حامله رو می خواد آواره نمی دونم کجا کنه! اخم به ابرو آورده و دلخور نگاهم می کند. نفس بلندی می کشم. - قصد من آواره کردنش نیست حاج خانم. فقط.. اگه خدای نکرده.. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz