آب دهانم را پُر صدا قورت می دهم.
- می دونی چیه داداش کوچیکه.. داداش بزرگِ بدجور مونده تو کارِ این روزگار لعنتی. از یه طرف زرین را به را جلوم ظاهر می شه و معلوم نیست چی تو کله ش می گذره.. از یه طرفم این دختره س که شده قوز بالاقوز
صبورانه انگار گوش می دهد به من.
جای خالی اش قلبم را به درد می آورد.
- باور کن آ سید به خاک خودت قسم اون دختر واسم تموم شده اس.. بی ناموس عالمم اگه تو این چند سال حتی یه لحظه بهش فکر کرده باشم.. دِ آخه منو چه به ناموس مردم.. اصلاً به من چه .. می خواد طلاق بگیره یا بمونه سرِ زندگیش
لبخند تلخی می زنم.
به تلخیِ زهر مار.
- خلاصه که داداش بزرگِ مونده ورِ دل حاج خانم و قرارم نیست تنهاش بذاره
فکم سفت شده و دندان روی هم می فشارم.
- من و اون فقط همدیگه رو داریم داداش کوچیکه.. بعدشم دیگه از من گذشته.. موهام داره سفید می شه.. می گی نه ببین خودت
#پارت_184
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz