- من.. هیچوقت از آدمای دور و برم سو استفاده نکردم.. الانم نمی کنم. خواستم اینو بدونید چون برام خیلی مهمه
عزت نفس و غرور این زن عجیب به دلم می نشیند.
صدای زنگ در می آید.
گوشیِ آیفون را برمی دارم.
- باز کن آقا سید.. حاج صادقم
شتابش را حدس می زدم.
ولی نه به این زودی.
- کی بود مادر.. با تو کار دارن؟
نیم نگاهی به مریم می اندازم.
- حاج صادقِ.. شما نیا بیرون.. من باهاش حرف دارم
می گویم و به حیاط می روم.
سلام می کنم و علیک می گوید.
اشاره به تخت چوبی می زنم.
- بفرما حاجی
نگاهش سمت پنجره اتاق ها می دود و سر تکان می دهد.
طعنه اش را اما می زند.
- رسم تازه س! مهمون تو خونه راه نمی دین!
حرمت نگه می دارم و جواب نمی دهم.
- می خوام خصوصی باهاتون حرف بزنم حاجی.. می شه؟
#پارت_204
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz