مادر با عتاب و پُر از خشم صدایم می زند.
- خجالت بکش سید! این موها رو من تو آسیاب سفید نکردم پسر جان. راست و دروغ آدما رو از تو یکی بهتر می فهمم. تو چشمای اون دختر جز حقیقت هیچی ندیدم
برای لحظه ای مکث می کند.
- شما اگه ناراحتی همین فردا می برمش خونه ی خواهرم.. ولی اینم بگم پیشش می مونم تا موقعی که بارش و بذاره زمین.
یه دختر بی مادر و به حال خودش ول نمی کنم امیر حسین. می دونی چرا.. چون باورش کردم.. چون می خوام براش مادری کنم
طعنه ی کلامش حالم را بد می کند.
خودم را جمع و جور می کنم.
- من.. گفتم شما برو! اصلاً من کی باشم بخوام همچی غلطی کنم. صاحب خونه شمایی مادرِ من اختیارش با خودت. فقط خدا کنه پشیمون نشی از این مادری کردن.
می دونی چرا.. چون طرف حسابت صادق شریعت و پسراشن. چون اگه بخوان گنده تر از دهنشون حرف بزنن با من طرفن.. پسر حاج مهدی
لبخند رضایت روی لبش ظاهر می شود.
خیره در چشمانم دست به دعا برمی دارد.
#پارت_180
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz