eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
360 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی نان داغ معده ام را به تقلا می اندازد. - اونا رو بدید من.. الان سفره می ندازم نان را دستم می دهد و نگاهش بالا می آید. - چیزی شده مریم خانم؟ لحنش نگران است انگار. چرایش را نمی فهمم. - اومدی مادر نگاهش سمت مادرش می دود. سلام می کند و دستی به چانه اش می کشد. - اتفاقی افتاده؟ زری خانم سر به دو طرف تکان می دهد. - نه.. چیزی نشده . چطور مگه؟ اشاره می زند. - فکر کردم از چیزی ترسیدن. رنگ و روشون یکم پریده زری هول زده نگاهم می کند و جلو می آید. - رنگ به رو نداره.. چطور نفهمیدم! دستم را می گیرد و به آشپزخانه می برد. صندلی را عقب می کشد و می گوید بشین. - من خوبم زری خانم. هیچیم نیست بخدا گوشش بدهکار نیست و کار خودش را می کند. زیر لب با خودش حرف می زند. از شماتت کم نمی گذارد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz