ناخوداگاه به جنینی فکر می کنم که در من نفس می کشید.
زری خانم می آید و کنارم می نشیند.
- بخور مادر.. بخور یه ذره حالت بیاد سرِ جاش
مزه شیرین قنداب حالم را بهتر می کند.
- دستتون درد نکنه
- نوش جونت دخترم
دست خودم نیست چانه ام می لرزد و اشک سرازیر می شود.
سید از انطرف پوف می کشد.
نکند حوصله اش سر رفته و دنبال بهانه می گردد.
- نکنید خانم.. گریه نکنید. اون طفل معصوم چه گناهی کرده! حاج خانم شما یه چیزی بگو
زری خانم دنبال حرف پسرش را می گیرد.
من اما آرام نمی شوم.
میان هق هق و اشک لب می جنبانم.
- تازه رفته بودم سال دوم دانشگاه که بابام یه آپارتمان نقلی واسم گرفت. منم صبا رو آوردم پیش خودم. روزا با هم می رفتیم دانشگاه بعدشم که می اومدیم خونه دیگه تنها نبودم
یادم به روزهای بعد از مرگ مادرم می افتد.
روزهای پُر از تنهایی من.
#پارت_212
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz